سروش مظفرمقدم، نویسنده و پژوهشگر سطرهایی در سوگ مجتبی عبداللهنژاد نوشته است که امروز 15 آبان در سن 48 سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت.
بی شک مجتبی عبدلله نژاد از درخشانترین چهرههای فرهنگی ایران بود. وارستگی مثال زدنیای داشت و نظم و ترتیب ذهن منسجماش او را متمایز و میکرد. جدای از این مجتبی عبدلله نژاد انسان بود. انسانی حساس که هنوز اعصاباش در آب جوش فلج نشده بود. او کم سخن میگفت و زیاد کار میکرد. محبت و صمیمیتی مثال زدنی داشت و آیینهای فراموش شدهای چون رفاقت، زیست انسانی و اخلاقیات شخصی را از یاد نبرده بود.
نمیخواهم مرثیه سرایی کنم که مجتبی را به مرثیه حاجتی نیست. او را به گریه و ماتم حاجتی نیست. عمر مجتبی کوتاه بود اما بر خلاف ما، هر لحظه را برای دانستن، نوشتن و کار کردن غنیمت میدانست. گویا خودش میدانست زمان بزرگ ترین دشمن ما انسان هاست. پس لحظاتاش را قتل عام نمیکرد و هر گاه میدیدماش حرفی تازه داشت یا ایدهای بکر یا کاری در دست اقدام.
کتاب گفتوگو با مسعود سعد سلماناش را یک نفس خواندم. متنی ژرف با مایهای از اندوه و غم تنهایی.
او از معدود محققانی بود که میتوانست به مدد تخیل شگفت و دانش گستردهاش به روح زمانهای دور و غریب رسوخ کند و قرنها به عقب باز گردد. در آن کتاب گویی مجتبی خود مسعود سعد سلمان شده بود. او نیز چون نیایاش مسعود سعد در زندان نای گرفتار آمده بود.
مجتبی مرگ اندیش نبود اما مرگ را خوب میشناخت و یک بار به من گفت زندگی آدمها در میان دو عدم معنا می شود. چه خوب بود نشستن و برخاستن با او. چه نکته سنج بود و بی ادعا. به زعم من او یکی از روشنفکران حقیقی و اصیل زمانه ماست. کسی که صورتک بر چهره نمیگذاشت و سیمای مصمم و معصوم اش را چنان که بود، نشان میداد. اکنون مجتبی هم رفته است. جان و روان نا آرام و سرکشاش به وادی هفت هزار سالگان رفته. او نیست اما هست.
من او را از خلال سطوراش باز می شناسم. و از خلال همه این 20 سال رفاقت و چیزهایی که از او آموختم. دیگر زیاده نمینویسم که: این برف را سر باز ایستادن نیست.
نظرات