راهنما ادامه میدهد: یک روز مادر که از سوز سرما و کار عصبانی شده بود، از پدر خانواده میخواهد که سرکار برود. پدر میرود اما دیگر برنمیگردد. ولی از آنجا که آدم بیخیالی بوده، بقیه هم چندان به اینکه مبادا گم شده باشد، اعتنایی نمیکنند اما ممرضا غمگین است و با کمک دختر همسایه، پی پیدا کردن پدرش میرود.
این نویسنده درباره فضای حاکم بر داستان میگوید: فضای داستان؛ فضای جستوجو و در عین حال طنز است و هرچقدر به پایان کتاب، یعنی زمان مشخص شدن سرنوشت پدر ممرضا پیش میرود، نفسگیرتر میشود و فضای غم و اندوه و دلهره و شگفتی در داستان پررنگتر میشود.
او ادامه میدهد: بستر کار کاملا رئال است. اما آرامآرام شگفتیِ جادویی اصلی داستان در این بستر رئال رخ میدهد و میتوان گفت «خرسی که چپق میکشید» یک داستان رئال جادوییِ طنز است و تصویرگری طاهره زحمتکش نیز خیلی به این فضا کمک کرده. من فکر میکنم یکی از شانسهای من و کتاب این بوده که طاهر زحمتکش، تصویرگر آن بوده است.
راهنما، درباره اینکه چطور شد این کتاب را نوشت، توضیح میدهد: ایده اصلی این داستان به حدود سال 1383 برمیگردد که من یک داستان کوتاه به نام رستوران طبقه 57 نوشته بودم. در آن داستان، مردی برای تبلیغ جلوی یک رستوران لباس خرس میپوشد و یواشیواش خصلت خرسها را میگیرد و در آخر هم به خرس تبدیل میشود. ایده اصلی رمان خرسی که چپق میکشید از این داستان است. تا اینکه دوست خوبم، نوید سیدعلیاکبر پیشنهاد داد که یک طرح رمان برای نشر هوپا بنویسم و من هم همان داستان رستوران طبقه 57 را مطرح کردم و در نهایت رمان به شکل امروز درآمد.
او میگوید: البته یک دغدغه دیگر هم وجود داشت و آن هم دغدغه همیشگی من برای بچهها است. کودکان نباید بهخاطر حجم پایین سلولهایشان نادیده گرفته شوند و این اتفاق در وهله اول باید در خانواده شکل بگیرد و پدرها و مادرها خیلی مهماند. من در داستان «خرسی که چپق میکشید» این دغدغه را داشتم. خیلی از ما به عنوان پدر یا مادر فکر میکنیم که پیش بچههایمان هستیم اما اگر خوب نگاه کنیم، خیلی وقت است که گم شده و تبدیل به خرس شدهایم و اصلا خبر نداریم که فرزندانمان دنبالمان میگردند، باید مراقب باشیم خرس نشویم.
به گفته این نویسنده، غالب شخصیتهای رمان، فکاهی هستند. پسری که پدرش گم شده، پدری که خیلی بامزه داستان و خاطره تعریف میکند و از صبح تا شب فقط چایی-آبلیمو میخورد و کنار بخاری لم میدهد. دختری که همسایه آنهاست و اسمش رعناست و کاراکتری فعال دارد و دائما در حال شمردن میزهاست. مادری که شرایط زندگی و نوع کارش باعث شده چهرهای سخت داشته باشد. بقالی بنام «کریم خسته» که همه کار بلد است؛ از آمپول زدن به گاوها تا ساختن دیوار و فروختن گیاهان دارویی و غیره. دیوانهای به اسم «رسول خنگه» و تارک دنیایی به نام «آقای اختیاری» که به این منطقه پناه آورده و با بُزش زندگی میکند، و البته خانم معلمی مرموز و مهربان.
این نویسنده درباره شخصیتهای داستانش هم میگوید: من حدود 60 درصد کاراکترهای این داستان را از زندگی واقعی گرفتم. حتی اسمشان را هم عوض نکردم. فقط به فراخور طنز بودن داستان، روی یک سری از ویژگیهایشان اغراق کردم. مثلا پیرمردهایی که سر چهارراه میایستند و فقط به چراغ راهنمایی زل میزنند را از واقعیت گرفتم اما سعی کردم شخصیتها را به گونهای در داستان کنار هم قرار بدهم که بیشترین تضاد را داشته باشند. حتی کاراکترهای فرعی را هم با این فکر کنار هم قرار دادم.
راهنما در پاسخ به اینکه؛ نوشتن این رمان چه مدت طول کشید؟ توضیح میدهد: نوشتن این رمان، حدود یک سال و نیم طول کشید. البته شرایط به وجود آمدنش در این تاخیر بیتاثیر نبود زیرا در جلسات هفتگی نویسندههای نشر هوپا، بخش به بخش کار خونداه میشد تا دوستانم نظراتشان را بیان کنند و این جلسات به بهتر شدن کار خیلی کمک کرد، اما از طرفی زمان نگارش را بالا برد.
راهنما ویژگی شاخص کتابش را اینطور توصیف میکند: به نظر من ویژگی شاخص کتاب، ایرانی بودنش است. خواننده اصلا متوجه محل اتفاقهای داستان بهطور خاص نمیشود، یعنی وقتی رمان را میخواند اسمی از هیچ شهری نیست. این ایرانی بودن فقط محدود به مکان روایت داستان نیست. کاراکترها و نثر و لحن داستان، ایرانی است. دیگر ویژگی شاخص این کتاب تصویرسازی تکمیل کننده این رمان است. به نظر من در بعضی جاها تصاویر ناگفتههای متن را نشان داده است.
کتاب «خرسی که چپق میکشید» در 282 صفحه با شمارگان هزار نسخه و قیمت 180 هزار ریال از سوی نشر هوپا برای گروه سنی نوجوان منتشر شده است.
نظرات