محمود برآبادی-نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبی، در یادداشتی، درباره رمان «رودخانه واژگون» به قلم ژان کلود مورلوا با ترجمه نوید عطار شرقی نوشته است، رمانی که جایزه لاکپشت طلا را از آن خود کرد.
در این کتاب دو جلدی، دختر و پسری دست به سفر میزنند. این سفر یک سفر درونی و استعاری است. نوشتن درباره سفر درونی آن هم برای مخاطب نوجوان دشوار است، اما نویسنده در روایت این سفر و همراهی با دو نوجوانی که در این سفر بزرگ میشوند، موفق است، به همین دلیل رمان فضایی آرامشبخش و رویایی دارد که خواننده را به خود جلب میکند. آرامشی که با خواندن این کتاب به خواننده دست میدهد، منحصر به فرد است و در روزگار پر از خشونتی که ما زندگی میکنیم، به شدت نیازش احساس میشود.
در این رمان دختری به نام «هانا» به دنبال پیدا کردن رودخانهای است که میتوان با خوردن آب آن جاودانه و بیمرگ شد. رودخانهای واژگون که به جای سرچشمه گرفتن از کوه از دریا سرچشمه میگیرد. هانا به خاطر پرندهاش راهی این سفر میشود و «تومک» در مغازهای کوچک در خیابانی که به دریا میرسد، او را میبیند و به دنبالش میرود. ماجرای دیدار این دو و سفرشان از دو زاویه روایت شده، یک بار از نگاه تومک و یک بار از نگاه هانا، هر کدام از این دو دغدغه خود را دارند و چهقدر جالب است که مخاطب میتواند با یک اتفاق از دو منظر روبهرو شود و دو روایت مختلف را درباره یک رخداد بشنود.
نویسنده کتاب در یادداشتی از تاثیر کتابهایی نظیر «هزار و یک شب» بر خود گفته است. تلفیق اسطوره و واقعیت، آنچنان که خواننده این دوگانگی را احساس نکند، کار آسانی نیست، این اتفاق در رمان دو جلدی «رودخانه واژگون» افتاده است. رمان گرچه فضایی شرقی دارد و تحت تأثیر چند کار مهم شرقی است اما نگاه مدرنی نیز در آن دیده میشود که آن را به یک اثر قابل اعتنا تبدیل میکند.
دلیل انتخاب این کتاب از سوی داوران لاکپشت پرنده که در میان آنها نویسنده، مترجم، شاعر، روزنامهنگار و منتقد دیده میشود و لازم است یک کتاب حداقل دو سوم آرای پانزده داور را داشته باشد تا به فهرست نهایی راه پیدا کند، اینگونه بیان شده است: «فانتزی صلحآمیز، انسانی و متفاوت؛ پیوند و گفتوگوی شرق و غرب در متن داستان، ارائه تصویری کنشگر از نوجوانان در دوران پر از خشونت جهان امروز.»
فانتزی که در این کتاب از سوی نویسنده به خدمت گرفته شده، برخلاف فانتزیهای خیر و شرّی که ما در کتابها سراغ داریم، یک فانتزی انسانی است و میتوان گفت نوعی عرفان شرقی نیز در آن دیده میشود. شخصیتهای داستان با همه چیز در صلح و آشتی هستند و با همه اشیاء پیرامون خود، ارتباطی حسی برقرار میکنند. رمان «رودخانه واژگون» نشان میدهد چگونه نویسنده از عناصری که در اختیار دارد، فانتزی بسازد. گفتنی است که ما نیز در ادبیات خودمان عجایبنامههایی داریم که به اینگونه فانتزی بسیار نزدیک است.
ویژگی دیگر این کتاب، شخصیتپردازی آن است. شخصیتهای مورلوا در این رمان کنشگر هستند. «هانا» شخصیت دختر داستان، تنها راه میافتد، همه خطرات را به جان میخرد و آنها را پشت سر میگذارد. او که دختری 12ـ 13 ساله است، شخصیت مستقلی است و با همه پدیدههای پیرامونش مانند گل و گیاه و حیوانات وارد گفتوگو میشود و سعی میکند از آنها در راه رسیدن به مقصد کمک بگیرد.
هر شخصیتی که در کتاب وجود دارد، حتی شخصیتهای کم اهمیت، ویژه هستند که یاد خواننده میمانند. نویسنده حتی از شخصیتی که از کنار راه رد شده به آسانی نگذشته و برایش پرونده و سابقه دارد که به آن باز میگردد و از آن در پیشبرد داستان استفاده میکند.
انتظاری که از یک کتاب خوب میرود، این است که روی مخاطبانش تأثیر ماندگار بگذارد. وقتی کتاب را خواند و کنار گذاشت، بارها به جهان آن و به رویدادها و شخصیتهایش فکر کند و نگاه تازهتری به دنیا پیدا کند، آنچنان که گویی یک زندگی تازه را تجربه کرده است؛ کاری که رودخانه واژگون با خواننده میکند.
نظر شما