دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۰
پارسا: جریان انتشار آثار فلسفی ما را دچار کلی‌گویی و گزاف‌گویی کرده است

مهرداد پارسا، دانش‌آموخته فلسفه معتقد است جریان انتشار آثار فلسفی و فکری امروز موجب شده ما به وضعیت کلی‌گویی و گزاف‌گویی دچار شویم. آثار سطحی و حرف‌های نه چندان دقیق درباره فلاسفه معضلی است که بیش و کم دچار آنیم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- مهرداد پارسا، دانش‌آموخته لیسانس فلسفه، فوق لیسانس فلسفه غرب از ایران و دکتری فلسفه فمینیسم از ایتالیا است. وی از سال 1385 کار پژوهش و ترجمه آثار فلسفی را آغاز کرده و عمده حوزه‌های پژوهشی مورد علاقه‌اش فلسفه قاره‌ای، فلسفه سینما، فلسفه فمینیسم، روانکاوی و... است. عمده کتاب‌هایی که تاکنون ترجمه کرده آثار فیلسوف فرانسوی، ژولیا کریستوا به فارسی بوده است.

وی از این فیلسوف کتاب‌هایی چون «ملت‌هایی بدون ملی‌گرایی»، «علیه افسردگی ملی»، «خورشید سیاه مالیخولیا»، «تن بیگانه» و ... را به فارسی برگردانده است. کتاب‌های «فیلسوفان سینما»، «شب‌بی‌پایان: روان کاوی و سینما»، «فیلم به مثابه فلسفه» و... از دیگر آثاری است که پارسا آنها را ترجمه کرده است. با این مترجم آثار فلسفی درباره خوانش متون فلسفی در ایران گفت‌وگو کردیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

طی سال‌های اخیر عطش مطالعه متون فلسفی به ویژه فلسفه غرب در ایران بیشتر شده، مهمترین عواملی که تب خواندن این گونه آثار را در ایران افزایش داده است چیست؟
 
به نظر می‌رسد به دلیلی مشخص، بیش از آثار حوزه اندیشه، همواره این رمان‌ها و آثار داستانی بوده‌اند که توجه مخاطبان را به خود جلب کرده‌اند و یکی از دلایل آن همان چیزی است که متفکرانی چون هایدگر و دلوز به آن اشاره کرده‌اند؛ اینکه اساساً در بسیاری از مواقع ما نمی‌اندیشیم و رنج و دشواری اندیشیدن، دشواری مواجهه با مفاهیمی که ردی از آن‌ها را در ذهن نداریم، موجب می‌شود به یادآوری و بازشناسی بسنده کنیم. یقیناً مطالعه آثار داستانی و رمان‌ها بسیار ساده‌تر از مواجه شدن با اثری فلسفی است. حتی در سطح آثار داستانی هم، رمان‌هایی که از الگوهای معمول آثار ادبی تبعیت نمی‌کنند و خواندن آن‌ها تجربه‌ای دشوار و جانکاه است، نزد مخاطبان مقبولیت کمتری دارند؛ مانند برخی از آثار ساموئل بکت که فرم نابی از ادبیات و زبان را به نمایش می‌گذارند. بنابراین، ابتدا باید توجه داشته باشیم که بخش زیادی از کتاب‌های مورد بحث از جنس آثار داستانی و رمان‌های جریان اصلی روشنفکری میانه‌حال هستند. به بیان دیگر، مشکل زمانی ایجاد می‌شود که مطالعه نیز به کنش توده‌ها تبدیل شود، نه به‌عنوان کنشی اصیل و از سر دغدغه، بلکه خوانشی در هیات همراه شدن با جریان غالب.

با این همه، چنان که اشاره کردید، در سال‌های اخیر تا حدی گرایش به آثار فلسفی و نظری دست کم نزد اقلیتی از خوانندگان بیشتر شده است. بخشی از دلیل آن به شکافی مربوط می‌شود که میان دو جریان سنتی و مدرن ایجاد شده و هر روز بیشتر می‌شود؛ بسیاری از ما از جریان‌های سنتی پیشین فاصله گرفته‌ایم و حتی جریان‌های شبه‌فکری مانند روشنفکری دینی را قانع‌کننده نمی‌دانیم. برخی معتقدند اساساً نمی‌توان هیچ شکلی از سنت را به معنای عام کلمه با کنش فکری، یعنی سرپیچی و پرسشگری دائمی گرد‌هم‌ آورد و بنابراین ذهنیت خود را به آثار روز غرب که خود از سنت‌های مدرن و کلاسیک فاصله گرفته‌اند نزدیک می‌دانند. این میل به پرسشگری در بسیاری از جریان‌های فکری امروز فلسفه غرب دیده می‌شود و این امر موجب جذابیت آن‌ها برای ما می‌شود؛ برای مایی که به‌تازگی شکنندگی و سستی بسیاری از سنت‌هایمان را کشف کرده‌ایم و در پی گریز از هر گونه صلابتی هستیم.

بسیاری از کتاب‌هایی که امروز در ایران منتشر می‌شود کاملاً با دغدغه‌ها و درگیری‌های ما همخوانی دارند. بودریار از رسانه‌ها سخن می‌گوید، لکان و کریستوا از سمپتوم‌ها و ناخوشی‌های جدید روح صحبت می‌کنند، دلوز از سینما می‌گوید و... همه این موارد جز لاینفک زندگی و حیات فکری بسیاری از ما شده‌اند. یقیناً، برای کسی که جنگ خلیج فارس را از سر گذرانده و از سیاست‌های مبتذل رسانه‌ها باخبر است، اندیشه‌های بودریار خواندنی‌تر از تلاش‌های روشنفکران دینی برای جمع کردن میان فلسفه و سنت است. البته، به‌خوبی از اهمیت متفکران کلاسیک، یا برای مثال، از اهمیت افلاطون و ارسطو و ... باخبریم، اما یقیناً بیشتر می‌توانیم جهان امروز را دلوزی و لکانی تجربه کنیم تا افلاطونی. به بیان دیگر، دغدغه‌های امروزی کسانی که با جدیت درگیر حیات فلسفی هستند ـ نه کسانی که فلسفه را مانند یک رشته‌ دانشگاهی مطالعه می‌کنندـ موجب می‌شود به آثار امروز جریان‌های غربی روی بیاورند. این‌ها بیشتر می‌خواهند با فلسفه زندگی کنند تا این که فلسفه را بیاموزند. به نظر می‌رسد تعداد این افراد در سال‌های اخیر افزایش پیدا کرده است.
 
آیا درباره اینکه علاقه به خواندن این آثار در کشورهای دیگر هم بیشتر باشد اطلاعاتی دارید ؟
 
در این مورد دو مسئله وجود دارد؛ از طرفی به نظر می‌رسد در کمال تعجب بحث از اندیشمندان روز غرب و آثارشان در محافل جوان ایران پررنگ‌تر از کشورهای دیگر باشد. اشاره کردم که شاید دلیل آن وضعیت خاص کشوری چون ایران باشد که به معنای دقیق کلمه در کشاکش دو قطب حیات سنتی و حیات مدرن قرار گرفته است. حیات و آثار فلسفی در چنین موقعیتِ بغرنج و در حال گذری جذابیت خاص و بداعت منحصر به فردی برای ما دارد. خوب یا بد، این کشاکش و دغدغه‌های حاصل از آن ذهن بسیاری از ما را حساس و فعال کرده است. در اینجا بسیاری از دانشجویان علاقه‌مند به حوزه‌های فکری کم و بیش با بسیاری از متفکران حال حاضر غرب آشنایی دارند. به احتمال زیاد اگر سمینارهای آلن بدیو و اسلاوی ژیژک به جای سالن کمون پاریس در ایران برگزار می‌شد، تصور می‌کنم تعداد بسیار بیشتری برای شنیدن حرف‌هایشان حاضر می‌شدند.

بسیاری از استادان دانشگاه‌های اروپا تعجب می‌کنند که بسیاری از دانشجویان ایرانی هایدگر، کریستوا، باتای و ... را می‌شناسند و تا حدی با نظریاتشان آشنایی دارند. با این همه، این آشنایی فزاینده همواره نتایج مثبتی ندارد. جنبه منفی آن به روش مواجهه ما با این آثار مربوط می‌شود. جریان انتشار آثار فلسفی و فکری امروز موجب شده ما به وضعیت کلی‌گویی و گزاف‌گویی دچار شویم. آثار سطحی و حرف‌های نه چندان دقیق درباره فلاسفه معضلی است که بیش و کم دچار آن هستیم. بخش مهمی از آن نتیجه سیستم‌های آموزشی نادرستی است که در دانشگاه‌ها وجود دارد. در حالی که دانشجویان غربی عمدتاً مطالعات خود را با روش پژوهشی دقیق و دقت نظر خاصی پیش می‌برند، دانشجویان ایرانی به سیر و سیاحت سطحی این آثار بسنده می‌کنند.

در افزایش علاقه به مطالعه آثار فلسفه غرب می‌توان بسترها و شرایط اجتماعی را هم در نظر گرفت؟ ( به طور مثال چرا در برهه‌های زمانی خاص گاهی خواندن آثار یک مکتب فکری مثلا پست مدرن‌ها، اگزیستانسیالیست‌ها و ... در ایران اوج می‌گیرد؟)
 
یقیناً شرایط گوناگون جامعه در شکل‌گیری جریان‌های فکری مختلف دخالت دارد و همین طور برعکس، ورود جریان‌های فکری مختلف به‌واسطه جامعه ارتباطی امروز خود می‌تواند تعیین کننده شرایط اجتماعی معاصر باشد. بحث از جنبه‌های مختلف این مسئله گسترده و پردامنه است. در سال‌های اخیر ضرورت انتشار آثار فلسفی غرب هم از سوی جامعه ارتباطی تحمیل می‌شود و هم محصول شرایط در حال گذار فعلی جامعه است. درست مانند جریان سینمایی موج نوی سینمای ایران که شکل‌گیری آن محصول شرایط اجتماعی بود؛ شرایطی مانند مدرنیزاسیون سریع فرهنگی و شکاف‌های طبقاتی و مواردی از این دست. این عوامل موجب شدند جریانی سینمایی شکل بگیرد و مسیرهای جدیدی گشوده شود که عمدتاً شکل و شمایلی اگزیستانسیالیستی داشتند. این وضعیت ناسازه امروز نیز در جامعه به چشم می‌خورد. بحران‌های هویتی، حقوقی و فکری فعلی جامعه در این میان عواملی تعیین کننده‌اند. برای مثال، به گمانم گرایشی که به اشکال گوناگون «سست‌سازی تفکر» (یا تضعیف سنت‌ها و ثبات‌ها) وجود دارد، خود می‌تواند یکی از دلایل توجه به آثار پست‌مدرن باشد.       
 
مطالعه کتب و متون فلسفه غرب توانسته برای ما دستاورد یا ارزش افزوده‌ای داشته باشد؟
 
گمان می‌کنم مهم‌ترین دستاورد حضور و خوانده شدن همین اندیشه‌ها و آثار در کشوری است که سنت‌های فکری چندان ژرفی ندارد. فارغ از آسیب‌ها، جریانی به راه افتاده و به زمان نیاز دارد تا مبنایی برای اندیشیدن و تفکر فلسفی فراهم کند. جریان‌های ترجمه در تاریخ همواره زمینه‌ساز آشنایی و بهره‌های فکری بوده‌اند. همچنین، تصور نمی‌کنم جریان‌های فلسفی ایرانی ـ اسلامی با آن ریشه‌ها و پیش‌فرض‌های بنیادین و تزلزل ناپذیرشان امکان اندیشیدن حقیقی را ایجاد کنند. در بهترین وضعیت، آن‌ها تنها می‌توانند کیش و آیینی دیگر را به وجود آورند که کمی از خرافه‌های عوامانه فاصله گرفته باشد. توجه داشته باشید که مسئله لزوماً مقایسه ارزشی اندیشه‌های فلاسفه غرب و فلاسفه ایرانی ـ اسلامی نیست. بحث بر سر این است که فرم غربی تفکر امکان هر گونه سرپیچی و انکاری را ایجاد می‌کند. فیلسوف یا فرد علاقه‌مند به فلسفه نیاز به حرکت و انکار و پیشروی دارد، نه پذیرش و ثبات. به تعبیری، فلسفه نیازمند متفکرانی است که با فروتنی پرسش‌های فلسفی را بر پاسخ‌های فلسفی ترجیح بدهند و از این حیث تفکر غربی پرسش‌های بیشتری در چنته دارد. جریان ترجمه آثار غربی به زبان فارسی جهانی از اندیشه‌ها و فراروی‌ها را برایمان به ارمغان می‌آورد.

اما از سوی دیگر، در اینجا خطری وجود دارد. اشاره کردم که یکی از خطرات به قرائت سطحی آثار فلسفی در ایران مربوط می‌شود. متأسفانه بسیاری از افرادی که حتی درک درستی از متفکران غربی ندارند، این امکان را پیدا کرده‌اند که خود را فیلسوف و متفکر جا بزنند. چگونه ممکن است دانشجویی میانه‌حال با گذراندن چند دوره درسی بتواند خود را متفکری هگلی معرفی کند؟! چگونه ممکن است کسی که نه زبان آلمانی می‌داند و نه حتی تجربه زندگی در جهان غرب و آلمان را داشته ادعا کند که بسیاری از متفکران غربی هگل را بد فهمیده‌اند؟! این اتفاقی است که تنها در ایران ممکن است رخ دهد.

روشنفکری به ژستی بدل شده که به ابتذال می‌انجامد؛ جایی که فرد از طریق رسانه‌ها، دوربین و تبلغ کاذب فیلسوف می‌شود و نه از طریق اندیشیدن. مسئله فیلسوف شدن در کسری از ثانیه؛ مسئله روشنفکر شدن با خواندن چند کتاب. باید بیاموزیم که فروتنی و احتیاط شرط اندیشیدن است. ایران همان خانه سالمندان جوانی است که به‌سادگی می‌توانند به پرسش «فلسفه چیست؟» پاسخ دهند! ابتذال شر دقیقاً از همین جا آغاز می‌شود؛ همین است که مولیر می‌گوید یک احمق تحصیل‌کرده از یک احمق بی‌سواد احمق‌تر است، یا شاید باید بگوییم خطرناک‌تر!

در همین دهه اخیر در عین ناباوری فلسفه نیز به ابزاری برای کسب شهرت بدل شده و این ابتذال را وامدار جریان و جماعتی خودفیلسوف‌پندار است که بی‌هیچ وقفه‌ای به تولید ابتذال خود ادامه می‌دهد. اینک فلسفه و تفکر نه از طریق عمری پژوهش و بررسی که از طریق رسانه‌ها شکل می‌گیرد. «فَست‌ فیلسوف‌ها» از طریق رسانه‌ها و خبرها شکل می‌گیرند. آن‌ها خودشان خبر خود را روانه رسانه‌ها می‌کنند و علیه و له خود مناقشه به راه می‌اندازند! از این روست که می‌توان گفت تاریخ همواره به شایستگی دست به انتخاب نمی‌زند. تاریخ گاهی احمقانه پیش می‌رود و ابتذال را در خود حفظ می‌کند.

چگونه می‌توان مطالعه آثار فلسفه غرب در ایران را برای افزایش انباشت علمی و تولید نظریه در کشور جهت داد؟
 
یقیناً انجام این امر در قالب برنامه‌های علمی و اصولی می‌تواند نتایج بهتری داشته باشد. اما به هر شکل، باید دانست که دانشگاه از اساس با ماهیت چنین جریان‌هایی سازگار نیست. بسیاری از استادان دانشگاهی یا درک درستی از فلسفه ندارند و یا ضرورتی برای مطالعه و آشنایی بیشتر با تفکرات معاصر نمی‌بینند. آنها بیشتر فلسفه را وسیله‌ای برای زندگی قرار می‌دهند تا این‌که بخواهند زندگی را به فلسفه و تفکر پیوند بزنند. اصالت و اهمیت جریان فکری امروز و جریان ترجمه، با تمام کاستی‌هایی که دارد، در این است که خارج از فضای فعلی دانشگاه روی می‌دهد. این مسئله ما را به یاد حرف دلوز می‌اندازد که معتقد بود دانشگاه چیزی نیست جز مکانی برای نابود کردن خلاقیت افراد و ترساندن دانشجویان از عظمت متفکران.

دانشگاه‌های فعلی ما یقیناً هیچ نسبتی با آرمان یاسپرسی جستجوی نامشروط حقیقت ندارند. تولید اندیشه و تفکر در خارج از دانشگاه قابل قیاس با میزان اندک آثار دانشگاهی نیست. گمان نمی‌کنم استادان دانشگاهی بیش از جوانان مترجم و نویسنده در مسیر جستجوی نامشروط حقیقت گامی برداشته باشند. در عین حال، باید شرایطی فراهم شود تا جریان‌های فکری تازه به شکلی منسجم‌تر فعالیت کنند. شاید باید امکانی فراهم شود تا تغییری در فضای دانشگاهی اتفاق بیفتد یا امکانات بیشتری در اختیار نیروهای تازه اندیشه قرار بگیرد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها