ویتگنشتاین، فیلسوفی است که در خلال جنگ جهانی به حلقه وین پیوست و خالق فلسفهای شد که او را در زمره فیلسوفان تاثیرگذار قرن بیستم قرار داد. کتاب «خاطراتی از ویتگنشتاین» گوشههایی از این زندگی پربار را نشان میدهد.
اما همانطور که در این کتاب مشاهده میشود در بسیاری موارد، ابهامزدایی صورت گرفته و حقایق تاریخیای ذکر شده که در دیگر منابع آنها را نمیبینیم. برای مثال شاید همه ویتگنشتاین را دنبالهرو فلسفه راسل و دانشآموخته او بدانند، اما همانطور که مالکوم در این کتاب ذکر میکند ویتگنشتاین دورهای موقت را نزد راسل برای تحصیل گذرانده و هرچند در دوره اول زندگی فلسفیاش متأثر از فلاسفه دیگر باشد اما در دوره دوم به درجهای از پختگی و آفرینش در این زمینه میرسد که دیگر نمیتوان او را متأثر از فرد یا افراد خاصی درنظر گرفت؛ فلسفه پوزیتیویسم منطقی که معمار بلامنازعش ویتگنشتاین است.
بخش اول کتابکتاب «خاطراتی از ویتگنشتاین» چکیده زندگینامه ویتگنشتاین بوده که نشان میدهد که در دورههای مختلف دست به آزمون و خطا در زمینههای متفاوت زده است. اینکه اولین مدرک دانشگاهی او لیسانس مکانیک بوده و در این زمینه فعالیتهای زیادی داشته است؛ از طراحی موتور جت هواپیما تا اختراع چرخ خیاطی که به گفتههای نویسندگان کتاب، او را در نزد عموم بسیار محترم ساخت.
آنچه بر زیبایی این زندگینامه میافزاید، جایگاه هنر در نزد ویتگنشتاین است. اینکه او گاهی با سوتزدن، با موسیقی در حال پخش همراهی میکرده، بدون آنکه ذرهای از ملودی خارج شود یا حتی زمانی سودای رهبری ارکستر را در سر میپرورانده است. یا تجربهی او در ساخت مجسمه و باغبانی.
آنچه در تمام این کارها واضح و مبرهن است این بوده که هیچکدام از آنها از روی بوالهوسی نبودهاند،چراکه به مجردی که ویتگنشتاین دست به تجربهای متفاوت زده، در لباس متخصص آن رشته به تمامیت آن را به فعل رسانده است. تجربه معماری خانه خواهرش به خوبی گویای این حقیقت است. با نگاهی به معماری این خانه که همچنان موجود است، میتوان تفاوت و خلاقیتی بیچون و چرا در آن دید. چینش ریاضیوار و منطقی پنجرهها، شکلی از استواری در حین سادگی، انتخاب نوعی ترکیببندی خاص و گاه متقارن و حسابشده، نور آفتابی که از دریچههای متوالی مستطیلی و عمودی شکل میتابد، تداعیگر پرتوهای ذهنی کشف و خلق است.
«خاطراتی از ویتگنشتاین»، ترجمه همایون کاکاسلطانی، نشر «گامنو»
در گذر از چکیده زندگینامه فیلسوف به شرح ارتباطش با مالکوم میرسیم؛ از آشنایی تا کلاسها و درسگفتارها و در نهایت نامهنگاریها. آنچه در این بخش از کتاب مشهود است، چالش ویتگنشتاین با فلسفه است. چه در راستای آموزش و نشر و تولید، چه در مباحثات او با فیلسوفانی چون مور و راسل و دفاع از آراء و عقاید خویش که آن را ساحتی از فلسفه با ساختاری مشخص میدانست. البته با وجود اینکه تمامقد از آرای خود دفاع میکرد، همیشه رگههایی از تردید در چهرهاش مشاهده میشد. شاید دلیلش این بوده که به قولی به عرفانی متعالی معتقد بود که عقیده داشت به آن دست نخواهد یافت. اما با وجود این هیچگاه فلسفه را رها نکرده و حتی در دورههایی که به زعم دیگران به دلیل دوری از کرسی استادی از فلسفه دوری جسته بود در کنج عزلت خویش بهدنبال آفریشی در آن میگشت.
تحلیل درست از فرایند تفکر و پیدا کردن زبانی برپایه منطق صرف، از دستاوردهای این عزلتنشینیهای مداوم و طولانی است که او را در حلقهی فیلسوفانی که به تفسیر زبان پرداختند از جمله سوسور (زبانشناس) و اشتراس (انسانشناس و فیلسوف) و راسل و فوکو قرار داد. این نظریه که با غورکردن در کلمات برآمده از ذهن، نشانهها و مفاهیم بهدست آمده، معتقد بود باید زبانی ساخته شود که کاملا براساس منطق باشد. در این زبان، هر کلمه که یک نشانه بیرونی حساب میشود صرفا یک مابهازای ذهنی داشته باشد. این نظریه آنقدر برای ویتگنشتاین جدی بود که میگفت: «آنجا که انسان نمیتواند سخن بگوید، بهتر است ساکت بماند.» سخن گفتن البته با معنایی که ویتگنشتاین در سر داشت نه با معنای روزمره و عامهی آن. حتی جملات هم بهزعم او یک ترکیب ریاضیوار داشتند که میتوان آنها را مانند گزارههای منطقی تفسیر کرد.
البته آنچه در کتاب به آن پرداخته شده، همانطور که پیشتر به آن اشاره شد و از نام کتاب پیداست، فلسفه ویتگنشتاین نیست، بلکه دستوپنجه نرم کردن او با مسائل پیرامون فلسفه است. قدم به قدم پیش رفتن و چگونگی زیستن یک مفهوم فلسفی و لذت مکاشفه چیزهای است که میتوان از ویتگنشتاین آموخت.
نظر شما