کتاب «سرانجام پیشگویی» اثر براندون مول با ترجمه سمانه امینپور منتشر شد.
این سهگانه ماجرای پسری به نام «جیسون واکر» را روایت میکند که در اوقات فراغتش در یک باغ وحش کار میکند. در آن باغ وحش یک اسب آبی وجود دارد که نمایش اجرا میکند. جیسون یک روز متوجه میشود که از دهان اسب آبی صدای موسیقی به گوش میرسد و به سمت دهان اسب آبی میرود که ناگهان در دهان او میافتد و به این ترتیب وارد دنیای کاملا متفاوتی به نام «لیریان» میشود. در لیریان به افرادی که از جهان دیگری وارد سرزمینشان میشوند «ماورایی» میگویند.
پیش از این، مردم سرزمین لیریان، از مهمانان ماورایی به گرمی استقبال میکردند اما پس از آن که امپراطور جادوگری به نام «مالدور» به قدرت میرسد، اوضاع تغییر میکند و افرادی که به مخالفت با امپراطور برمیخیزند شکنجه شده و کشته میشوند. جیسون در این سرزمین به طور اتفاقی با دختری به نام «ریچل» آشنا میشود که او نیز به طور مرموزی از دنیای ما به سرزمین لیریان رفته است، آن دو با هم همسفر شده و تصمیم میگیرند به کمک چند تن از مخالفان امپراطور به جستوجوی واژهای جادویی بروند که قدرت نابودی امپراطور ستمگر را دارد و لیریان را از چنگ ماندروی ستمگر نجات دهند.
سمانه امینپور درباره ترجمه این مجموعه میگوید: داستان این مجموعه کاملا تخیلی است و شخصیتهای آن نیز موجوداتی تخیلی هستند از اینرو در ابتدای کار پیدا کردن اسمهای معادل برای این شخصیتها کمی سخت بود اما متن کتاب خوب و روان بود و من همیشه علاقهمند بودم بفهمم در نهایت چه اتفاقی میافتد و فکر میکنم برای مخاطبان هم جذاب باشد.
«دنیای خالی از قهرمان»، «بذرهای شورش» و «سرانجام پیشگویی» عنوانهای سه جلد این مجموعه هستند. سومین جلد این مجموعه با عنوان «سرانجام پیشگویی» شامل سی و شش فصل است. از جمله: سقوط یک قهرمان، راهبه، میانامون، عزیمت، سفر به شمال، ملاقات خصوصی، دورنا، تاجگذاری، کشتیربایی، یک پیشنهاد، انتقامجو، نصیحت، جزیرهی ویندبریک، تدارکات نهایی، مائومت، کتابخانه، کتیبهی پتروسکانی، لشکرکشی، شمشیرکشی در شب، گذرگاه غربی، خشکی، خیانت، چهار قرارگاه نگهبانی.
در این کتاب جیسون و ریچل در لیریان متولد نشدهاند. آنها در لیریان بزرگ نشدهاند اما بعد از این همه جنگ و مرگهایی که شاهدشان بودند، پیروزیها و ماجراجوییها و مهمتر از همه، دوستانی که در این جهان خارقالعاده پیدا کردهاند، لیریان را همچون خانه و وطن خود میدانند. و به این ترتیب، اکنون که پیشگویی آن پیشگوی اعظم در حال مرگ را میدانند، هر یک جداگانه مأموریتی را در پیش گرفتهاند. متحدانی شجاع و قدرتمند دارند و همگی آگاهند که شانس موفقیت آنها در این مبارزه حتی کمتر از احتمال پیدا کردن یک سوزن در انبار کاه است. اما جیسون و ریچل اکنون آمادهاند تا به هرقیمتی که شده به قهرمانانی تبدیل شوند که لیریان نیاز دارد.
داستان اینگونه آغاز میشود: «تیری در شب سوتکشان نزدیک خاکسترهای آتش کمپ به زمین اصابت کرد. مرد جوان که همیشه خواب سبکی داشت، فورا بیدار شد. جای تعجب داشت که در چنین فاصلهی نزدیکی به فلروک خوابش برده بود. «ندوین» نفسش را حبس کرد و بیحرکت ماند. به تاریکی خیره بود و هیچ حرکتی دیده نمیشد. برخی از مردانی که همراهش بودند، چیزهایی زمزمه کردند و پراکنده شدند.
شاهزاده «گالوران» دو گروه برای بررسی اوضاع به میان درختان فرستاده بود. پیکان تیرنشان میداد که متعلق به «مالاک» است. ندوین پشیمان شد که مستقیماً بهسوی تیر نگاه کرده است؛ زیرا روشنایی آتش کنارش باعث اختلال در دید شبانهاش میشد. با دقت در سکوت گوش سپرد. سعی داشت در آن تاریکی هرگونه حرکتی را شناسایی کند.
مالاک به هیچوجه تیری را به سوی کمپ پرتاب نمیکرد، مگر اینکه دشمنان آنها را محاصره کرده باشند. چنین تیری یک هشدار بسیار خطرناک محسوب میشد و مالاک شخصی ناشی و نادانی نبود، بلکه دقیقا بالعکس.»
انتشارات آذرباد، کتاب «سرانجام پیشگویی» را در قالب 608 با شمارگان 500 نسخه و قیمت 250 هزار ریال منتشر کرده است.
نظر شما