سهیلا فرجی، پژوهشگر تاریخ در مروری که به کتاب «تاریخ تحولات ایرانشناسی در دوران اسلامی» داشته بر این باور است که مولف اطلاعات خام مورد نیاز مطالعات ایرانشناسی را جمعآوری کرده، اما سیر تحول این رشته علمی را تبیین و تحلیل نکرده است و با زیرکی بالایی به جزییات مربوط به موضوعات مرتبط ایرانشناسی پرداخته، اما چشم بر کلیات آن بسته است.
سر فصلهای کتاب به ترتیب شامل «دانش ایرانشناسی و قلمرو تحقیقات آن»؛ «شناخت متون و اهمیت آن در تحقیقات»؛ «حیات معنوی ایران و تاثیرات فرهنگی»؛ «زبانهای ایرانی نو در دوران اسلامی»؛ «ساکنان و اقوام ایران»؛ «اهمیت اسناد و مدارک تاریخی»؛ «اهمیت سفرنامهها»؛ «اهمیت ادبیات تاریخی»؛ «نظام حکومت ایران و بالاخره جهانبینی و اندیشههای دینی ایرانیان در دوران اسلامی» است.
تاکید مولف بر شکل اصلی واژهها به همان شیوه مندرج در متون دوران اسلامی بوده و از به کار بردن واژههای جدید جغرافیایی پرهیز کرده است. همچنین درباره تاریخ تولد یا فوت علما و بزرگان جهان اسلام و ایران اسلامی و تاریخ حکومتها، از کتابهای مرجعی مانند دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، لغتنامه دهخدا، دایرهالمعارف فارسی مصاحب و نیز فرهنگ فارسی معین استفاده کرده است. این کتاب علاوه بر پیشگفتار 3 صفحهای؛ فصلهای دهگانه؛ کتابشناسی 49 صفحهای، فهرست نام کسان و جایها نیز در برمیگیرد که به پژوهشگران بهویژه ایرانشناسان کمک بسزایی میکند.
کتاب مورد بررسی، اطلاعات تاریخی، زبانشناسی و منبعشناسی مفیدی را در اختیار خواننده قرار میدهد. نویسنده به این سه موضوع توجه ویژه داشته و در مجموع رویکرد تاریخی به ایرانشناسی دارد. اما نام کتاب از آنِ تاریخ تحولات ایرانشناسی است که تنها فصل اول کتاب را شامل میشود. آنهم به مکاتب ایرانشناسی و تحقیقهای مربوط در اروپا، آسیای مرکزی و چند کشور دیگر خلاصه میشود.
مولف بر این اعتقاد است که پژوهش حاضر حاوی نکاتی درباره اساس و اصول دانش ایرانشناسی است و موسسات علمی در دانشگاههای جهان نیز بر همین مبنا و با تکیه بر این آگاهیها، به مطالعات فرهنگی و علمی خود تداوم بخشیدهاند. این موضوع از دو جنبه قابل نقد است. نخست اینکه کتاب اشارهای به مبانی ایرانشناسی ندارد و دوم، سیر تحولات ایرانشناسی در این کتاب بیان نشده است. مولف اطلاعات خام مورد نیاز مطالعات ایرانشناسی را جمعآوری کرده، اما سیر تحول این رشته علمی را تبیین و تحلیل نکرده است. وی با زیرکی بالایی به جزییات مربوط به موضوعات مرتبط ایرانشناسی پرداخته، اما چشم بر کلیات آن بسته است.
در علم ایرانشناسی، هنوز مبانی به وضوح تعریف نشده و انتظار میرود جامعه علمی بتواند تعاریف و مفاهیم اصلی آن را مشخص کند. ایرانشناسی مانند رشته مادر خود یعنی شرقشناسی تحولاتی را از سر گذرانده است. شرقشناسی به مثابه یک جریان فکری، زاده استعمار است و به موازات تحولات در مناسبتهای بینالمللی بهخصوص در دو قرن اخیر تغییر کرده است. مسلم است که جریان شرقشناسی به پیشداوریهایی آلوده بوده و بستر مناسبی برای پدیدآوردندگان خود فراهم کرده و ایرانشناسی نیز از آن مستثنی نبوده است.
مطالعات شرقشناسی ابتدا توسط غربیها و به مثابه مطالعه دیگری برای شناخت خود انجام شد، اما بهتدریج پژوهشگران شرقی نیز به این جرگه پیوستند و دگرگونیهای معنایی در این علم ایجاد شد. انور عبدالملک جامعهشناس مصری؛ ا. ل. طباوی مورخ سوری؛ ادوارد سعید مسیحی فلسطینیتبار و برایان ترنر، جامعهشناس و پژوهشگر مارکسیستی در این دسته قرار دارند. در این میان ادوارد سعید با انتشار کتاب «شرقشناسی» تاثیر بسزایی داشت و معتقد بود که این دانش، مغرضانه و در خدمت مقاصد سیاسی بوده و در نهایت این علم تصویر نادرستی از شرق را منتشر میکند.
مولفان و پژوهشگران ایرانی نیز تحت تاثیر افکار سعید به بومیسازی این علم پرداختند. جلال آلاحمد، فخرالدین شادمان، حمید عنایت، داریوش آشوری، احسان نراقی، عبدالهادی حائری، فرهنگ رجایی و محمدجواد طباطبایی به این مساله توجه جدی داشتند و نظریاتی در این رابطه ارائه دادند. مباحثی از قبیل شرقشناسی وارونه نیز در پی بیداری این دسته از پژوهشگران شرقی بهوجود آمد. بهعنوان حسنختام باید اقرار کرد با اینکه میراحمدی به بررسی تحولات ایرانشناسی نپرداخته، اما این کتاب حاوی اطلاعات ارزندهای از تاریخ و زبانشناسی است و خواندن آن به تمامی دانشجویان و پژوهشگران ایرانشناسی و تاریخ توصیه میشود.
نظر شما