«بدرود وطن زیبای من» رمانی از احمد امیت نویسنده ترک است که در قالب نامههایی به استر شکل میگیرد و ادامه پیدا میکند.
احمد امیت در ترکیه نویسنده مشهوری است و طرفداران زیادی دارد. کتابهای او در کتابفروشیهای ترکیه صاحب قفسه مخصوص هستند. امیت را بیشتر در ترکیه به عنوان نویسنده داستانهای پلیسی و جنایی میشناسند. البته رمان «بدرود وطن زیبای من» از این قاعده خارج است و رمانی حزبی محسوب میشود.
فصلهای رمان با نامههایی شروع میشود که راوی و نگارنده نامهها خطاب به استر مینویسد. این نامهها فرمی جذاب برای پیشبرد داستان و شکل دادن شخصیتها است. یکی از این نامهها چنین شروع میشود:
برو جانت را نجات بده سرباز
سلام استر (روز نهم ـ صبح)
تا روشن شدن هوا داشتم مینوشتم. تا زمانی که انگشتی که قلم را گرفته بود درد گرفت و چشمهایم شروع به سوختن کرد. نه، دوباره به رختخواب نرفتم. خودم را کاملا سرحال و خوب احساس میکنم. ذهنم کاملا روشن است. اینکه همیشه بهترین نوع تفکر نوشت است، درست است. نه فقط برای نوشتن گذشته، بلکه برای تحلیل زمان حال هم نوشتن بهترین روش است. حتی اینکه الان مسائل را تحلیل میکنم وقایع را بهتر متوجه میشوم. به بالکن رفتم یک صبح زیبای پاییزی بود. باران دیروز سرمایی خفیف در هوا به جا گذاشته و خودش رفته بود. شدیدا هوس رفتن به خیابان و قدمزدن کردم. گذشتن از جلوی خانههایی که هنوز آدمهایش خوابیده بودند، مغازههایی که هنوز شروع به کار نکرده بودند، راه رفتم در خیابانهایی که هیچکس در آنها دیده نمیشد. لباس پوشیدم و بیرون رفتم. هیچکس در خیابان نبود. در گوشه مسجد آسمالی با دو نگهبان شب که ساعت کارشان تمام شده بود و در حال خمیازهکشیدن بودند برخورد کردم. همینطور که در خیابان قدم میزدم با چند دکاندار که میخواستند مغازههایشان را باز کنند سلام و احوالپرسی کردم. جلوی رستوران زن و شوهر اهل وین، سگها در انتظار استخوان روی زمین خوابیده بودند. سگ بزرگی که دیروز دیده بودم را به یاد آوردم از اینکه مرا دیده بود و عکسالعملی نشان نداده بود تعجب کرده بود و حالا این سگها. همانطور که به سمتشان رفتم با آنها حرف زدم. فقط کمی با بیحالی دمشان را تکان دادند. پس روی سگها چنین تاثیری داشتم؛ آدمی که نباید زیاد به او اهمیت داد. وقتی به خیابان کبیر رسیدم به سمت چپ رفتم، بوهایی عالی میآمد، بعد از چند قدم فهمیدم از شیرینیفروشی لیبون میآمد. اینقدر زود شروع بهکار میکردند؟ نه، شیرینیفروش هنوز باز نکرده بود ولی پختن و آمادهکردن کیکها و شیرینیها در فر خیلی وقت بود که شروع شده بود. این را از زمان مکتب سلطانی میدانستم. الان در حال پختن خوشمزهترین کیکها و شیرینیهای دنیا بودند. بعد از رد شدن از پاساژ آینه در جادهای که یکباره پهن میشد، هر آن و هر دقیقه تعداد انسانها بیشتر میشد. آن خیاطخانهای که تو خیلی دوست داشتی ولی هیچوقت جسارت داخل شدن به آنجا را پیدا نکردی، خیاطخانه مادام ججلی هنوز باز نشده بود.
«بدرود وطن زیبای من» با ترجمه احمد امیت و برگردان صنم شریفی در نشر پوینده و با قیمت 60000 تومان منتشر شده است.
نظرات