به عقیده رسول یونان، مينيمال قالب فضولی است و حتي ميتواند از سوراخ قفل به خانهها نفوذ كند. او معتقد است از هر فرصتي براي خواندن يك مينيمال ميتوان استفاده كرد._
به همین دلیل تصمیم گرفتیم به بررسی این قالب و آسیبشناسی داستانک فارسی اقدام کنیم. بنابراين با رسول يونان به بهانه انتشار دوباره «فرشتهها» مجموعه مينيمالهايش، گفتوگو كردهايم. فرشتهها نخستين بار در سال 1383 منتشر شد. نشر «مشكي» آن را اينبار در 1500 نسخه منتشر كرده است.
وجه اشتراك و افتراق شعر و داستانهاي مينيمال چيست؟
اين تصور كه بايد رابطهاي بين اين دو باشد از ساخت و كاركرد آنها و نيز توجه شاعران ايراني به اين گونه ادبي به وجود آمده است. به نظر من مينيمال و شعر هيچ نسبتي با هم ندارند. توجه من به نوشتن داستانهاي مينيمال سابقهاي طولاني دارد.
من خيلي زود به مينيمال روي آوردم و پس از «روز بخير محبوب من» با كتاب «كلبهاي در مزرعه برفي» كه مجموعه مينيمالهاي 55 كلمهاي بود، در بين مخاطبانم با عنوان مينيمالنويس مطرح شدم.
چه ضرورتي موجب ميشود كه نويسندگان پس از آن تجربه عظيم رمان در غرب به داستان مينيمال روي بياورند و آيا همان ضرورتها در ايران هم وجود داشته است؟
منظور بين مخاطبان ادبيات و نويسندگان است. در كشورهاي پيشرفته كه رسانهها در آن بيداد ميكنند، مينيمال احتياج زمان است؛ مثل نوشيدن يك نسكافه در سر كار يا نوشيدن يك ليوان آب هنگام توقف بازي تنيس كه به بازيكنها جاني تازه ميدهد. اما در ايران مينيمال از بيحوصلگي آدمها ناشي ميشود. همانطور كه ميدانيد در اينجا بيحوصلگي به معناي بيحوصلگي نيست. در حال حاضر مينيمال و ديگر گونههاي ادبي به موازات هم حركت ميكنند؛ با اين تفاوت كه حركت مينيمال كمي تندتر است. راحتتر بگويم اين قالب خيلي فضول است. حتي ميتواند از سوراخ قفل به خانهتان نفوذ كند. اين به خاصيت مينيمال برميگردد. شما از هر فرصتي براي خواندن يك مينيمال ميتوانيد استفاده كنيد.
به نظر ميرسد نوشتن داستانهاي مينيمال به مد روز تبديل شده است. خيلي وقتها چند خط، دست و پا شكسته در صفحه آخر يك روزنامه كثيرالانتشار به چاپ ميرسد كه نه داستان است و نه قواعد و تعريف مينيمال درباره آن صدق ميكند. مثل بازي يك تنيسور نيست. ما هنوز حتي براي خواندن هزار و يك شب هم فرصت داريم.
ميشل فوكو ميگويد: «قدرت در مدل است.» اين حرف را دوستان روشنفكر خيلي زودتر از بقيه جهانيان شنيدهاند و شروع كردهاند به نوشتن داستان در مدلهاي جديد. اما چيزي كه اينجا از قلم افتاده، نبود يا كمبود مدل به عنوان عنصر زيبايي در نوشتههاي ماست.
ما هنوز مدلهاي كلاسيك را تجربه نكردهايم و خيلي زود به اين مقوله روي آوردهايم. ميخواهم بگويم خيلي از كساني كه امروز مينيمال مينويسند قبلا تجربه نويسندگي نداشتهاند.
و تجربه شعر به شما براي نوشتن داستانهاي مينيمال كمك كرده است. من فكر ميكنم مينيمالهاي رسول يونان شعرهاي بالقوه اوست كه صورت داستان پيدا كرده است.
فكر نميكنم. شعر لااقل در اين مورد به من كمكي نكرده است. شعر بيشتر دست و پاي من را بسته است. البته من اشتراكي بين اين دو پيدا نكردم؛ جز اينكه هر دو، وقت آدم را ميگيرند. بين شعر و مينيمال يك مرز باريك است که اگر برداشته شود ممكن است داستان به عنوان شعر سقوط كند و بالعكس. بايد حواسمان جمع باشد.
امروز تعداد كتابهاي داستان و داستانك از شعر بيشتر است؛ چه در حوزه ترجمه و چه در حوزه توليدات فارسي. گويا داستان طيف گستردهتري را در بر ميگيرد. به نظر شما آيا در آينده يكي به نفع ديگري كنار خواهد رفت؟ بهويژه آنكه برخي از نويسندگان يا شاعران در آثار خود دست به حركات محيرالعقول ميزنند و مخاطب را درباره صداقت خودشان به شك مياندازند.
اين پيچيده نوشتن در حوزه سليقههاي شخصي بار معنايي به خود ميگيرد و صرفا براي سرپوش گذاشتن به پرداخت ضعيف داستان و شعر از اين عنصر استفاده ميشود. به نظر من كساني كه اين كار را ميكنند به نفع شعر و داستان كنار ميروند. چون من معتقدم اگر كسي شعر و داستان خوب بنویسد، شناخته خواهد شد؛ همانطور كه لوركا در ايران خيلي بيشتر از برخي شاعران وطني شناخته شده است. ما با نويسندههاي خارجي خيلي زودتر ارتباط برقرار ميكنيم تا نويسندههاي خودمان و اين ارتباط برقرار نكردن يك موضوع شخصي نيست.
من فكر ميكنم حق با آن نويسنده مشهوري است كه ميگويد: «ادبيگري شكل مبتذل نوشتن است». ما نميخواهيم كسي دادههاي ادبي خودش را به رخ ما بكشد. ما ميخواهيم يك نويسنده يا يك شاعر پردهاي از پردههاي شعر جهان را كنار بزند.
آيا وجود داستانهاي مينيمال به ريزبافتترين و جنوبيترين شكل، نشان از تخصصي شدن حوزههاي نوشتن نيست؟ اگر چنين است ميخواهم بدانم چطور ممكن است رسول يونان شعر بنويسد؛ ترجمه كند؛ روزنامهنگار باشد؛ رمان «خيلي نگرانيم، شما ليلا را نديدهايد» را بنويسد و بعدازظهرها توي پارك شطرنج بازي كند و مينيمال هم بنويسد.
من خيلي كارها كردهام. تئاتر هم نوشتم. فيلم هم ساختم. اين تقسيمبندي را كه چون طرف شعر نوشته، نبايد داستان بنويسد، قبول ندارم. بزرگان در همه قالبها تلاش كردهاند و اثري خلق كردهاند. بعضي وقتها من ميخواهم شعري بنويسم اما يك داستان ذهن من را به خود مشغول كرده و راه شعري را بسته است. «پيترزبرك» حدود يك سال «شب دوازدهم» شكسپير را روي صحنه برد. اما اين به آن معني نيست كه در آن درنگ كند. ممكن است سراغ ديگران هم برود. اگر نرود يك آدم ثابت و تغييرناپذير است و به درد هنر نميخورد. ما وقتي از فرم حرف ميزنيم يعني از تغيير حرف ميزنيم. مادر ِ همه اينها نوشتن است. من كجا شطرنجبازي ميكنم؟ در پارك؛ در دل شلوغيها. شطرنج هم نوعي از مينيمال من است. مينيمال يعني شطرنجبازي كردن در شلوغيها.
و حرف آخر؟
شعار مينيماليستها اين است كه «كم هم زياد است». اين شعار را «رابرت براونينگ» شاعر معروف انگليسي، با آن قيافه مسخرهاش سر زبانها انداخت و جان بارت هم او را در بوق و كرنا كرد.
رسول يونان را پيشتر و بيشتر با شعرها و ترجمههايش از تركي به فارسي ميشناسيم. يونان يا شعر شاعران ترك را به فارسي برميگرداند يا فكر تركياش را به فارسي و به شعر باز ميگويد.
او در نمايشنامه، رمان و داستانهاي مينيمال هم دستي دارد و در روزنامهنگاري و به قول خودش در شطرنج و خيلي چيزهاي ديگر؛ و اين همه كار، به جاي آنكه از او آدم مضطربي بسازد، به او آرامش داده است. آرامشي كه در اين زمانه كمي عجيب به نظر ميرسد.
گزارشگر: ليلا ملكمحمدي
نظر شما