انتشارات افق، مجموعه دوجلدی «دونده هزارتو» نوشته جیمز دشنر را با ترجمه مینا موسوی منتشر کرد.
مجموعه «دونده هزارتو» داستانی نفسگیر و هوشمندانه است که طرفداران بسیاری در سراسر جهان دارد و بیش از سه میلیون نسخه از آن تنها در آمریکا به فروش رفته است. «دونده هزارتو» از سوی مجله «کرکس ریویو» بهعنوان بهترین رمان نوجوان سال انتخاب شده و براساس آن سریالی داستانی به همین نام به نمایش درآمده است.
در پشت جلد «لانه گریورها» بهعنوان نخستین کتاب از این مجموعه آمده است: «وقتی در بالابر باز میشود، تنها چیزی که توماس به یاد میآورد اسم کوچکش است. ولی او تنها نیست. گروهی از پسرهای هم سن و سالش ورود او را به هزارتو خوشامد میگویند. هیچ کس نمیداند چرا به هزارتو آمده یا چه اتفاقی برای جهان بیرون افتاده است. اما ناگهان دختری وارد هزار تو میشود که پیامی به همراه دارد: یا راهی به بیرون پیدا کنید یا همگی هلاک خواهید شد.»
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «زندگی جدیدش را در فضایی سرد و تاریک با هوایی غبارآلود و نمگرفته شروع کرد. در میان زمین فلزی و دیوارهای فلزی. زمینِ زیرپایش تاب خورد. سعی کرد بایستد اما با تکانی ناگهانی به عقب پرت شد و با کف دست روی زمین افتاد. با وجود هوای خنک، عرق از پیشانیاش سرازیر بود. پشتش را به دیوار فلزی چسباند و در طول آن حرکت کرد تا گوشهی اتاقک را پیدا کند. روی زمین نشست، پاهایش را جمع کرد و منتظر ماند تا چشمهایش هرچه زودتر به تاریکی عادت کند.
با تکانی دیگر، اتاقک مانند بالابری در چاه معدن به سرعت بالا رفت. صدای گوشخراش زنجیر و چرخ قرقرهها مانند صدای کارخانهی فولادی در دوران باستان در فضای اتاقک میپیچید. دیوارهها با صدای زوزهای تیز و مبهم در جا میلرزیدند. اتاقک تاریک همینطور که بالا میرفت تاب میخورد و تاب خوردنش حال پسر را بههم میزد. بویی شبیه روغن سوخته بینیاش را پرکرد و حالش را از آن هم بدتر کرد. دلش میخواست گریه کند ولی اشکی از چشمهایش نمیآمد. تنها کاری که از دستش برمیآمد این بود که آنجا بنشیند و منتظر بماند...»
در «گذر از جهنم» که دومین جلد از این مجموعه است، توماس فهمیده بود که راه پرپیچ و خمتر از آن چیزی است که فکرش را میکرد. حالا بیرون از هزار تو خطرهای بیشتری زندگی او و دوستانش را تهدید میکرد. او چند هفته گذشته را در ترس و وحشت گذرانده بود، ولی بالاخره کسی باید کنترل اوضاع را به دست میگرفت. آنها برای آنکه از این مهلکه جان سالم بهدر ببرند. یک نقشه احتیاج داشتند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «ترزا قبل از اینکه دنیا زیر و رو شود در ذهنش با او حرف زد: «هی، تو هنوز خوابی؟»
توماس در رختخوابش چرخید. همه جا تاریک بود. احساس کرد تاریکی مثل هوایی که منجمد شده به او فشار میآورد. اول وحشت کرد؛ پلکهایش مثل فنر از جا پریدند و چشمهایش گرد شدند، فکر کردند دوباره داخل جعبه برگشته؛ همان مکعب ترسناکی که از فلز سرد ساخته شده و او را به بیشنه و هزار تو برده بود. ولی کمکم نور کمرنگی پیدا شد و سایههای مبهمی در اتاق بزرگ ظاهر شدند. تختهای دوطبقه. کمدها. صدای نفسهای آرام و خروپف پسرهایی که غرق خواب ودند.
دوباره نفس آرامی کشید. جایشان امن بود، نجاتشان داده بودند و حالا در خوابگاه بودند. دیگر نه دلهرهای وجود داشت، نه گریوری و نه مرگی.
«تام؟»
صدایی در سرش شنید. صدای یک دختر. کسی که نه او را میدید و نه صدایش را با گوشهایش میشنید. همه چیز در سرش بود، خودش هم نمیدانست چطور چنین چیزی امکان دارد...»
مجموعه دوجلدی «دونده هزارتو» با شمارگان دو هزار نسخه، به بهای 42 هزار تومان از سوی انتشارات افق منتشر شده است.
نظر شما