به تازگی رمان «یک انسان، یک حیوان» نوشته ژروم فِراری با ترجمه بهمن یغمایی و محمدهادی خلیلنژادی در نشر چشمه منتشر شدهاست.
بهگزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، ژوروم فراری یکی از نویسندگان پرمخاطب ادبیات امروز فرانسه است که در جوانی بابت رمان خطابه سقوط رم جایزه کنکور را از آن خود کرد.
رمان «یک انسان، یک حیوان» مهمترین اثر اوست که آن را در سال 2009 منتشر کرد و جایزه لاندرنو را برای او به ارمغان آورد. در این رمان، مرد جوانی تصمیم میگیرد پس از ماجرا 11 سپتامبر 2001 روستای مادریاش را ترک کند و به شبکهای از مزدوران مسلحی بپیوندد که با یونیفُرمهای مختلفی در مناطقی از جهان، بهویژه خاورمیانه میجنگند. او هنگام بازگشت از منطقهی «ایست بازرسی» از مرگ جان سالم به در میبرد. این بازمانده از مرگ به روستایش، که در آن هیچچیز عوض نشده است، برمیگردد و به نوعی از بیگانگی و تبعید جدید دچار و محکوم میشود. سرانجام در جستوجوی خاطراتش در پی یافتن دختری برمیآید که در نوجوانی با او آشنا شده بود، اما به نظر میآید که این دختر با انتخاب مسیری کاملاً متفاوت ناپدید شده است.
«یک انسان، یک حیوان» شرح یک زندگی متلاشی شده و وجودی در نطفه خفهشه برای شخصیتهای اصلی است که تا انتهای آن گمنام باقی میمانند. مرد جوانی که نزد والدین خود در روستا زندگی میکند، فردی است رو به زوال. او از آن وحشت دارد که مبادا روستای کوچکش قبر او شود. میترسد که همانند والدین و نیاکانش و که قبل از او زندگی میکردهاند، به بوی پیری و فرتوتی آغشته شود. این داستان طعم تلخی از تمدن را در میان انزوا و انفعال بهجا میگذارد. رمانی است با حجمی سنگین، اما بدون ضخامت. داستانی کوتاه و شدیداً اثرگذ ار در مورد وحشیگری و سبعیتی که جهان درن را در برگفته است. این کتاب نشان میدهد هنگامی که ایدئولوژیها از ارزشهای انسانی تهی میشوند تا چه اندازه میتوانند خشن و درنده باشند، و آیا اصولاً ایدئولوژیها میتوانند این ارزشها را حفظ کنند یا خیر؟
این کتاب گویی مجلس ختم تمدن معاصر را ترسیم میکند که بین سراب تیرهی جنگ، خشونت و وحشت از فروپاشی اقتصادی مبهوت و گرفتار شده است. یک دلیل معتبر و قابل قبول برای درگیر شدن در جنگی که نویسنده شرح میدهد، در واقع نه پول است نه مذهب، بلکه خود جنگ است که بهصورت معمایی اسرارآمیز جلوه میکند. این معما آنچنان قوی است گویی همانند سَری میماند که جلوِ کاسبرگی که در حالِ رویش است خم میشود. علاوهبر آن کتاب، ورشکستگی حاکمیت فردی را در تمرین آزادی به نمایش میگذارد.
ژورم فِراری، نویسندهی کتاب، در رشتهی فلسفه در پاریس تحصیلکرده و علاوه بر نویسندگی، استاد فلسفه در شمال افریقا، الجزایر و نیز ابوظبی بوده است. این نویسنده عموما ساکن جزیرهی کرس واقع در دریای مدیترانه است. کتابهای فِراری اکثراً جوایز معتبری را به خود اختصاص دادهاند که از جملهی آنها جایزهی گنکور است که برترین جایزهی ادبی فرانسه بوده و در سال 2012 به آخرین کتاب او به نام مرثیهای برای سقوط روم اختصاص یافته است. کتاب آنجا که ایمانم را رها کردم نیز به زبان انگلیسی ترجمه شده است و چندین جایزهی معتبر فرانسه را دریافت کرده و بهعنوان پُرفروشترین کتاب در فرانسه و انگلستان شناخته شده است.
نام اصلی کتاب un dieu, un animal است که بیانگر عشق انسان متعالی در مقابل درندهخویی حیوانی است که مخصوصاً در صحنهی دلخراش خرد شدن پاهای پسرکی خردسال توسط پدرش، به جرم گرفتن یک بسته آدامس از یک بیگانه و سپس در آغوش گرفتن و نوازش او توسط همانپدر به تصویر کشیده شده است. این کتاب نیز جایزهی معتبر لاندرنو را دریافت کرده و مدتها مورد بحث محافل ادبی و فلسفی بوده است. آثار این نویسنده بیشتر از اینکه رمان باشند، براساس واقعیات و کنکاش در روح و روان انسانها نگارش شده و سبک آن با رمانهای معمولی کاملاً متفاوت است. آچه انسان را در این رمان آشفته میکند، همان چیزی است که او را به دیدن چهرهی تمامعیار شیطان میفرستد. محافل ادبی معتقدند ژروم فِراری از نویسندگان بیپیرایهای است که از نظر فلسفی عمدتاً در حال اکتشاف شخصیتهاست و چون ضرورتی نمیبیند هرگز چیزی را تحمیل نمیکند. او در متنهایش احساسات را بشری را کشف میکند و آنچه را باعث خشونت و گسترش آن در نقاط مختلف جهان میشود، بیان میکند. شخصیتهای انتخابی او در کتابهای اگرچه معدود و انگشتشمارند، در واقع بیشمارند.
از فِراری میپرسند «در این رمان، یک راوی، شاهد زندگی شخصیتهای شماست، از مرد جوانی صحبت میکند که هنگام بازگشت از جنگ به روستایش، احساس بیگانگی میکند و او را مورد خطاب قرار میدهید، چگونه این دیدگاه را انتخاب کردید؟» ژروم فِراری میگوید «میدانستم که قسمت عمدهی رمان باید به صورت دوم شخص مفرد و قبل از شناخت تمامی عناصر ماجرا باشد، بنابراین در نهایت از کاربرد «تو» و «او» یعنی سومشخص مفرد برای «ماگالی» استفاده کردم.
درعینحال صمیمیت زیاد، محبت و شفقت بیحدی در کلمهی «تو» برای گفتوگوهای بین خالق و مخلوق، پدر و پسر، نویسنده و شخصیتهایش وجود دارد. با این روش امکانات زیادی به وجود آمد، مثلا توانستم از شخصیتی به شخصیت دیگر، و از دورهای به دورهی دیگر بدون واسطه و بدون لطمه به متن و خوانش عبور کنم نمیخواستم کتاب به صورت فصلبهفصل نوشته و یا چیزی از آن حذف شود. این موضوع برایم خیلی مهم بود. میخواستم متن کتاب بهصورت یک قطعه و یکپارچه باشد و خیلی طولانی نشود. کلمهی «تو» ضمناً صدای معیّن و خوشآهنگی را القا میکند. چیزی که به آن لحنی درونی و بسیار صمیمی میدهد. گویندهی «تو» (آیا او خداست؟ صدای درونی بشر است؟ وجدان آگاه است؟) جوانی را مورد خطاب قرار میدهد و استیضاح میکند از یک جنگ کور و مرگآور در یک کشور عربی بازگشته است.» نویسندهی کتاب میگوید «میخواستم که این رمان به طور همزمان نشانگر بیرحمی، سنگدلی و نیز آکنده از عشق تمام باشد؛ رمانی ملموس و عینی.»
از نویسنده سؤال میشود «کتاب یک انسان، یک حیوان دارای ابعاد متفاوتی است؛ احساس بیگانگی در وطن، وحشت از جنگ، پوچی و بیمعنایی جهان. چگونه این ایدهها در شما شکل گرفت، ارتباط این چشماندازها چیست؟» فِراری پاسخ میدهد «به ترتیب زمانی اولین مضمون کتاب بیگانگی است. من خودم پس از چهار سال سکونت در الجزایر به کرس برگشتم و این تجربه را شخصا دارم، جلای وطن به اندازهکافی برایم طولانی بود. انسان به وطنش برمیگردد، ولی دیگر آن احساس را ندارد که در وطن خویش است. با وجود این، بهطور نمایشی زندگی نمیکند، همهچیز در نظرش باقی مانده است، اما احساس نمیکند در خانهاش است. این موضوع به اندازهی کافی رمزآلود است. مثل این میماند که موقتاً دنیای مشترک و متداول را گم کرده است و برای اینکه که دوباره خود را وفق دهد و دنیا را پیدا کند نیاز به زمان دارد. جنگ و جسارت با یکدیگر ارتباط مستقیم دارند و من میخواستم آنها را در دو چشمانداز متفاوت، اما اساسی و منسجم از یک واقعیت نشان دهم.» ژروم فِراری به عرفان شرق احاطه دارد و در قسمتهایی از کتاب که از دیدگاه برخی منتقدان با نثری فلسفی و شاعران نوشته شده است، چنان ماهرانه به وصف صحنههایی دقیق و فجیع از شکنجه، بهدار کشیدن و مرگ حسین بنمنصور حلاج، عارف و شاعر ایرانی، میپردازد که خواننده ناخودآگاه به یاد اشعار شفیعی کدکنی دراینباره میافتد. هرچند ارتباط وقایع 11 قرن پیش، با آنچه در این چند سال میگذرد، نیازمند تفکر است. از او میپرسند «خدا در رمانهای شما حضور پُررنگی دارد که در نهایت ویژگی ذاتی و اطمینان بخشی به آن میدهد، نقش خدا در شخصیتهای داستان شما چیست؟»
نویسندهی کتاب میگوید «شخصیت من، در همه حال پرسشهایی قدیمی مطرح میکنند؛ هماهنگی خدا و جهان چگونه است؟ و یا چه تصویری از خدا در آغاز جهانی که میشناسیم وجود داشته است؟ این است پاسخی که در آن اسرار عارفی مانند حلاج وارد میشود که مرا مجذوب و شیفتهی خود میکند. این پاسخ شاید جنونآمیز باشد، اما از نظر زیباییشناسی آن را فوقالعاده یافتهام. پاسخ چنین است: اگرخدا، عشق است، جدایی، شکنجه، عذاب، نکبت و حقارت نیز نشانههایی از عشق اوست.»
منتقدی از نویسنده میپرسد «در رمان شما هرازگاهی صحنههایی مانند مرگ، وحشیگری، و جنگ با جزئیات دلخراش و غیرقابل تحملی شرح داده میشود، الهامبخش شما در این رابطه چیست؟»
ژروم فِراری پاسخ میدهد «برای من خشونت، مضمون مهمی در مدت اقامتم در الجزایر شده بود. من از خشونت و بیرحمی خونین حرف میزنم. در الجزایر میدیدم شمار بسیاری از مردم تحت تهدید و خشونتی به سر میبرند که حتا خود من قادر بیان آن نیستم. تعدادی از شاگردانم، والدین خود را در شرایط پلید و نفرتانگیزی از دست داده بودند. بارها همکارانم سرهای بریدهشدهای را جلوِ اقامتگاههای خود در بلیدا یافته بودند. آری، این یک واقعیت است و بدینترتیب این است وظیفهی ادبیات پادزهری در برابر ابتذال و روزمرگی.
در کتاب این انسان، یک حیوان شخصیتها سعی دارند احساس عرفانی و رمزآلودی به وجود آورند؛ احساسی که میتوانم هماکنون آن را مجسم کنم و بگویم که بدون شک نوعی متافیزیک مخصوص نیز در این رمان وجود دارد که زندانی خواستههای منطق نیست.
این کتاب، سفری جدید است در طول شب. بیانگر وحشت بسیار و در عین حال شفقتی که در متن رمان و در صحنههای وحشیانهی آن دیده میشود. نوشتار کتاب، علیرغم همهی این مصایب، خود را بهعنوان مرهمی مانند یک باد گرم یا یک انسانیت ملموس نشان میدهد. استغاثهی مذهبی و پی در پی یک قدیس مسلمان را در انتها میشنوید و در نهایت تضرع آشتیجویانه و مستقیم مخلوق، پایانبخش زیبایی برای کتاب است.
یک انسان، یک حیوان، این چیزی است که ما هستیم و اگر آن را فراموش کنیم، محکوم به فاجعه و مصیبت خواهیم بود.
نظرات