«روی گریس»، نویسنده آثار پرفروش جنایی برای نوشتن شخصیتهای منفی داستانهای خود از شخصیتهای خبیث و شرور آثار «ویلیام شکسپیر»، نمایشنامهنویس و شاعر بنام انگلیسی الهام میگیرد. وی طی مطلبی در مجله «گاردین» نظرات خود را در باب خلاقیت و مهارت این نویسنده بیان کرده است.
«پادشاه لیر» ما را با هیولایی به نام «کورن وال»، فرصتطلبی چون «ادموند»، و دختران قسیالقلبی چون «گونریل» و «ریگان» آشنا میکند و البته خواننده برای خود پادشاه نیز احساس تأسف میکند زیرا او نیز مانند دیگران شخصیت مثبتی ندارد. در نمایشنامه «ریچارد دوم»، «ریچارد» عمویش را به قتل میرساند یا «ریچارد سوم» کودکان برادرش را به قتل میرساند. نمایشنامه «هملت» شخصیت بدذاتی چون «کلادیوس» دارد و «ایاگو» که شخصیت منفی نمایش «اتلو» است. نام «لیدی مکبث» نیز با بدذاتی زنانه عجین شده است.
اما منفیترین شخصیت «شکسپیر» همان «شایلاک» در نمایش «تاجر ونیزی» است زیرا شخصیت انسانی بسیار پویایی دارد. من در سال 2004 تولید فیلمی را به عهده داشتم که «آل پاچینو» در آن نقش «شایلاک» را داشت. «آنتونیو» در این نمایشنامه بدهی خود به «شایلاک» پرداخت نمیکند و «شایلاک» قصد دارد بدن او را قطعهقطعه کند. این نوشته چنان تأثیرگذار و قدرتمند است که هر بار که آن را میخوانم یا فیلم آن را میبینم احساس میکنم چنین اتفاقی رخ خواهد داد. داستان پر از رمز و راز است و خواننده نمیتواند از خواندن آن دست بردارد.
«شکسپیر» نمایشهایش را در پنج پرده مینوشت چون خوب میدانست که تماشاگر این نمایشها نیاز به استراحت دارد و این دقیقاً همان کاری است که «چارلز دیکنز»، «الکساندر دوما»، «آرتور کانون دویل» سه قرن بعد انجام دادند و داستانهای خود را به صورت سریالی در روزنامهها چاپ کردند تا خواننده زمان تعمق در داستان را داشته باشد.
در زمان «شکسپیر» تنها راه به دست آوردن مخاطب در سطح وسیع نگارش نمایشنامه بود. در آن زمان دو سوم جمعیت را افراد بیسواد تشکیل میدادند و کسانی که سواد خواندن و نوشتن داشتند دسترسی به کتب بسیاری نداشتند. البته رمانی چون «دن کیشوت» اثر «سروانتس» در زمان «شکسپیر» منتشر شده بود اما تا دوره ویکتوریا کتابخوانی در میان عوام رایج نبود. سال 1935 بود که «آلن لِین» ناشر اولین کتاب انتشارات «پنگوئن» را منتشر کرد و قیمت آن برای انبوه مردم مناسب بود.
تعداد نمایشنامهنویسان در قرن 18 و 19 به شدت کاهش یافت. من معتقدم اگر امروز «شکسپیر» در میان ما بود با قدرت و خلاقیتی که از او سراغ دارم به نگارش رمان رو میآورد. حتی ممکن بود فیلمنامه یا سناریوی سریال بنویسد زیرا امروزه پتانسیل این گونهها بیشتر از نمایشنامه است. با توجه به اینکه 50 درصد از صحنههای آثار او مربوط به قتل و محاکمه است احتمالاً تمایل به نگارش آثار جنایی در او بیشتر بود. البته من معتقدم «دیکنز»، «داستایوسکی»، «سافوکلیس» نیز اگر در میان ما بودند به نگارش آثار جنایی علاقهمند میشدند.
اخیراً مؤسسه نویسندگان آثار جنایی پرسشنامهای طراحی کرد و در آن از نویسندگان مختلف این سوال را پرسیده است که فکر میکنید اگر «شکسپیر» زنده بود چه گونه ادبی جدیدی را امتحان میکرد. «سارا هیلاری»، نویسنده که در سال 2015 جایزه رمان جنایی سال را دریافت کرد گفت: «احساس میکنم «شکسپیر» ژانر جنایی روانشناسی را برمیگزیند و داستانش پر از هزل سیاسی خواهد بود.» داستاننویس دیگری به نام «جولیا کراچ» نمایش «هملت» را اولین داستان جنایی روانشناسی دانست و اعتقاد دارد «شکسپیر» از همه جنبههای ذات انسانی به ویژه بخش تاریک آن بسیار آگاه بود. «وی از عشق و تنفر، حسادت و آز، غرور زخمی و انتقام داستان نوشت و همه این احساسات در نهایت به جنایت کشیده شد. وقتی نمایش از او را میبینیم در واقع آینه وجود خودمان را مشاهده میکنیم.»
بنابراین «ویلیام شکسپیر» اگر در قرن 21 میزیست احتمال حضور او در فهرست جوایز آثار جنایی وجود داشت؟! آیا وجود او را غنیمت میدانستند؟ وی در زمانه خود گاهی مورد تمسخر قرار میگرفت و نویسندگان متشخصی چون «رابرت گرین» او را مسخره میکردند. دقیقاً مانند زمانه ما که بسیاری «رمان» را جدی نمیگیرند و آن مورد تمسخر قرار میدهند.
هیچ چیز مشخص نیست اما من فکر میکنم «شکسپیر» در هر عصری زندگی کند حرفی برای گفتن دارد.»
نظر شما