«ولکر اولریش»، نویسنده و استاد دانشگاه اهل آلمان قصد دارد زندگی «آدولف هیتلر»، رهبر دیکتاتور آلمان را از آغاز تا پایان بررسی کند. جلد اول کتاب وی که به قدرت رسیدن «هیتلر» و موقعیت وی را بررسی میکند به تازگی وارد بازار کتاب شده است.
اما «اولریش» با این نظریه موافق نیست. وی معتقد است برای شناخت نازیها در قدم اول باید رهبر شماره یک آنان را شناخت. حق با «اولریش» است و هر چه بیشتر کتاب او را ورق بزنیم بیشتر به این نتیجه میرسیم. چون عقاید نازیها پیش از اعمال «هیتلر» هیچ چیز نداشت. آنها جز سخن درباره وحدت ملی و چند لاف درباره ارزش کارگران حرف دیگری برای گفتن نداشتند.
حتی بحث یهود ستیزی نیز همیشه مطرح نبود و گاهی سخنی از آن به میان نمیآمد. «هیتلر» مخاطبانش را خوب میشناخت. با دستههای مختلف کشور همانطور که دوست داشتند سخن میگفت. خودش میدانست تا چه حد از یهودیها متنفر است اما وقتی در حال صحبت با کارخانهداران، کارگران برلینی، و شخصیتهای سلطنتی بود میدانست که نباید فقط از یک موضوع صحبت کند. در صحبت با کارخانهداران از ترس آنان از کمونیسم سخن میگفت. با کارگران خاطره دورانی که خود وی در «وین» کارگر بود نقل میکرد و در برخورد با «پاول فون هیندنبورگ» نظرات خود را درباره برگرداندن «هوهنتسولرن» که در جنگ جهانی اول از آلمان گرفته شده بود مطرح میکرد. در پایان حلقهای که زنجیر رابطه رهبر کشور با طبقات مختلف را نگه میداشت سیاستهای «هیتلر» نبود بلکه رفتار متغیر او در مواجهه با گروههای متفاوت جامعه بود.
«اولریش» تلاش میکند افسانههایی که درباره رهبر سابق آلمان وجود دارد از بین ببرد. مثلا همه فکر میکنند «هیتلر» از روزهای اولش در «وین» از یهودیها متنفر بود. در آن زمان «وین» پر از آدمهای یهودستیز بود از جمله شهردار «کارل لوگر». به همین دلیل بسیاری جو «وین» را به «هیتلر» نیز نسبت میدهند. شهرها در طول نسلهای مختلف تغییر کمی کرده بودند. لغو بردگی در امپراتوری «هابسبرگ» در سال 1848 بسیاری از بردگان و یهودیها را از مناطق روستایی به شهر کشاند.
تا آن زمان یهودیها در جامعه مورد بیمهری قرار میگرفتند اما ناگهان 10 درصد جمعیت را تشکیل دادند و در تجارت، پزشکی، حقوق، هنر، و صنعت انتشار تأثیرگذار شدند. همین موضوع سبب شد همگان نگران شوند که «وین» در حال از دست دادن شخصیت آلمانی خود است. در همین زمان «هیتلر» چند دوست و همخانهای یهودی داشت و ارتباطش با دکتر یهودی خانوادهشان بسیار دوستانه و محترم بود. «اولریش» معتقد است حساسیت دیوانهوار «هیتلر» درباره یهودیها سالها بعد به وجود آمد. این حس پس از پایان جنگ جهانی اول و در طی و پس از اشغال ایالت «باواریا» توسط کمونیستها شکل گرفت.
دوگانگی شخصیتی «هیتلر» به راحتی به این سؤال پاسخ میدهد که اگر یهودیها از نفرت رهبر آلمان خبر داشتند چرا زودتر این کشور را در سال 1933ترک نکردند. ار سال 33 «هیتلر» به شدت از یهودیها تنفر داشت و متقاعد شده بود که کمونیسم و یهودیت همگام با هم در توطئهای قصد نابودی تمدن اروپایی به ویژه تمدن آلمان را دارند.
«اولریش» معتقد است رهبر آلمان» پس از اطمینان از این موضوع هم برای مدتی با احتیاط رفتار کرد. دو سال پس از قدرت گرفتن نازیها «هیتلر» ضدیهودیان حزب SA را به رهبری «ارنست روم» تحت فشار قرار داد و دلهره طبقه متوسط جامعه آلمان درباره وحشیگری نازیها را تسکین داد.
وی در آغاز به اتریش ظلم بسیاری میکرد اما در مقابل فرانسه و لهستان بسیار محتاط و ترسو بود. جای تعجب نیست که بسیاری معتقدند که بیشتر از اینکه عمل نازیها خشن باشد گفتارشان اینطور بود و اینکه میتوانستند از قدرت «هیتلر» استفاده بهتری ببرند. پیش از نازیها مردم از ریاضت اقتصادی خسته بودند و از حزب سوسیال دموکرات حمایت نکردند. در دوره «هیتلر» صنعت و اقتصاد وضع بهتری پیدا کرد. او دست از ریاضت اقتصادی برکشید و موفق شد اقتصاد کشور را شکوفا کند اما در سیاست خارجی موفق نبود و اصلاً علاقهای به این موضوع نداشت.
اگرچه این کتاب زندگینامه «هیتلر» و نه حزب نازی است اما نویسنده حرف زیادی درباره زندگی شخصی «هیتلر» ندارد. البته «هیتلر» زندگی شخصی هم نداشت. مانند دیکتاتورهای دیگر دنیا فقط به قدرت علاقه داشت. او هم مانند قیصرهای دیگر میتوانست هر روز لباس عوض کند و در شهر بچرخد اما ترجیح میداد مانند مجردها تمام شب بیدار و تمام روز خواب باشد، به موقع غذا نخورد-وی بیشتر کیکهای خامهای میخورد- و گاهی با دوستانش «جوزف» و «ماگدا» سخن بگوید. زندگی شخصی وی بیشتر به سگها و پرورش آنان اختصاص داشت. البته شایعات بسیاری درباره انحراف جنسی دیکتاتور سابق آلمان وجود دارد اما «اولریش» در کتابش به این موضوع اشارهای نمیکند.
کتاب «اولریش» جلد اول این سری است و ماجراهای جلد اول در سال 1939 به پایان میرسد و هنوز سخنی از جنگ و هولوکاست به میان نیامده است. وی در کتابش این سؤال را مطرح میکند که آیا آلمانیها باید میفهمیدند «هیتلر» یک دیکتاتور ظالم است؟! بسیاری از آلمانیها کتاب «نبرد من» را بارها میخوانند تا شاید رد پایی از این خشونت در شخصیت و جملات «هیتلر» بیابند اما موفق نمیشوند. او سخنوری برجسته بود و به همه مردم قول داده بود کشور را به نظم و قدرت دوره «ویلهلماین» برگرداند. قضاوت کردن آلمانیها بسیار آسان است. مردم دنیا میگویند آلمانیها باید میفهمیدند هیتلر دارای چنین شخصیتی است اما بسیاری از دیپلماتهای خارجی هم که به دیدار او رفته بودند نفهمیدند از دل چنین انسانی یک قاتل بیرحم ظاهر خواهد شد.
نظر شما