جواد اسحاقیان، منتقد ادبی و پژوهشگر ادبیات داستانی در یادداشتی به آثار برگزیده جایزه مهرگان ادب پرداخت.
1- «ندایِ بازی»: این نویسنده و نظریهپرداز رمان اعتقاد دارد که رمان «تریستِرام شَندی» نوشتهی «اِستِرن» به این دلیل مصداق کامل «ندای بازی» است که همهی هنجارهای رایج و چیره بر روزگار خود را شکسته؛ فصول کتاب را به هم ریخته یا جای چند صفحه را سفید باقی گذاشته است. در «پایان خوش ناتمام» نویسنده به دلیل آشنایی با زبان فیلم و سینما، از شیوهای بهره میجوید که به آن «ادیت»، «کات» و «مونتاژ» میگویند. این گونه بازی هنری شباهت زیادی به «ندای بازی» و «جریان به اصطلاح سیال ذهن» در «خشم و هیاهو» نوشتهی «فاکنِر» دارد که تصور میرفت زیر تأثیر کتاب «اصول روانشناسی» نوشتهی «ویلیام جیمز» باشد اما برخی پژوهشگران معاصر آن را زیر تأثیر شگرد «کات» و «مونتاژ» در فیلم معروف «اعتصاب» ساختهی «آیزنشتین» در دههی 1920 میدانند. در رمان «چیدن باد» نویسنده هم از زبان انقلابی جوان رمانتیک حرف میزند، هم از زبان سیاستمداران پخته ای چون «فروغی» و «ملک الشعرا بهار». نویسنده نیز اجازه میدهد شاهانی چون «محمد علی شاه»، «احمد شاه» و پسرش، «رضا شاه» و شاهِ سابق و ملکه در دوران تبعید و آوارگی، از زاویه ی دید اول شخص و شخصاً به طرح دقایق و ظرایفی اشاره کنند که در هیچ کتاب تاریخی نوشته نشده است و به اصطلاح رمان «چند صدایی» است.
2- «ندای رؤیا»: «کوندرا» این اصطلاح را به معنی کارآمد سازی بیشتر قدرت تخیل نویسنده میداند و از «کافکا» مثال میآورد که چگونه می تواند در «مسخ» میان یک واقعیت اجتماعی (دیوان سالاری) و قدرت تخیل، تلفیقی آگاهانه به وجود آورد. در «سرطان جن» خیاطی که عمری برای آدمیان سفارش کت و شلوار دامادی میگرفته اکنون، برای اجنه لباس سفارشی میدوزد و همین امر، باعث مرگ دوست راوی میشود اما هدف پسر خیاط از ادامهی این کار، تباه کردن جنی است که باعث مرگ پدر شده است. در رمان «خوف» نویسنده میکوشد از وحشت نویسندهی زنی با خواننده سخن بگوید که از روزگار ستم شاهی تا سالیان بعد با آن زندگی میکند و همهی توان جسمی و روانی و خلاقیت وی را تباه کرده است. توصیف حمله و مزاحمت موشها، پارس سگان و قطع آب و برق و گاز یک سرهنگ زادهی دیوانه به عنوان مراقب و صاحبخانه و شکنجهگر تازه و پناه بردن راوی به زیرزمین یک دوست تریاکی و کوشش برای حفظ نوشتههایش به زبان نماد و استعاره و صحنه آفرینیهای دلالتگر، از هراس نویسندهای با خواننده میگوید که همهی اصحاب فرهنگ با آن، مواجه و با آن مأنوس بوده و هستند.
3- «ندای اندیشه»: منظور «کوندرا» از این اصطلاح، رسیدن نویسنده و خواننده به شناخت عقلی و علمی و کشف هستی انسان معاصر است. او میگوید «هستی»، همان «واقعیت موجود» نیست؛ بلکه همهی امکاناتی است که باعث تعالی انسان میشود. رمان «کافورپوش» دربارهی تباهی هویت انسانی، اجتماعی و فردی شهروند امروز است. این رمان چندان نگران «عناصر داستان» نیست اما آنچه آن را از دیگر آثار ممتاز میکند، برانگیختن خواننده به واکاوی درون و طرح این پرسش است که بر سر ما چه آمده است؟ آنچه در این رمان، ممتاز مینماید، بیهویت شدگی انسان معاصر ایرانی است. دیگر نه روستا و روستایی همان روستا و روستای پیشین است، نه تهران همان تهران قاجاری. آنچه باعث بیهویتی ما شده، روابط ناسالم اجتماعی، خودخواهی، ظاهربینی و بیگانگی از همهی پدیدههایی است که روزگاری «ارزش» به شمار میرفت. نقش نوکیسههایی که امروز یک شبه ره ساله میروند و زنانی که به اصالت دروغین تهرانی بودن میبالند و روستا و روستایی و شهرستانی را مینکوهند اما خود به هیچ یک از ارزشهای انسانی و اجتماعی پابند نیستند، در رمان برجسته شده است. «غریبه ای زیر درخت نارنج» بر محور مرگ، نکبت، خشونت و پلشتیهای زندگی میگردد. در نخستین داستان این مجموعه، شخصیتها هرچند ظاهر آدم هستند، زندگی آنان بهتر از سگی نیست که پیوسته استخوان مردگان گورستان را در جایی پنهان میکند که سپس نمیتواند یافت. پدری گورکن ـ که تنها پسرش را پیوسته «توله سگ» خطاب میکند و همیشه بر سر دستمزد گورکنی با «آشیخ» و خانواده ی مُردگان بگومگو دارد ـ چنان عرصه را بر پسر نوجوانش تنگ میکند که پسر جسد یخ زدهی پدر را در چالهای چنان کوچک دفن میکند که هر لحظه امکان دارد از خاک بیرون بیفتد. در داستان «واهمههای خاکستری» خطر وقوع زلزله در شب، امان اعضای خانواده را بریده و هرلحظه منتظر مرگ خویشند. در این حال، بزرگترین نگرانی آنان، نداشتن گوری است که پس از مرگ در آن دفن شوند و جسدشان روی زمین بماند. مرگ، هر لحظه در کمین آدمیان است و نویسنده مرگ محتوم و بیشکوه شخصیتها را با ناپدید شدن پنجاه ستارهی دنباله داری ممثّل میکند که هر شب تباه میشوند.
4- «ندای زمان» : «کوندرا» با نقل جمله ای از «هایده گر» از فاجعه ای برای انسان معاصر میگوید که «فراموشی گذشته» است. او دو گونه گذشته گرایی میشناسد: نخست، کاویدن گذشتههای فردی و شخصی شخصیت داستان در روزگار کودکی مانند آنچه «پروست» به آن علاقه دارد و دوم، کوشش برای بازشناخت گذشههای تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و اسطورای مانند آنچه در «صد سال تنهایی» یا آثار «فوئنتس» آمده است. «کوندرا» میگوید «روح زمان» با «روح رمان» فرق دارد. «روح زمان» همان است که قدرت سیاسی و ایده ئولوژی چیره بر زمان در تبلیغ و اشاعهی آن بر مبنای احساس و رفتار کورانه میکوشد و ذهنیت و رفتاری قالبی برای مردم میآفریند. اما «روح رمان» درست بر خلاف جهت «روح زمان» حرکت میکند. آنچه امروز از تاریخ معاصر ما از روزگار مشروطیت تاکنون به عنوان درسنامه تدریس میشود، همان است که به آن «روح زمان» میگوییم اما در رمان «چیدن باد» خواننده با روندی از تاریخ مواجه و آشنا میشود که با آموزههای تاریخی موجود متفاوت است. در این رمان طیف نیروهای انقلابی اعم از نوع عقلایی و واقع بین و نیز رمانتیک ماجراجو و تروریست، اصلاح طلب و ارتجاعی، نهادهای سیاسی و فرهنگی و جامعه ی مدنی به گونهای «چند صدایی» مطرح میشود و نشان میدهد که نیروهای بالندهی اجتماعی در این انقلاب و رخدادهای پس از آن تاکنون، در بستر شرایط ذهنی و عینی، چه نقشی ایفا میکردهاند. رمان ـ که به شدت مستند و موثق است ـ مقطعی از تاریخ ما را در معرض داوری خواننده قرار میدهد که در کتابهای رسمی و رایج وجود ندارد. پس گزافه نیست اگر بگوییم امروز روندهای تاریخ راستین نه در کتابهای تاریخ، بلکه تنها در رمانهایی بازتاب یافته که نویسندهاش از رسالت هنری و «ندای روح رمان» آگاهی واقعی و برداشتی عمیق دارد. در «صد سال تنهایی» مقامات دولتی و نظامی، کشتار چند هزار کارگر معترض «شرکت موز» متعلق به ایالات متحد آمریکا را قویاً تکذیب می کنند اما "گارسیا مارکز" آن را به گونه ای مستند، تصویر میکند. به این رخداد شرم آور در کتاب های تاریخ امروز «کلمبیا» اشارهای نمیشود. در «چیدن باد» نویسنده نشان میدهد آنان که به واقع در انقلاب نقش آفرین بودند، چه نیروهایی بودند و آنان که از قبل ایثار و شهادت مردم، انقلابیون، روشنفکران و طرفداران تجدد به ثروتهای نجومی رسیدند، چه کسانی بودند.
نظر شما