علی حیدری نویسنده رمان تحسین شده «تپه خرگوش» میگوید: «در طول سالها با دقت جریانات تاریخی سیاسی را دنبال کردم. درباره ریشههای هر اتفاقی خواندم که معمولا بهخیلی گذشته برمیگشت. کتابهای تاریخی خواندم. فقط هم تاریخ کشورمان نه، تاریخ سایر ملل و شاید بیشتر از همه جنگهای جهانی. »
قبل از پرداختن کمی در باره مجموعه اولتان حرف بزنیم، بوی قیر داغ، مجموعهای که از شما منتشر شد و قبل از آن شما چند کار داشتید که مجوز نگرفته بودند، بیتعارف با چه اعتماد به نفسی مجموعه را برای چاپ فرستادید؟
مدت زمان زیادی خیلی جدی داستان مینوشتم. داستان ایرانی را دنبال میکردم و به نظرم داستانهام به سطحی رسیده بودند که امکان چاپ شدن داشته باشند و البته همانطور که گفتی «بوی قیر داغ» سومین مجموعهای بود که به ارشاد میفرستادم و بیشتر از دو سال از اولین مجموعهای که میخواستم چاپ کنم گذشته بود. و اگر بخواهم اعتراف کنم اعتماد به نفس چندانی هم نداشتم. فقط میدانستم برای بهتر شدن داستانهام احتیاج دارم که خوانندگان بیشتری داشتم و نظرهای متفاوت بیشتری بشنوم.
مجموعه خوب دیده شد و اتفاقن همان وقت فینالیست جایزه هفت اقلیم هم شد، فضای داستان های شهری بود و تا حدودی در مورد تنهایی انسانها و رابطه آنها با گذشته، این تم مورد علاقه شماست؟
تم تنهایی انسان که تم رایج آن روزها و این روزهاست و همه به نوعی آن را درک میکنند و بیشتر دربارهاش صحبت میشود و به نظرم یکی از ریشههای اصلی آن هم گذشته است. من به ترکیب آنها فکر میکردم و در نتیجه در داستانهام بیشتر بهآن پرداختهام.
فیلم ارغوان هم اقتباس از یکی از همین داستان ها بود، چطور با شما تماس گرفتند و کار به سمت نوشتن فیلمنامه رفت؟
فیلم ارغوان اقتباسی از داستان «ممکن است خیلی برای مردنش گریه کرده باشند» است. البته با توجه به کوتاه بودن داستان برای تبدیل شدن به فیلم سینمایی آنرا گسترش دادیم و میتوانم بگویم داستان کوتاه «ممکن...» تقریبا یک سوم حجم فیلمنامه را تشکیل میدهد. اما درباره شکلگیری ارغوان باید بگویم که من با امید بنکدار در جلسات امیرحسن چهلتن آشنا و دوست شدم. وقتی مجوعه داستانم چاپ شد، امید داستان مورد بحث را خیلی دوست داشت و بعدا شنیدم که کتاب را به کیوان علیمحمدی داده بود تا بخواند. بعد از آن با من تماس گرفتند و اظهار علاقه کردند که بر اساس داستانم فیلمی بسازند. حالا امید و کیوان از بهترین دوستانم هستند و بعد از ارغوان چند فیلمنامۀ دیگر با هم نوشتهایم که حاصل یکی از آنها با نام «گیلدا» بهزودی اکران میشود.
برویم سراغ تپه خرگوش، رمان به دوران ملتهب تاریخ معاصر می پردازد، چرا سراغ چنین تمی رفتید؟
علاقۀ بسیار زیاد به تاریخ، مخصوصا تاریخ معاصر. من در طول سالها با دقت جریانات تاریخی سیاسی را دنبال کردم. درباره ریشههای هر اتفاقی خواندم که معمولا بهخیلی گذشته برمیگشت. کتابهای تاریخی خواندم. فقط هم تاریخ کشورمان نه، تاریخ سایر ملل و شاید بیشتر از همه جنگهای جهانی. پس وقتی میخواستم اولین رمانم را بنویسم از قبل میدانستم که رمانم ربطی به تاریخ خواهد داشت و البته چه بستری مناسبتر از تاریخ برای نشان دادن آدمها. جایی که آدمهایی که هیچ وقت اسمشان در تاریخ دیده نمیشود، آنرا میسازند و یا در میان چرخدندههای خُردکنندهاش گیر میافتند. انتخاب آدمها برای قرار گرفتن در سمتی از تاریخ که به نظرشان درست است و دیدن نتیجه این انتخابها از جذابترین لحظهایی است که دوست دارم بنویسم. نتایجی که خیلی از اوقات تلخ است و این تلخی گریبان حال شخصیتها را هم میگیرد.
ایدهی بیمارهای روانی یا کسانی که در گذشته چنان می مانند که زمان اکنون را گم می کنند هم در مجموعه تان بود و هم در رمان، علاقه شخصی شماست کار روی بیماران روانی؟
شاید بیماری روانی منتهی الیه آن ضربهای باشد که یک نفر از روزگار و گذشته میخورد. شاید کار کردن روی این وجه غلو شده به نظرم بهتر و بیشتر میتواند بعضی شخصیتها را نشان بدهد که البته درآوردن چنین شخصیتی سختتر است و احتیاج به تحقیق و کار بیشتری دارد. و شاید اگر بخواهم جور دیگری جواب بدهم علاقهام به شخصیتهای نامتعارف و غیرعادی است که نوشتنشان نوعی مبارزهطلبی است و قدرت شخصیتپردازی نویسنده را به چالش میکشد.
شما آدم گوشه گیری هستید و می دانم جلسات متعددی دعوت شده اید و اکثر اوقات جواب منفی می دهید و جاهای مختلف نمی روید. این روحیه شما برای من جالب است، چون بر عکس کسانی که برای یک نمای کوچک حاضرند میلیونی هزینه کنند شما انزوا را انتخاب کرده اید، این انزوای خود خواسته چه تاثیری بر روی نوشتن دارد؟
شاید جواب زیرکانهاش این باشد که این فوت کوزهگری کارم است و علاقهای به افشای آن ندارم اما جواب درستش این است که واقعا تاثیرش را نمیدانم. از آن روی سکه آگاه نیستم و علاقهای هم به آگاه شدن از آن ندارم. دوست دارم کار خودم را بکنم. داستانم را بنویسم و از آن لذت ببرم.
شما هم در کارگاه خاصی شرکت کرده اید؟
در کارگاه داستان شرکت کردهام که بیشتر از همه در جلسات امیرحسن چهلتن و فرهاد فیروزی بوده.
کمی در مورد نوع کارگاه صحبت می کنید؟
در کارگاهها عناصر داستان و چگونگی استفاده از آنها را آموختهام. شور و شوق نوشتن را کنار بقیه تجربه کردهام تا به مرور بتوانم به یک موتور محرکۀ درونی نوشتن برسم. داستان خواندهام و داستان دوستانم را شنیدهام و شاید بزرگترین چیزی که یاد گرفتهام رُک بودن و صادقانه درباره داستان بقیه نظر دادن باشد.
شما هم فضای ادبی را تجربه کرده اید و هم فضای سینمایی را به نظر شما کدام فضا بهتر است، و آیا رقابت عجیبی که در مورد دیده نشدن کار بین دوستان نویسنده هست در سینمایی ها هم دیده می شود؟
من سالها قبل از این که بصورت جدی داستان بنویسم، فیلمنامه مینوشتم. آن زمان فکر کردم فضای سینما مال من نیست. ترجیح دادم داستان بنویسم تا از فضای سینما دور باشم. حالا هم در برگشت دوباره به سینما دوستان فوق العاده اما محدودی دارم. همانطور که در فضای ادبی هم زیاد فعال نیستم. دوستان بسیار خوب نویسنده و منتقد دارم اما وارد فضای ادبی به آن معنایی که تو نوشتی نشدهام. من به شدت از فضای نامتعادل و جنگ و دعواهای ادبی گریزانم. فکر میکنم باید کار خودم را بکنم و راه خودم را بروم. پس آدم مناسبی برای قضاوت میان فضای ادبی و سینمایی نیستم.
کار بعدی شما در مورد جنگ است، چطور سراغ جنگ رفتید؟
رمان دومم را مدتی است به ناشر تحویل دادهام که قسمت نه چندان زیادی از آن مربوط به جنگ است اما قسمت مهمی از رمانی که حالا روی آن کار میکنم و بیشتر از یک سال است مشغول تحقیقات آن هستم در فضای جنگ و بعد از آن میگذرد و مگر میشود سراغ جنگ نرفت. اتفاق مهمی که فکر نمیکنم هیچوقت از ذهن و خاطر نسل من برود. بمباران تهران، کیسههای شن و خانههایی که با موشک ویران میشدند. رادیو و تلویزیون که صبح تا شب از جنگ میگفت و پناهگاه تاریک و سیاه مدرسه و من که هنوز کابوس خاکریزهایی را میبینم که در روایت فتح نشان میداد و خانوادههای بیشوهر و فرزند. باید از جنگ نوشت به این امید که دیگرهیچوقت این کشور دچار چنان روزهایی نشود.
نظر شما