«هارپر لی» نویسنده بنام آمریکایی در سال 1960 رمان «کشتن مرغ مقلد» را نوشت و برای این کتاب برنده جایزه «پولیتزر» شد. هر چند سال گذشته کتابی از وی منتشر شد که خوانندگان را به دلیل تضادش با کتاب قبلی شگفتزده کرد، همچنان انتشار این کتاب خبر خوبی برای طرفداران این نویسنده محسوب میشد.
بنابراین دستیابی به اطلاعات درست در این باره کمی مشکل است. همین موضوع اوضاع را برای همه و همچنین خودکتاب بدتر کرده است. وقتی کتاب منتشر شد و نام «لی» بار دیگر در رسانهها به میان آمد موجی ایجاد شد که این کتاب را پس میزد. آیا خود «لی» از آنچه رخ داده مطلع بود؟ چرا با رسانهها مصاحبهای انجام نمیداد؟ چه چیز سبب شد همه به این نتیجه برسند که «هارپر لی» بیمار و از کارافتاده برای چاپ این کتاب مورد سوءاستفاده دیگران قرار گرفت؟
روح شک و تردید درباره چاپ این کتاب به نقدهای مربوط به آن نیز سرایت کرد. به نظر معمایی مطرح شده بود و تنها راه حل این معما خواندن نسخه چرکنویس «کشتن پرنده مقلد» و تفسیر آن بود. سردسته این منتقدان در نیویورکتایمز «میچیکو کاکوتانی» بود. کتاب با نشان دادن «آتیکیس فینچ» به عنوان مرد مسن نژادپرستی که حاضر بود علیه قوانین مدنی سیاهپوستان به پا خیزد همگان را شگفتزده کرد. چون در «کشتن مرغ مقلد» تصویر دیگری از این شخصیت دیده شد که مدافع حقوق سیاهپوستان است و مخالف قانون ضد «لینچ» که در آن سیاهپوستان را دار میزنند و میسوزانند، بود.»
از آنجا که «برو نگهبانی بگمار» دچار چنین تغییراتی شد «کاکوتانی» این سؤال را مطرح میکند که چطور داستان «کشتن مرغ مقلد» غم نویسنده درباره داشتن پدری متعصب و افراطی را پنهان میسازد و «لی» داستان خود را تبدیل به داستان دو کودک و پدر مهربانشان میکند! «آدام گوپنیک» از روزنامه نیویورکر معتقد است این دو «آتیکس» متفاوت در راستای هم قرار دارند و این شخصیت دوگانه نشانگر تبعیض نژادی خاص منطقه جنوب است.وی میگوید: «بنابراین ورای روشنفکری «آتیکس» تعصب بیجایی وجود دارد که توانایی تشخیص ذات وجودی و اصلیاش را از او سلب میکند.»
به جز ماجرای تفاوت شخصیت «آتیکس» در دو داستان همگی متفقالقول بودند که کتاب جدید «لی» اصلاً خوب نیست با متون طولانی که انسان خستهکنندهای از جنوب را توصیف میکند؛ البته نظرات درباره این اثر متغیر است. احتمالاً هیچوقت نخواهیم فهمید این کتاب تا چه اندازه دچار تغییرات ویراستار شده است. گاهی داستان شبیه «کشتن مرغ مقلد» میشود. البته از ساختار و صدای واحد آن کتاب در اینجا خبری نیست. حتی از توصیف معصومیت کودکان داستان نیز در آن خبری نیست. حتی شخصیت «جان لوئیس» در تردید بسیار به سر میبرد و از ایدههای فاخر او در کتاب اول خبری نیست.
اما در این رمان نیز نکاتی وجود دارد که ارزش دانستن دارد. یک بخش از داستان بسیار طولانی میشود. در این صحنه «جان لوئیس» خود را در کافهای مییابد که خالهاش «الکساندرا» ایجاد کرده است و به نظر او دو خانمی که برای گرفتن سفارش مشتریان سر میز حاضر میشوند بیگانههایی از سیاره «من هرگز آلاباما را ترک نکردم» هستند.
بنا بر عادت «جان لوئیس» در آغاز بسیار مؤدب است اما زیر ذرهبین نگاه خود همه چیز را قضاوت میکند. در ذهن خود زنان حاضر در کافه را به گروههای مختلفی تقسیم میکند ولی چنان از این جو دلزده است که ناگهان شیوه روایت داستان به اول شخص تغییر مییابد.
حس تنهایی این کتاب به نظر اجباری میآید. این رفتار البته بسیار انسانی است. خشم و انزجار ناتوانی در هماهنگی با دیگر افراد یک جمع، موضوع عصاره وجودی «جان لوئیس» است که زمانی رفتار پسرانهای داشت. اما همه رشد میکنند و این شخصیت پس از بلوغ متوجه میشود جامعه او و استاندارهای جنسیتی آن رنگینپوستی در زنان پس از دوازده سال را برنمیتابد.
عناصر تمییز دهنده و قوانین داستان نویسی و اتوبیوگرافی متفاوت است. در این داستان «جان لوییس فینچ» دقیقا مانند «هارپر لی» نیست و «هارپر لی» مانند «جان لوئیس فینچ» نیست اما بخشهایی در داستان «برو نگهبانی بگمار» وجود دارد که در آن «لی» اعتراف میکند که یک زن رک، روشنفکر و باهوش سفیدپوست بودن در جنوب به چه شکل است. در یک کلمه به نظر او بسیار ناخوشایند است. همه غریبه و عجیب به نظر میرسند اما برای یک لحظه انسان فکر میکند شاید خود من غریبه هستم!
شاید به همین دلیل است که کتاب همه مخاطبان را از تصویری که از نویسنده ساخته بودند دور کرد و توانستند از احساس واقعی یک نویسنده موفق باخبر شوند. همه از باور به این موضوع که «هارپر لی» نویسندهای گوشهگیر بود و البته از این تنهایی بسیار راضی بود، خوشحال میشوند. ما از دانستن این موضوع که «هارپر لی» با چاپ کتابی -که به نظر خیلیها شاهکار است- چنان خوشحال بود که تصمیم گرفت دیگر کتابی منتشر نکند بسیار خوشحالیم. پس از ساعتها فکر کردن به اتفاقات دو سال آخر زندگی «هارپر لی» هنوز هم نمیدانیم چاپ این کتاب او را نیز واقعاً خوشحال کرد یا نه! اما همچنان معتقدیم از این کتاب هم چیزهای زیادی آموختیم.
نظر شما