شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۰
فرار محمدرضا پهلوی به روایت سید حسین نصر/ هیچ‌وقت برای من روشن نشد چه کسی بختیار را معرفی کرد!

26 دی‌ماه از جمله روزهایی است که در صفحات تاریخ هنوز ناگفته‌هایی از آن به جا مانده است به مناسبت این روز کتاب «حکمت و سیاست» از مجموعه تاریخ شفاهی رجال عصر پهلوی دوم به مرور دو ماه پایانی سلطنت محمدرضا پهلوی پرداخته و نکات تازه‌ای درباره آن دارد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)،‌ 37 سال از فرار شاه در 26 دی‌ماه 1357 می‌گذرد، برای آنهایی که دغدغه تاریخ دارند گاه ورق زدن گذشته و مطالعه احوالات گذشته و بیرون کشیدن دلیل برخی رویدادها از جمله فرار محمدرضا پهلوی از زبان دست‌اندرکاران آن رژیم تمام نشدنی است.

جلد نخست مجموعه تاریخ شفاهی و تصویری ایران معاصر با عنوان «حکمت و سیاست» به دکتر سید حسین نصر اختصاص یافته است. وی از رجال سیاسی رژیم پهلوی بود که در کارنامه فعالیت‌های او سمت‌هایی چون ریاست دفتر فرح پهلوی دیده می‌شود. «پروژه تاريخ شفاهي و تصويري ايران در عصر پهلوي دوم» مجموعه‌اي از ده‌ها گفت‌وگوي پژوهشي با تصميم‌سازان و بازيگران اصلي عصر پهلوي دوم است که پس از حدود 14 سال پيگيري و تلاش، در خلال صدها ساعت مصاحبه صوتي و تصويري و گردآوردن دانه به دانه هزاران سند تاريخي گنجينه‌ای از تجارب، کاميابي‌ها و ناکامي‌هاي حکومتداري در ايران است.





خشونت شاه چیزی را حل نکرد

برای پی بردن به آشفتگی درباره پهلوی دوم، مرور روزهای پایانی از نگاه سیاستمداران آن روز می‌تواند برخی پرسش‌ها را پاسخ دهد که چرا آن حکومت با آن دبدبه و شکوه به یکباره نیست شد و به تاریخ پیوست! از طرفی شخصی مانند شاپور بختیار به یکباره چطور در مسند نخست‌وزیری قرار گرفت؟ چه کسی در به قدرت رسیدن وی نقش داشت؟ البته باید یادآوری کرد که سخنان این افراد در مواردی با برخی شائبه‌ها همراه است و شاید نتوان صد در صد به بی‌طرفی آنها اعتماد کرد.

سید حسین نصر، یکی از فیلسوفان و سیاستمدارانی است که مدتی نیز در دربار پهلوی دوم سمتی داشت و از نزدیک برخی امور را رصد می‌کرد. از جمله متن یکی از سخنرانی‌های شاه را به وی نسبت می‌دهند، سخنرانی که برخی معتقدند عواقب خوبی برای شاه نداشت. نصر درباره حضور برخی چهر‌ه‌ها در کتاب «حکمت و سیاست» که به کوشش حسین دهباشی منتشر شده درباره برخی وقایع ماه‌های پایانی پهلوی سخن می‌گوید. کتابی که با تورق آن شاید بتوان از ورای سخنان این رئیس دفتر فرح پهلوی به برخی حقایق دست یافت. وی در رابطه با اعمال خشونت رژیم آورده است: «روایت هست که ارتشبد غلامعلی اویسی در یکی از موقعیت‌ها تلفنی از شاه می‌پرسد آیا ما خشونت اعمال کنیم یا نه؟ و شاه دستور می‌دهد به فاصله کوتاهی بعد شهبانو شخصا تماس می‌گیرد و می‌گوید که شما فرمان شاه را انجام ندهید و خشونت نکنید و این دلیل استعفا می‌شود. این میزان چالش با شاه اگر واقعیت داشته باشد بی‌نظیر است.»
ببینید این مثال، مثال خوبی نیست. من فکر نمی‌کنم این‌جور بوده ولی مخالفت بوده چون اویسی یک نظامی بود، یک نظامی خیلی نظامی، یعنی دیسیپلین فوق‌العاده نظامی داشت. از لحاظ قوانین نظامی، فرمانده شاه بود و او نمی‌توانست از فرمانده سرپیچی کند چون اگر یک سرلشگر هم باشی، سرتیپ، ‌سرهنگ که مثلا ‌دارید در کردستان می‌جنگید بر ضد مجاهدین خلق، دستور می‌دهید که آن تیپ، آن هنگ از این طرف برود پشت تپه،‌ آنها که نمی‌توانند بگویند ما نمی‌رویم ولی شبیه به این بود؛ یعنی اولا شاه همیشه دستور اینکه شدید عمل کنید [نمی‌داد]. اصلا در آبادان درست برعکس بود. می‌خواستند خیلی شدید عمل کنند،‌ شاه گفته بود این کار را نکنید. همیشه هم یک‌نواخت نبود، یک‌رنگ یک‌طرف یک‌رنگ یک‌طرف، خیلی نوسان داشت. بسته به حوادث بود، بالا و پایین می‌رفت. من در تمام آن دوران همیشه طرف‌دار این بودم که خشونت چیزی را حل نمی‌کند،‌ باید فقط یک فضایی ایجاد کرد به اندازه کافی ساکت که بشود به مسائل اساسی رسید و این نظر را من هر روز می‌دادم چون هر روز با شاه جلسه بود، صحبت می‌شد با رجال قدیمی ایران، می‌آمدند و می‌رفتند،‌ دکتر امینی که یک وقتی مغضوب بود می‌آمد و حتی احسان نراقی که قبلا در کاخ نیاوران راهش نمی‌دادند دائما آنجا بود. و افراد عادی که همیشه بودند مثل نهاوندی و افراد دیگر، همه می‌آمدند و می‌رفتند، حتی نسل قدیمی‌تر مثل دکتر [سیدمهدی] پیراسته،‌ اینهایی را که سال‌ها کنار بودند دوباره آورده بودند که با آنها مشورت کنند ولی این نوسان بود و شهبانو خیلی اوقات مستقیما در جلساتی که بعضی از این افراد بودند و خود شاه هم بود برضد حرف شاه حرف می‌زد.»

یکی از مواردی که در ماه‌های پایانی حکومت محمدرضا پهلوی مطرح است، اختلاف میان شاه و ملکه است. این اختلاف در برخی اسناد نیز منعکس شده است. حتی در برخی خاطرات این چنین آمده که فرح بی‌میل نبوده که پس از خروج شاه برای حفظ سلطنت در کشور بماند. نصر اگرچه به طور گذرا از رابطه محمدرضا و فرح در تقسیم قدرت می‌گذرد اما با رد اختلاف میان این دو می‌گوید: «بعضی از رجال تاریخ این دوران این ادعا را مطرح می‌کنند که ملکه وقت بی‌میل نبوده که در سلسله اقداماتی شاه تضعیف بشود و حتی به‌خاطر همراهی با مردم یا به هر دلیلی به بهانه ساکت کردن انقلاب برود کنار و خود ایشان بشود نایب‌السلطنه و در این راه از کمک یاران نزدیکش و تیم مشاوران نزدیکش از جمله شما و رضا قطبی هم استفاده می‌کرده است.
چون شما اسم بنده را بردید به‌عنوان مشاوران نزدیک، بنده با این دید صددرصد مخالفم. اولاً شهبانو خودش نایب‌السلطنه بود [یا خنده]، قبلا تعیین شده بود به‌عنوان نایب‌السلطنه، ثانیا ولیعهد هجده سالش شده بود و وقتی ولیعهد ذکور مملکتی به سنی برسد که بتواند حکومت کند دیگر مساله نایب‌السلطنه مطرح نیست. تازه شاه اسماعیل چهارده سالش بود [که] پادشاه ایران شد حالا آن به کنار. ثالثا مساله رفتن اویسی یعنی جایگزین کردن اویسی با [غلامرضا] ازهاری صددرصد به آمریکایی‌ها ارتباط داشت، صفردرصد به شهبانو، فقط همین را خدمتتان بگویم. فشاری بود که از همین شهر [واشنگتن] از شب قبلش وارد آمده بود و به دلیلی که ما نمی‌دانیم شاه قبول کرد. رابعا هیچ برنامه‌ای، بحثی، جلسه‌ای که مثلا آدم برنامه‌ریزی کند که مثلا شاه مریض است حتی شاه را بگذارند کنار، انجام نپذیرفت وگرنه من می‌دانستم اگر این‌طور چیزی می‌شد حتما من می‌دانستم. حتی برای اینکه این هم از لحاظ تاریخی بماند، یک گروهی تصمیم گرفته بودند که اگر بشود یک نوع کودتای ظاهری بکنند، یعنی شاه را ببرند در جزیره کیش و تبعید کنند و بعد شلوغی‌ها را بخوابانند و دوباره شاه برگردد. شاه که زیر بار این نمی‌رفت ولی آنها تصمیم گرفته بودند این کار را بکنند. و بحث سر این بود که آیا شهبانو در تهران بمانند یا ایشان هم تبعید بشود به جزیره کیش. هیچ صحبتی از موجودیت علی‌حده شهبانو به‌ عنوان یک نهاد سیاسی، یک مرکز قدرت،‌ اصلا نبود. من چنین چیزی نشنیده بودم. حالا شاید آن پشت‌ها حرف‌هایی زده می‌شده که بنده نمی‌دانم ولی به‌عنوان کسی که تا حد خیلی زیادی می‌دانست چه می‌گذرد و هر روز آنجا بود، هر روز شهبانو را می‌دید در آن دوران بحرانی، من چنین چیزی را نشنیدم.»

نامه‌ای که صرفا یک متن سیاسی بود

در رابطه با حضور نصر در دفتر فرح فارغ از این قبول مسئولیت، نوشتن نامه‌ای جنجالی مطرح است که برخی معتقدند که خواندن آن نامه شاه را شخص بسیار ضعیفی در عرصه قدرت قلمداد کرد؛ نامه‌ای که محمدرضا در آن اعتراف می‌کند صدای انقلاب مردم را شنیده است. در سطوری از کتاب حسین دهباشی از نصر در این باره می‌پرسد: «یک سوال دیگر در این رابطه هست که شاید یک خرده حاشیه‌ای‌تر باشد. آن نامه مشهوری که فرمودید شاه سرفصل‌های کلی‌اش را مطرح کرده بود و بعدا توسط شما و آقای قطبی نوشته شد،‌ به هر حال شما و آقای قطبی جزو افراد بسیار نزدیک به شاه نبودید. چطور شد که شاه نوشتن این نامه را به کسی مثل داریوش همایون یا طیف مشاوران این تیپی که یک مقدار با ملکه فاصله داشتند و به خودش نزدیک‌تر بودند یا تابع‌تر بودند، نسپرد؟
اولا این درست نیست که شاه مثلا به داریوش همایون اعتماد داشت، به من اعتماد نداشت. آن سخنرانی معروفی که شاه خیلی سال قبلش در دانشگاه هاروارد ارائه کردند و دکتری افتخاری و آن لژیون خدمتگزاران بشر را درست کردند [من نوشتم]، آن‌وقت‌ها شجاع‌الدین شفا سخنرانی‌های شاه را می‌نوشت. آن دفعه وزیر دربار گفت قرار است شاه یک سخنرانی خیلی‌خیلی مهم در دانشگاه هاروارد بکند و من می‌خواهم دو گروه تعیین کنم، یکی شما دکتر نصر و یکی یک شخص دیگر؛ یک چیزی تهیه بکنید که با جریان دانشگاه هاروارد و این‌جور دربیاید و این مطالبی هست که شاه دوست دارند مطرح بشود. خلاصه ما نشستیم این را تهیه کردیم و من فرستادم. وزیر دربار گفت تا شاه این را دید گفت مال دکتر نصر را انتخاب کنید،‌ او می‌داند چه خبر است. این مال خیلی سال قبل از انقلاب است، من یادم رفته چند سال قبل از انقلاب. آن متن سیاسی نبود ولی آن نامه یک متن صرفا سیاسی آن هم با این بعد.
نه، مساله تهیه سخنرانی را دارم می‌گویم، سخنرانی فرق نمی‌کند سیاسی باشد یا فرهنگی یا ادبی یا اجتماعی، هرچه هست اصولا پروراندن یک‌مقدار افکار است که آدم بتواند بیان کند. و این نبود که من و رضا قطبی تحمیل شده باشیم به شاه؛ یعنی روزی که شاه من را خواست، گفتند که این رئوس مطالب روی این کاغذ،‌ این را گوش بدهید، [شاه گفت] شما و رضای قطبی هی می‌گفتید من برای ملت ایران سخنرانی بکنم، خیلی خب بروید این را تهیه کنید بیاورید و نگفتند که به زور به من تحمیل کردید و این کار را بکنید،‌ خیلی هم باادب و با درخواست و اینها [بود] و من هیچ حس نکردم که ایشان تحت فشار زیاد است، نمی‌خواهد این را به من بدهد و مجبور است این کار را بکند، اصلا این‌جور نبود.»

«شما در نکات قبلی اشاره فرمودید، برخلاف آن چیزی که رایج هست، که شخص شاه بعد از اینکه این صحبت را انجام دادند،‌ بار دومی بود که با شما مستقیم تماس تلفنی داشتند و تشکر کردند و در مجموع شاه راضی بود از این صحبت. حالا صرف‌نظر از دیدگاه شاه،‌ حالا که سال‌ها از این ماجرا گذشته، به نظر شما آیا اصل خواندن این نامه و همین‌طور مندرجات آن نامه به صلاح دولت و حکومت وقت بود؟
به صلاح حکومت آن‌وقت؟ هر چیزی له و علیه دارد. به نظر من آن‌وقت دیگر دیر شده بود برای اقدام‌های نوع دیگر که مثلا یک سال قبلش در دوره نخست‌وزیری آموزگار می‌شد برداشت. اگر قرار بود نظام وقت، دولت وقت باقی بماند و استمراری داشته باشد، لازم بود حتما یک رابطه‌ای با ملت ایران ایجاد بشود، با زور و ارتش و اینها دیگر نمی‌شد.

نگاه برخی مفسران و پژوهشگران به متن سخنرانی که نصر و رضا قطبی برای شاه نوشتند، این گونه است که این متن روند سقوط شاه را سریع‌تر کرد. پرسشی که دهباشی از رئیس دفتر فرح می‌پرسد و وی در پاسخ می‌گوید: «یعنی به نظرتان آن پیام به انقلاب شتاب نداد؟
این را همه می‌گویند، همه نه، یک عده‌ای که ما به آنها می‌گفتیم شاه‌الله‌ای [با خنده]، اینها این حرف‌ها را می‌گویند ولی شتاب چی؟ مردم یادشان رفته چه می‌گذشت. مگر دو روز قبلش، قبل از اینکه این سخنرانی بشود شتاب خیلی زیاد پیدا نشده بود نسبت به سه روز قبلش؟ این مثل یک یخچالی [بهمنی] بود که پرتاب کرده‌اند بالای کوه و دارد می‌آید پایین، یک چیز سنگینی است که خب به‌خاطر قانون فیزیک هی سرعتش بیشتر می‌شود. من نمی‌گویم این حتما موفق می‌شد ولی اگر امیدی می‌بود، امید این بود که یک نوع صلح و آرامش و وفاقی ایجاد بشود و مخصوصا آقایان علما [این امیدواری را داشتند]. این را هیچ‌کسی نباید یادش برود [اگر قرار است] تاریخ آینده ایران بماند که آن علمایی که انقلابی بودند آن‌وقت روی صحنه که نبودند، زیر زمین بودند یا جاهای دیگر بودند، در زندان بودند، گرفتاری‌های مختلفی داشتند. آنهایی که ظاهرا بانی دین اسلام در ایران بودند و قبل از انقلاب هم بودند یعنی آیت‌الله‌های عظما و آیت‌الله‌های خیلی معروف و حجت‌الاسلام‌های معروف، آنها هم خیلی‌خیلی امیدوار بودند که محیط آرامی ایجاد بشود که در داخل آن محیط آرام بشود اصلاحاتی که آنها در نظر داشتند، بیشتر اسلامی کردن نظامی ایران، از بین بردن فساد اخلاقی، این زیاده‌روی‌ها و کثافت‌کاری‌هایی که وجود داشت و خیلی بد بود، انجام شود. من اگر با آن آقایان علما هم‌نظر نبودم که اصلا پیش نمی‌آمدم، خودم، اسم خودم را و زندگی خودم را این‌جوری در خطر نمی‌گذاشتم که مجبور شوم مملکتم را ترک کنم بروم جای دیگر و هزار بدبختی که بعدش پیدا شد.»

مدیر خیلی قوی که گرفتاری مالی داشت!

محمدرضا در روزهای پایانی حکومتش برای بقای سلطنت به مشورت با برخی چهره‌های سیاسی و فرهنگی پرداخت که تا پیش از آن هیچ علاقه‌ای به حضور آنها در دربار نداشت. این حرکت از یک سو بیانگر چنگ زدن به وی به هر ابزاری برای حفظ سلطنت است و از سوی دیگر حضور مشاورانی که این نسخه را برای شاه می‌پیچند، نیز بی‌قصد و غرض نیست به هر حال با این پیش زمینه، این پرسش مدنظر طراحان پروژه تاریخ شفاهی رجال عصر پهلوی قرار گرفته به‌طوری که حضور ناگهانی فردی به نام شاپور بختیار با سابقه عضویت در جبهه ملی یکی از پرسش‌هایی است که به سادگی نمی‌توان از کنار آن گذشت. دکتر نصر در پاسخ به حضور بختیار در کانون قدرت آورده است: «در آن دوران همچنان که دفعه‌های قبل فرمودید شاهی که تا مدتی قبل گوش‌شنوا نداشت مایل می‌شود با جمع کثیری از دیدگاه‌های مختلف دیدار بکند. گفته می‌شود که بخش زیادی از این مشاوران که بعضا دیدگاه‌هایشان هم بسیار متفاوت بوده و احتمالا مشاوره‌های بسیار متفاوتی هم می‌دادند، به توصیه شهبانو با شاه دیدار می‌کردند. آیا شما هم با توجه به موقعیتی که داشتید نقشی داشتید در انتخاب و پیشنهاد این افراد یا اساسا راضی کردن شاه به اینکه با این افراد دیدار کند،‌ با مشاورین جدیدی که به قول شما بعضی‌هایشان تا پیش از این راهی به کاخ نداشتند؟
در اینکه یک طیف خیلی وسیع‌تری انتخاب شدند که مورد مشاوره قرار بگیرند،‌ شکی نیست و کاشکی این‌کار زودتر شده بود، کاش چند سال قبلش شده بود که آن اشتباه‌های عجیب و غریبی که شد، نمی‌شد. حالا بنده به این حرف اعتقاد دارم، بعضی‌ها می‌گویند نه اشتباه نشده،‌ من به آن اعتقاد ندارم. به هر حال چند نفری از رجال قدیمی ایران بودند که آنها خودشان اظهار علاقه کرده بودند که بتوانند چند کلمه با شاه صحبت کنند و در آن موارد من رفتم به شهبانو گفتم. من هیچ‌وقت به شاه نگفتم شما با فلانی مشورت کنید ولی به شهبانو روی‌ام باز بود، می‌گفتم فلانی تجربیاتش زیاد است، مملکت داشته،‌ آدم وطن‌پرستی بوده سال‌ها کنار گذاشته شده، خوب است نظر او را هم بخواهید؛ مثلا از این گروه‌ آقای دکتر سیدمهدی پیراسته بود که وقتی وزیر کشور یا استاندار فارس بود،‌ مرد خیلی مقتدری و بعد از سیاست رانده شد کنار و سالیان خیلی‌خیلی دراز از سیاست کنار بود و خب اتهامات مالی و این گرفتاری‌ها را هم داشت ولی درعین حال خیلی مدیر قوی‌ای بود. چهار، پنج نفر آدم‌های این جوری بودند که رجال دوره قبل بودند.

در موارد دیگر اتفاقی که می‌افتاد این بود که گاه‌گاهی با شهبانو می‌نشستیم صحبت می‌کردیم از افرادی که راجع به جامعه ایران، به‌طور کلی راجع به جریاناتی که در جامعه ایران هست آگاهی دارند، مثل خود دکتر نراقی. دکتر نراقی قبلا ملکه را می‌دید ولی هیچ‌وقت شاه را نمی‌دید چون نمی‌دانم چرا شاه دوست نداشت نراقی را ببیند و به پیشنهاد شهبانو، نراقی می‌آمد با شاه صحبت می‌کرد. چرا قبلا شاه می‌گفتند نه، حالا گفتند آره؟ به خاطر تغییر جو، تغییر وضع بود.
و یک چیزی هم که اتفاق افتاد این وسط، که بنده مستقیما در آن مسئولیت نداشتم ولی به آن آگاهی دارم، مساله مشورت با جبهه ملی بود و رجالی مثل عبدالله انتظام و خود اولین نخست‌وزیر دوره انقلاب،‌ آقای مهندس بازرگان و این نوع افراد که وقتی من با شهبانو صحبت می‌کردم به ایشان می‌گفتم که خیلی مهم است با این نوع افراد هم مشورت بشود. و دکتر غلامحسین‌خان صدیقی که داستانش را برایتان گفتم که هیچ‌وقت برای من روشن نشد که چه کسی بختیار را معرفی کرد. یک دفعه از توی کلاه درآمد بعد از اینکه از من خواستند با غلامحسین صدیقی تماس بگیرم،‌ صحبت کردم و داستان را خدمتتان گفتم، من نمی‌دانم این چطور شد. بعضی می‌گویند خود شهبانو پیشنهاد کرد بعضی می‌گویند آقای قطبی پیشنهاد کرد،‌ بعد من با آقای قطبی صحبت کردم ایشان گفت من نکردم، شهبانو گفتند من نکردم، من نمی‌دانم چه کسی کرده؟
خیلی عجیب بود. بله،‌ خیلی عجیب بود چون بختیار از رجال درجه اول جبهه ملی نبود،‌ مثلا از وزرای مصدق السلطنه یا از معاونانش نبود. چند نفر از آنها هنوز باقی مانده بودند که البته به نظر من ارجحشان دکتر غلامحسین‌خان صدیقی بود ولی چند نفر دیگر هم باقی مانده بودند و بختیار آن‌جور شناخته نبود و چطور شد او آمد،‌ من نمی‌دانم.

تکنوکرات‌هایی ریشه عمیقی در فرهنگ ایران نداشتند

پدیده تکنوکرات‌ها که دکتر نصر از آن به عنوان پدیده ماساچوست یاد می‌کند نیز بخشی از سخنان وی درباره شیوه سیاسی برخی رجال عصر پهلوی به ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332 است. وی درباره دست به دامان شدن پهلوی به رجال کنار گذاشته می‌گوید: «شما جزو چهره‌هایی هستید که در دوره تاریخی طولانی رجال گذشته را هم درک کردید و نخست‌وزیرها و صدراعظم‌ها و افراد بزرگی را درک کردید و آنها را دیده بودید. بعضی‌ها این بحث را مطرح می‌کنند که اگر در آن دوره به جای مهندس شریف‌امامی، به جای آقای آموزگار و به جای آقای بختیار، کسان دیگری مثل آقای علم بودند شاید اساسا سیر تاریخی به گونه دیگری طی می‌شد و یا اگر علم نزدیک شاه بود و آن موقع بیمار نبود،‌ اساسا شاه مسیر دیگری می‌رفت و حکومت سلطنتی بر جا می‌ماند. شما چون آن رجال را هم می‌شناختید،‌ دوره انقلاب را هم درک کردید فکر می‌کنید آن رجال می‌توانستند حکومت را حفظ کنند؟
باید برگردید به دوره قبل از هویدا و حسنعلی منصور. تغییر بزرگ با حسنعلی منصور شروع شد، با کانون مترقی؛ یعنی آن رجال ایران که بودند قبل از اینها مثل صدرالاشراف و حکیم‌الملک و مرحوم بیات و خود مصدق‌السلطنه و دکتر امینی و قوام‌السلطنه و سهیلی و اینها برگردیم به دوره رضاشاه [حالا در این دوره] یک نوع تحول بزرگی نسبت به آنها ایجاد شد. یک عده جوان آمدند سر کار،‌ که همان‌طور که به شما گفتم حسنعلی منصور قوم و خویش هم با ما داشت و می‌خواست من را بکشاند به کانون مترقی که مسئول امور فرهنگی بشوم. گفت ما تا شش ماه دیگر حکومت ایران را در دست می‌گیریم تو بیا بشو وزیر فرهنگ و من چون نمی‌خواستم،‌ [هادی] هدایتی را معرفی کردم به او که خیلی جاه‌طلبی سیاسی داشت؛ و من گفتم تو برو من نمی‌خواهم این کار را بکنم. من کاملا وارد بودم که چه داشت می‌گذشت.
از آن‌وقت بود که شاه رفت دنبال تکنوکرات‌های لایق که اینها مثلا یک باب جدید از اقتصاد را باز کنند ولی اینها دیگر ریشه عمیقی در فرهنگ ایران نداشتند. من نمی‌گویم حسنعلی منصور از پدرش منصورالملک کمتر لیاقت داشت،‌ نه ولی [اگر] دوتایی‌شان می‌بردید در بازار کفاش‌ها، منصورالملک با وجود اینکه سال‌ها نخست‌وزیر بود و اینها، می‌توانست با آن کفاش صحبت کند،‌ حسنعلی منصور خیلی بیشتر گرفتاری داشت؛ این ماساچوستی‌ها که خدمتتان گفتم آنها بودند و با وجود اینکه هویدا بیشتر در خارج از ایران بزرگ شده بود و پدرش هم بهایی بود،‌ مادرش مسلمان بود مسلمان خیلی متدینی هم بود ولی درواقع زیاد در سلک جامعه اسلامی ایران نبود، با وجود همه اینها خیلی شم اجتماعی و سیاسی داشت. علم هم همین‌جور و آنها خیلی بهتر می‌توانستند با این نوع عوامل کنار بیایند تا آنهایی که بعدا آمدند. آقای آموزگار خیلی مدیر لایقی بود و دانشش از لحاظ علم اقتصاد از هویدا خیلی بیشتر بود؛ البته هویدا خیلی در کار خودش باسواد بود یک‌جور دیگر. آموزگار آدم درستی هم بود، دزد نبود، آدم پاکی بود، وطن‌پرست هم بود ولی همان‌طور که به شما گفتم ایشان حاضر نشد برود با آیت‌الله شریعتمداری صحبت کند و [می‌گفت] من اصلا نمی‌دانم چه‌جوری با ایشان صحبت کنم؟ من حرفی ندارم بزنم. آخر این را شما مقایسه کنید با صدرالاشراف مثلا که مستقل از سلطنت و همه اینها خودش می‌توانست برود شش ساعت با آیت‌الله حائری یزدی قلیان بکشد،‌ راجع به همه چیز صحبت کند، ناهار بخورند، شام بخورند، مثل طلبه‌ها بنشیند روی زمین، همه کار می‌توانست بکند. از این فرنگی‌بازی‌های، اگر نخواهیم اسمش را بگذاریم ماساچوستی، رجال جدید نداشت.»




چاپ نخست کتاب «حکمت و سیاست» همراه با نمایه، اسناد و چکیده انگلیسی در 603 صفحه در قطع رقعی، جلد گالینگور به بهای 34 هزار تومان از سوی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران روانه بازار کتاب شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها