نادر سليمانی: سینمای ایران مجال مطالعه به بازیگران نمیدهد/ اگر توانستید در مترو بایستید؛ کتابخواندن پیشکشتان!
نادر سليماني، بازيگر تلويزيون و سينما گفت: در شرايطي كه معمولاً فيلمنامه صبح روز فيلمبرداري به دست هنرپيشه ميرسد با در نظر گرفتن مجموعه تنگناهاي تحميلياي از اين دست، چه انتظاري ميتوان داشت كه او بتواند از خلال مطالعه ادبياتداستاني براي شناخت الزامهاي حرفهاش پژوهش كند و شخصيت مورد علاقه خود را بهتر دريابد.
چرا در ايران هنرپيشهها و سينماگران كمتر مطالعه ميكنند؟
شما چهطور به این نتیجه رسیدید؟
اين كشف دشواري نيست. در گفتوگو با شماري از آنها دريافتهام كه اغلب با مطالعه و به ويژه با ادبيات داستاني بيگانهاند! در مقابل بديهي است كه شاعران و نويسندگان و مترجمان به فراخور شغل و كارشان عميقاً و پيوسته مطالعه ميكنند.
اين موضوع دليل دارد. بازيگرها زمان كاري مشخص و محدودي دارند كه بيشتر وقت آنها را ميگيرد. هر انساني زماني را براي كارش ميگذارد و بخشي از وقتش را هم به زندگي شخصي و خانوادهاش اختصاص ميدهد. زندگي كاري ما با شكلي كه اكنون داريم جلو مطالعه مفيد را ميگيرد. علت اصلي اين موضوع همين است، يعني حرفه هنرپيشگي.
هنرپيشههايي هم داشتهايم و داريم كه مطالعه ميكردند و ميكنند و جزو طبقه روشنفكر جامعهمان محسوب ميشوند.
به بازيگر ميگويند فلان نقش را بازي كن، بازيگر بايد حول فيلم سينمايي مورد نظر تحقيق كند تا شخصيتي را كه قرار است نقش او را بازي كند از هر حيث بشناسد. هنرپيشه قبل از فيلمبرداري بايد بداند شخصيتي مورد اشاره به فرض زاده ايران است يا خارج از كشور به سر ميبرد. زاده يك رمان است يا فيلمنامهنويس آن را خلق كرده است. در حال حاضر تا چند روز پيش از فيلمبرداري، بازيگر وقتي براي اين كار ندارد. او بايد شخصیت فيلم را پيدا كند. بايد بداند كه شخصيت مورد نظرش متعلق به چه زمان و مكاني است. تحقيق بازيگر براي شناخت آن شخصيت زمان میخواهد كه حدوداً سه تا چهار ماه طول ميكشد.
مگر در خارج از ايران بازيگر اين همه وقت دارد؟
بله. مدتها پيش قرار بود در خارج از كشور در يك فيلم بازي كنم. كارگردان، آن شخصيت را به من معرفي كرد و من از آن استقبال كردم. وقتي خواستند نقش را به من بدهند، گفتند شمشيربازي بلدي؟ سواركاري كردهاي؟ گفتم نه. اين موضوع براي آنها تعجب آور بود كه يك بازيگر شمشيربازي و اسبسواري بلد نيست. با زباني طنزآميز به آنها گفتم كه اصلاً تعجب نكنيد چون در ايران اصلاً چنين بحثهايي مطرح نيست. آنها كه ميخواستند با من قرارداد ببندند گفتند تو بايد چهار ماه آموزش ببيني تا اسبسواري و شمشيربازي را ياد بگيري. اين موضوع برايم جالب شد چون در سينما و تلويزيون ما چنين چيزي معنا ندارد. بازيگر در بهترين حالت يك ماه وقت دارد كه كارش را انجام دهد و در همان مقطع بايد با شخصيت مورد علاقهاش در رمانها و داستانها آشنا شود و درباره او مطالعه كند. روزي كه فيلمنامه را به دست او ميدهند كار كليد ميخورد و روزي كه فيلمنامه را از او ميگيرند كار فيلم به پايان رسيده است.
اين معضل اصلي زندگي كاري يك بازيگر است. به رغم اينكه بايد عميقاً مطالعه كند، وقتي براي كتاب خواندن ندارد. بارها يك سكانس از فيلمنامه را به من دادهاند تا بخوانم. هميشه گفتهاند فيلمانهنويس مشغول بازنويسي است. بعضي مواقع هنوز فيلمنامه نوشته نشده ميخواهند كار را شروع كنند. وقتي به اين شكل كار ميكنيم انتظار داريد كه بازيگر چهقدر آرامش داشته باشد و در حوزه ادبيات دنبال كارش برود و رمان و داستان بخواند؟
مثلاً من قرار است نقش يك افسر روسی را بازي كنم. طبعاً بايد كشور روسيه را كاملاً بشناسم. كلمات، شوخيها و خلق و خو و آداب و روحيه روسها و شيوه زندگيشان را بدانم. اين مشكل ماست. اگر به بازيگر بگويند وقت دارد كه چهار ماه درباره شخصيت فيلم تحقيق كند. آن وقت اوضاع تغيير خواهد كرد و هر هنرپيشهاي به دنبال خواندن رمان و داستان خواهد رفت.
شما چه توقعی از بازیگر دارید؟ به بازیگری كه شب به او ميگويند ما فردا به فرض سكانس 25 را داريم. او ميپرسد سكانس 25 چيست و ميگويند انشاالله صبح به دست شما ميرسد و ميخوانيد! كارگردان ميگويد هنوز فيلمنامه نوشته نشده يا ميگويند فيلمنامه الآن ميرسد. درست مثل اينكه فيلمنامه نان داغ يا كباب داغ است! باور كنيد كه مضحكه واقعي پشت صحنه فيلم و سينماي ما همين است. من به تازگي فيلمي با آقاي داوود ميرباقري كار كردم. نام اين فيلم «دندون طلا» ست. من از اين فيلم تا اندازهاي راضيام؛ دست آقاي ميرباقري را ميبوسم اما هنوز به خودم ميگويم كه اي كاش بيشتر زمان داشتم و سر كار ديگري نبودم و اين كار را با فراغ بال و خيال راحت انجام ميدادم.
در خارج از ايران يك بازيگر حق ندارد حتي دو دقيقه دير سر صحنه فيلمبرداري حاضر شود. اما اين حق را دارد كه بگويد من نميتوانم بازي كنم چون امروز روحيه بازي مقابل دوربين را ندارم. اما شما جرأت نداريد اين جمله را در ايران بگوييد. اگر شما اين جمله را بگوييد هزار حرف برايتان درميآورند كه فلان بازيگر كار را به اصطلاح خواباند و ...
همه درد دلتان همين است؟
در حوزه ادبيات وقتي بخواهم درد دلم را در ميان بگذارم بايد بگويم كه در ادبيات حتي در خواندنهايمان گير ميكنيم. استاد من آقاي دولتآبادي بود. آقاي جمال ميرصادقي و رضا سيدحسيني كه مكتبهاي ادبي را نوشتند خيلي ساده به ما گفتند ادبيات نوشتاري در ديالوگ دو گونه است. آقای دولتآبادی هم خيلي زيبا به من گفت كه نوشتارمان دو شكل است. يا كتابي نوشته ميشود يا محاورهاي. من براي شما متني از فيلمنامهاي ميخوانم كه دو جملهاش محاورهاي و دو جمله ديگرش كتابي است. من در برابر اين دوگانگي چه كار بايد كنم؟ بازيگر با اين شرايط اگر مجنون نشود خيلي پوست كلفت است! به بازيگر ميگويند بيا توي صحنه، كار توي دستمان است! ميتوانم قسم بخورم كه در طول عمر بازيگريام بدون خواندن فيلمنامه و داستان نميتوانم حس بگيرم. تا نفهمم نميتوانم ديالوگ را بيان كنم. اين خيلي مهم است كه شما بدانيد چه ميخواهيد بگوييد. اما در حال حاضر قصد دارند ما را خالي از هر ذهنيتي درباره نقشي كه بايد بازي كنيم سر صحنه ببرند و با سماجت ميگويند ادامه بده!
ميتوانم بپرسم كه چگونه مطالعه می کنید؟ عادت خاصي برای کتابخواندن دارید؟
هر کسی به شیوهای مطالعه می کند. مثلاً برخی در كتابخانه كتاب ميخوانند. آنجا حكومت سكوت است و حتي ورق زدن بايد با آرامش باشد. اما يك بازيگر نبايد در قلب خودش كتاب بخواند. او بايد كتاب را بلند بلند بخواند و اين جزو يكي از درسهاي سينماست. بازيگر بايد با آنها تصويرسازي كند و به قدرت بيان و خلاقيتش اضافه كند. حالا من كجا ميتوانم بلند بلند كتاب بخوانم؟
مردم در كشورهاي اروپايي در بلوار و مترو هم كتاب ميخوانند. در حالي كه شما اينجا بازيگر را به نوعي تبرئه ميكنيد.
این که میگویند مطالعه در ايران كم است، درست است، در خارج توي مترو هم كتاب ميخوانند. اما شما دو دقيقه در مترو بايستيد. اگر توانستيد جايي براي درست ايستادن گير بياوريد به شما جايزه ميدهم؛ نشستن و مطالعه کردن پيشكشتان! اگر توانستيد سرپا، بدون اينكه هلتان بدهند يا با آرنج به پهلويتان بكوبند، بايستيد آن موقع صحبت از مطالعه در مترو بكنيد. در مترو ما فقط دنبال خطي هستيم كه بايد آنجا سوار و پياده شويم. بايد چهار چشمي دور و برت بپايي تا بفهمي كجا هستي چون صداي پيك مترو به گوشت نميرسد. حالا در اين شرايط نميتوان از مردم توقع مطالعه داشت. بايد زمينه فراهم شود تا عادت زيباي كتابخواني جا بيفتد.
طي سالهاي فعاليت هنريتان چه ارتباطي بين سينما و ادبيات يافتهايد؟ يك كتاب درخشان در چه شرايطي به فيلم سينمايي يا سريال تبديل ميشود؟
ادبيات داستاني رابطهاي ناگسستني با سينما دارد و نميتواند غير از اين باشد. شما اگر رمانهاي داستايوسكي را نگاه كنيد ميبينيد كه فيلمهاي زيادي بر اساس آنها ساخته شده. داستان «داش آكل» صادق هدايت در ميان داستانهاي ايراني فيلم شده. رمان در 40 هزار واژه يا مثلاً 500 صفحه نوشته ميشود. اما زاويه ديد در هر رمان فرق دارد. يا راوي آن اول شخص مفرد است يا سوم شخص است يا داناي كل آن را روايت ميكند. ولي ما وقتي فيلم ميبينيم، شخصيتها تجسد و تجسم پيدا ميكنند و به شكلي زنده خودشان گويش و حرف دارند.
وقتي ميخواهيم از رماني در سينما بهره ببريم، به دلايل فني نميتوانيم عين آن رمان را به فيلم تبديل كنيم. اگر بخواهيم برخي رمانها را فيلم كنيم بايد يك سريال 50 قسمتي بسازيم كه البته با ويژگي فيلم سينمايي فرق اساسي دارد. نتيجه اينكه يك كارگردان هنرمند بخشهاي درخشان يك رمان را انتخاب ميكند و بدون آنكه به روايت داستاني لطمهاي بخورد صحنههايي را با ظرافت كوتاه ميسازد كه رابطه آن فيلم با داستان رابطهاي درست و به سامان باشد.
ميتوانيد اين موضوع را با مصداق برايمان روشن كنيد؟
به طور نمونه كتاب «دا» را داريم كه قرار است فيلمش ساخته شود. من اين كتاب را خواندهام. ما خاطراتي را در اين كتاب ميخوانيم كه نميشود همهاش را به تصوير كشيد. لاجرم بايد بخشهايي به فيلم اضافه شود كه زاييده ذهن كارگردان است. ولي در مجموع به عقيده من نبايد از خط روايي كتاب تخطي كرد و جدا شد. كارگردان بايد داستان را دوست داشته باشد. چون او ميخواهد آن را در اصل تصويري كند. در غير اين صورت اگر قرار بود يك كارگردان و تهيه كننده فيلمي بسازد كه خارج از دايره اثر نويسنده باشد چرا بايد دست روي آن بگذارد.
خودتان با توجه به حرفه و مشغلهتان چهقدر براي خواندن رمان و داستان كوتاه وقت ميگذاريد؟
من وقت زيادي براي مطالعه رمان ندارم اما بيشتر داستانهاي كوتاه ميخوانم. موقعيت كاري ما به گونهاي است كه وقتي در فيلمي بازي ميكنيم بايد در داستانش غوطهور شويم. اگر قرار باشد بازيگر كتاب ديگري را بخواند ممكن است از فيلم سينمايي و سريال بلندي كه در آن بازي ميكند، غافل شود. برای همين زمانهاي بيكاري شخصاً دنبال داستانهاي كوتاه و نمايشنامهها هستم. داستانهاي چخوف را خواندهام و دوست دارم و بارها ميخوانم.
نويسنده محبوب شما كيست؟
نويسنده محبوب من نيكلاي گوگول است و كتاب «لالايي» او را خيلي دوست دارم. آثار داستايوسكي و چخوف را خواندهام. دلیل اين موضوع را بايد از درون من پيدا كنيد. ميان نويسندگان ايراني محمود دولتآبادي و ميان شاعران، فروغ فرخزاد و زندهياد احمد شاملو را دوست دارم. همين جا بايد اعتراف كنم كه هيچ ادعاي روشنفكري ندارم. گاهي مطالبي براي خودم مينويسم. با وجود اینکه حافظ و سعدی را خواندهام شعر نو را هم خیلی دوست دارم و خيلي زياد مطالعه ميكنم. منظورم شعر نويي است كه بتواند با من سخن بگويد.
نظر شما