چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۲
سالمرگی است امسال

سروش مظفرمقدم، نویسنده و پژوهشگر سطرهایی در سوگ مجتبی عبدالله‌نژاد نوشته است که امروز 15 آبان در سن 48 سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت.

خبرگزاری کتاب یاران(ایبنا)_⁣سروش مظفر مقدم: از ابتدای امسال همه‌اش مرگ بوده. از کوروش اسدی تا مدیا کاشیگر و حالا مجتبی عبدلله نژاد. انسانی بی‌بدیل و استثنایی که در طول 20 سال رفاقتم با او حتی یک نقطه تاریک در زندگی شخصی و منش اجتماعی‌اش ندیدم. او به تمام معنا انسان بود. بحر وجود‌اش لایزال و دانش‌اش مثال زدنی بود. مجتبی عبدلله نژاد در طول زندگی کوتاه‌اش گردن به هیچ نواله ناگزیری کج نکرد و به دور از فضای مرسوم تنها کار کرد و نوشت و خواند و کنج عزلت گزید.

 بی شک مجتبی عبدلله نژاد از درخشان‌ترین چهره‌های فرهنگی ایران بود. وارستگی مثال زدنی‌ای داشت و نظم و ترتیب ذهن منسجم‌اش او را متمایز و می‌کرد. جدای از این مجتبی عبدلله نژاد انسان بود. انسانی حساس که هنوز اعصاب‌اش در آب جوش فلج نشده بود. او کم سخن می‌گفت و زیاد کار می‌کرد. محبت و صمیمیتی مثال زدنی داشت و آیین‌های فراموش شده‌ای چون رفاقت، زیست انسانی و اخلاقیات شخصی را از یاد نبرده بود.

نمی‌خواهم مرثیه سرایی کنم که مجتبی را به مرثیه حاجتی نیست. او را به گریه و ماتم حاجتی نیست. عمر مجتبی کوتاه بود اما بر خلاف ما، هر لحظه را برای دانستن، نوشتن و کار کردن غنیمت می‌دانست. گویا خودش می‌دانست زمان بزرگ ترین دشمن ما انسان هاست. پس لحظات‌اش را قتل عام نمی‌کرد و هر گاه می‌دیدم‌اش حرفی تازه داشت یا ایده‌ای بکر یا کاری در دست اقدام.

کتاب گفت‌و‌گو با مسعود سعد سلمان‌اش را یک نفس خواندم. متنی ژرف با مایه‌ای از اندوه و غم تنهایی. 

او  از معدود محققانی بود که می‌توانست به مدد تخیل شگفت و دانش گسترده‌اش به روح زمانه‌ای دور و غریب رسوخ کند و قرن‌ها به عقب باز گردد. در آن کتاب گویی مجتبی خود مسعود سعد سلمان شده بود. او نیز چون نیای‌اش مسعود سعد در زندان نای گرفتار آمده بود.

 مجتبی مرگ اندیش نبود اما مرگ را خوب می‌شناخت و یک بار به من گفت زندگی آدم‌ها در میان دو عدم معنا می شود. چه خوب بود نشستن و برخاستن با او. چه نکته سنج بود و بی ادعا. به زعم من او یکی از روشنفکران حقیقی و اصیل زمانه ماست. کسی که صورتک بر چهره نمی‌گذاشت و سیمای مصمم و معصوم اش را چنان که بود، نشان می‌داد. اکنون مجتبی هم رفته است. جان و روان نا آرام و سرکش‌اش به وادی هفت هزار سالگان رفته. او نیست اما هست.

من او را از خلال سطور‌اش باز می شناسم. و از خلال همه این 20 سال رفاقت و چیزهایی که از او آموختم. دیگر زیاده نمی‌نویسم که: این برف را سر باز ایستادن نیست.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ۱۴:۰۷ - ۱۳۹۶/۰۹/۱۵
    چه بجا و دقیق. ممنونم از ایبنا که قدر بزرگان را می داند

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها