سعید رضوانی که کار تصحیح و انتشار شعرهای منتشر نشده نیما را انجام داده، معتقد است: نیما مبانی هنر مدرن را درست تبیین میکرد اما ارتباط هنر مدرن و هنر کلاسیک را درست متوجه نشده بود. نیما هنر مدرن را ادامه و صورت بهتر هنر کلاسیک میداند؛ حال آنکه هنر مدرن یک پارادایم زیباشناسی دیگر است. نیما اگر درک میکرد که هنر مدرن هنر دیگری است و این را به دیگران هم به همین شکل انتقال میداد، مطمئنا سطح اصطکاکی که میان او و مخالفانش پدید آمد، ایجاد نمیشد.
بیشتر نقدهایی که تا به امروز درباره نیما مطرح شده است، مربوط به شاعران گذشته یا کلاسیکسرایان معاصر بوده است که با نگاه تعصبی به این موضوع نگاه کردهاند. تا جایی که میدانیم شما انتقادهایی به نیما وارد دانسته این و رساله دکتریتان هم در همین باره بوده است،با توجه به تثبیت جایگاه نیما در شعر معاصر چرا باید شخصی مثل شما به نقد نیما بپردازد؟
نیاز به این نقد از ضرورت خود پدیده نقد نشات میگیرد؛ شخصیتپرستی و تقدسگرایی تنها یکی از مضرات نبود نقد در جامعه است. به نظر من ما یک بار برای همیشه باید یاد بگیریم که برای بزرگداشت کسی لازم نیست از نقد او چشمپوشی کنیم. خود نیما در یادداشتهایش میگوید که یک نفر میآید و سنگ بنایی را میگذارد و بقیه باید آن را تکمیل کنند. بنابراین بر اساس همین نظر میتوان گفت که خود نیما نیز مظلوم این رویکرد است. کما اینکه تمام بزرگان تاریخ که ما از آنها بت ساختهایم، از این رویکرد صدمه دیدهاند. خیلی طبیعی است، وقتی ما از کسی بت میسازیم، دیگر کسی جرات نمیکند نه یک کلمه به حرفهای او اضافه کند و نه یک کلمه از آن حذف کند؛ بنابراین کاری که آن شخصیت تاثیرگذار مانند نیما آغاز کرده است، دیگر تکمیل نمیشود و ما وی را از تکامل اندیشهها و ابداعاتش محروم میکنیم. این صحبتها را مطرح کردم تا بگویم که اهمیت نقد از خود نقد ناشی میشود و ارزش آن وابسته به چیز دیگری نیست.
مهمترین نقدی که شما بر نیما وارد میکنید چیست؟
نیما به رغم درک عمیقش از مدرنیسم هنری، نسبت میان مدرنیسم و کلاسیسیم را درست نمیفهمید و همین موجب شد تا شعر نو فارسی را که درست بنیاد نهاد، غلط عرضه کند و این موجب شورش شد؛ شورش کسانی که ما 60 ساله به آنها مرتجع گفتهایم. بخش عمده این افراد کسانی بودند که نگران میراث فرهنگی ما بودهاند. نیما مقتضیات مدرنیسم را در شعر بسیار فهیمانه تبیین کرد، اما متوجه نبود که شعر مدرن شعری است متفاوت از شعر کلاسیک. او به خطا شعر مدرن را ادامه و صورت تکامل یافته شعر کلاسیک میدانست و بهعنوان تصحیحی بر شعر کلاسیک فارسی عرضه کرد. من این نکته را خیلی وقت پیش متوجه شده بودم و این را در رساله دکتری نوشتم و از آن دفاع کردهام؛ اما این نخستین بار است که به فارسی آن را عرضه میکنم. این بحث امروز و دیروز من نیست و مساله آدمی است که روی نیما دقیق شده است. خلاصه اینکه خطای نیما این بود: او شعر مدرن فارسی را که مبتنی بر فهمی عمیق از مقتضیات مدرنیسم بود متاسفانه به مثابه هنری نو عرضه نمیکند، بلکه آن را در قالب تصحیحی بر شعر قدیم، بهعنوان اصلاحیه شعر کلاسیک فارسی، پیش روی خواننده میگذارد.
سعید رضوانی
چرا نیما چنین تفکری داشته است و ملاک شما برای بیان این صحبتها چیست؟
در واقع حتما کسانی که نوشتههای نظری نیما را خوانده باشند، متوجه شدهاند که تبیین مبانی نو شعر فارسی در شعر نیما همراه با نقد تند شعر کلاسیک فارسی همراه بوده است و این را همه ما دیگر میدانیم؛ اما این احتمال وجود دارد که نتیجه من را افراد دیگر نگرفته باشند. نیما نقد آتشینی به شعر کلاسیک داشت. همه میدانند که نیما فیالمثل وزن شکستهاش را به حیث تصحیح وزن شعر قدیم که به گفته او مصرعهایی در لباس یکسانالشکل داشت و از موزیک طبیعی محروم بود، عرضه کرد. این صحبتها را همه خواندند اما آدم باید کمی روی این صحبتها دقیق شود و یک نتیجه درست بگیرد. نیما مبانی شعر مدرن را خوب تبیین کرده است؛ مثلا سفارشهایی که به جوانان میکند، بسیار درخشان است. او مثلا میگوید «دنیا را از چشم خودتان ببینید» که این معادل فردیتگرایی در هنر مدرن است. نیما مبانی هنر مدرن را درست تبیین میکرد اما ارتباط هنر مدرن و هنر کلاسیک را درست متوجه نشده بود. نیما هنر مدرن را ادامه و صورت بهتر هنر کلاسیک میداند؛ حال آنکه هنر مدرن یک پارادایم زیباشناسی دیگر است. نیما اگر درک میکرد که هنر مدرن هنر دیگری است و این را به دیگران هم به همین شکل انتقال میداد، مطمئنا سطح اصطکاکی که میان او و مخالفانش پدید آمد، ایجاد نمیشد. در یک کلام اگر نیما متوجه شده بود که هنر مدرن از هنر کلاسیک برتر نیست، بلکه هنری دیگر و متفاوت از هنر کلاسیک است این جدال سخت میان او و مخالفانش رخ نمیداد؛ اما متوجه این نکته نبود.
یکی از سوالات مهمی که درباره نیما مطرح است و شما نیز در نقد خود به آن اشاره داشتید بحث الگوبرداری نیماست؛ چراکه برخلاف ادعای دوستان و طبق دستنوشتههای باقیمانده، شاید او آنطور که دیگران میگویند به زبان فرانسوی مسلط نبوده است، از طرفی تا پایان عمر از کشور خارج نشده و دوست خارجی هم نداشته است. او همچنین تحصیلات خود را به سختی تا دیپلم ادامه داد. حال سوال اینجاست که چطور او متوجه شد که شعر آن روزگار نیاز به تغییر دارد؟
من نیز در 10 هزار سندی که از او خواندهام یادداشتهای او به فرانسوی را بسیار بسیار ناچیز دیدهام، بهطوری که میتوان از آن چشمپوشی کرد. من هم نظر به همان نکاتی که شما اشاره فرمودید میگویم نیما از نوابع ادبیات ما بوده است و معنای نبوغ همین است؛ یعنی چیزی که برای من و شما دلایلش معلوم نمیشود؛ زیرا اگر دلایلش معلوم میشد، دیگر نبوغ نبود و ما نیز به آن میرسیدیم. من این نبوغ نیما را کاملا پذیرفتهام اما این بدان معنی نیست که دیگر او را نقد نکنیم. در همین کار مدرنیسم نیما که من او را نابغه میدانم، خطاهای ابتدایی نیز وجود دارد.
نیما تلاشهای بسیار زیادی انجام داد تا جلوی آشفتگی شعر نو را بگیرد اما نشد. شما او را مسبب آشفتگیهای امروز شعر فارسی میدانید؟
نیما مسبب آشفتگی امروز شعر نیست و من دلیل آشفتگی را به او نسبت نمیدهم. نیما برخلاف بسیاری از افراد کار مدرنیسم را عالی انجام داد و حتی برتر از خیلی از کسانی بود که بعد از او آمدند و ادعای مدرنیسم داشتند. اما نیما به دلیل رویکردی که به هنر مدرن داشت و آن را بالاتر از هنر کلاسیک میدانست، همین نگاه را به نسل دوم و سوم شاگردانش و حتی نسل امروز منتقل کرد. نیما در شعر مدرن جایگاه پیغمبری داشت و به هرچیز درست و غلطی که اعتقاد داشته، به نسلهای بعد نیز منتقل شده است. اگر شاعران امروز به سنت شعر فارسی نمیپردازند از اینجا نشات میگیرد. اگر شما سری به گذشته بزنید، متوجه خواهید شد که این راه غلطی است؛ چراکه همیشه مدرنیسمهای موفق کسانی بودند که هنر کلاسیک را به خوبی میشناختند. حرف من این است که شاعر مدرن امروز اگر هنوز هم احساس بینیازی نسبت به خواندن سعدی و حافظ و مولانا میکند، مقصر بزرگ این قضیه همین نگاه اشتباه نیما به سنت است اما او مسئول آشفتگی شعر امروز نیست. شما اگر نقد من درباره نیما را بخوانید متوجه میشوید که آن نقد به نیما کاملا مدرن است؛ چراکه من هرگز ایراد نمیگیرم که چرا نیما وزن و قافیه را از بین برد، بلکه میگویم چرا چنین نگاه اشتباهی به هنر کلاسیک داشت و فکر میکرد که باید آن را اصلاح کند.
پس با این تفاسیر نیما نیز نیاز به نقد دارد و شما جزو آن دستهای هستید که با تقدسگرایی در ادبیات مخالف هستید؟
من نه تنها با تقدسگرایی در ادبیات مخالف هستم، بلکه در همه حوزهها چنین نظری دارم؛ چراکه تصور من بر این است که ضرر این کار متوجه همه میشود و بیش از همه آن موجودی ضرر میکند که قرار است مقدس شود؛ زیرا او را از تکمیل شدن محروم میکنند.
با توجه پژوهشهای گستردهای که شما روی نیما و شعر مدرن داشتید، آیا شعر نو ما نیاز به بازنگری دارد؟
ما صددرصد به چنین چیزی نیاز داریم. ما نیاز به بازنگری داریم؛ چراکه هرگز نباید هیچکسی را فراتر از نقد بنشانیم و خودمان و مردم را از نقد محروم کنیم. از طرفی دلسوزان باید ایرادات را بگویند؛ چراکه من با همه عظمتی که نیما دارد، نمیتوانم نگاه تحقیرآمیز او به شعر کلاسیک فارسی را بپذیرم. در شعر فارسی 20-30 سال قبل از نیما تغییراتی شروع شده بود اما هیچکدام با مقاومتهایی که نیما با آن روبهرو شد، روبهرو نشدند؛ چراکه فکر میکنم شعر فارسی به ضرورت تغییر رسیده بود. حال اینجا باید از خودمان بپرسیم که وقتی تغییرات در دوره مشروطه باعث جنگ و جدل نمیشود، چرا این اتفاق باید 20-30 سال بعد رخ دهد؟ لابد اینجا نیما علاوه بر تغییر شعر، کار دیگری نیز انجام داده است. او با مطرح کردن شعر مدرن بهعنوان شعر برتر چالشهایی را به وجود میآورد که موجب آن جدال سخت شد، حال آنکه اگر شعر مدرن را به عنون شعری دیگر، و نه برتر، عرضه کرده بود، آن مخالفتهای شدید با وی پدید نمیآمد.
در پایان به اعتقاد شما نیما با کارهای شاملو و شعر سپید موافق بود؟
او مخالفتهایی داشت و تذکراتی را نیز به شاملو داده بود. او جایی طوری درباره وزن و قافیه صحبت میکند که گویی این دو المان از ملزومات شعر است. مثلا در جایی میگوید «شعر بدون قافیه مثل آدم بدون استخوان میماند» در اینجا طوری صحبت میکند که ظاهرا قافیه شرط لازم شعر است اما از طرف دیگر او معتقد است که برای هر کاری باید نوبت گرفت و با توجه به این حرف نیز میتوان برداشت کرد که وزن و قافیه را جزو ملزومات نمیداند؛ بلکه فکر میکرده که به آن مرحله تاریخی نرسیدهایم تا آنها را حذف کنیم. در کل باید گفت که کمی صحبتهای او متناقض است و با اطمینان نمیتوان درباره این موضوع نظر داد؛ اما چیزی که مشخص است او در همان دوره هم نگران شعر فارسی بود و اعتقاد داشت که برخی اشتباهات میتواند شعر فارسی را از مسیر درست خارج کند.
نظر شما