«سیاره آقای سَملر» نوشته سال بلو با ترجمه گلبرگ درویشیان منتشر شد
چه چیز یک جامعه را میسازد یا از هم میپاشاند
سال بلو نویسنده برجسته آمریکایی و برنده جوایز نوبل ادبی، پولیتزر و سه جایزه ملی کتاب آمریکا در کتاب سیاره آقای سَملر مخاطب را درگیر فهمیدن این میکند که چه چیز یک جامعه را میسازد یا از هم میپاشاند. چه چیزی موجب میشود یک تمدن، سنگدلی و بیرحمی را بهعنوان بهترین راه برای فهمیدن امیال و آرزوها و مواجهه با ترسهایش برگزیند.
مترجم در بخشهایی از رمان دست به ارائه پی نوشتهایی داده است تا خواندن را برای مخاطب فارسی زبان راحتتر کند.
گلبرگ درویشیان در مقدمه کتاب مینویسد: سال بلو (1915 ـ 2005) تنها نویسندهای که 3 جایزه ملی را، برای رمانهای ماجراها ی اوگی مارچ، هرزاگ، و سایره آقای سملر دریافت کرده است. در سال 1975، جایزه پولیتزر را برای برای رمان هدیه هومبولت دریافت کرد.
جایزه نوبل ادبی در سال 1976 به او اهدا شد «برای درک شرایط انسانی و بررسی موشکافانه فرهنگ معاصر که در آثارش بهخوبی به چشم میخورد.» در سال 1990، آقای بلو مدال بنیاد جایزه کتاب ملی را برای تلاش برجستهاش در خلق آثار آمریکایی از آن خود کرد. او همچنین مدال ملی هنر را نیز دریافت کرده است. از آثار او میتوان به این موارد اشاره کرد: مرد معلق (1944)، قربانی (1947)، ماجراهای اوگی مارچ (1953)، دم را دریاب (1956)، هندرسون شاه بارانی (1959)، هرزاگ (1964)، خاطرات موزبی (1969)، سیاره آقای سملر (1970)، هدیه هومبولت (1975)، رفت و برگشت به اورشلیم (1976)، دسامبر رئیس دانشکده (1982)، او با پایی در دهان و داستانهای دیگر (1984)، خیلیها از دل شکستگی میمیرند (1987)، سرقت (1989)، ارتباط بلاروسا (1989)، چیزی که مرا با آن به یاد بیاوری (1991)، کاملا منطقی است (1994)، حقیقی (1997)، راولشتاین (2000)، و مجموعه داستانها (2001).
بخشی از متن کتاب:
احتمالاً امیل با آن رولز رویس زندگی حسادت برانگیزی داشت. این لیموزین نقرهای برایش مانند شیر آبی بود که هر لحظه میتوانست آن را بچرخاند. از رقابت مصیبتبار و پراضطراب و کینهتوزی و نفرت و ستیزهجویی میان رانندگان عادی ماشینهای ارزانتر کاملا دور بود. حتی با وجود این که دوبله پارک کرده بود پلیسها مزاحمش نمیشدند.
همینطور که کنار آن ماشین مجلل ایستاده بود، میشد دید که نشیمنگاهش، در آن شلوار رسمی اتو کشیدهاش، نسبت به نشیمنگاه بیشتر مردم به زمین نزدیکتر بود. به نظر میرسید شخصیت جدی و آرامی داشته باشد. چین و چروکهایی عمیق در صورتش دیده میشد و لبهایش را طوری جمع میکرد که هیچگاه دندانهایش نمایان نمیشدند. موهایش را که از وسط باز کرده بود مانند تشت بزرگ دستهداری تا روی گوشهایش میرسید و بینی بزرگی مانند ساونارولا داشت. روی پلاک ماشین هنوز حروف امدی نشانه ایالت مریلند آمریکا دیده میشد.
در نور اندکی که از تودوزی خاکستری ماشین منعکس میشد صورت تهریشدار والاس مشخص بود. از چشمان درشتش معلوم بود میخواهد ادب را رعایت کرده و برای سرگرم کردن او چیزی بگوید. با در نظر گرفتن این که والاس تا چه حد مشغول و درگیر کسب و کار، مشکلات شخصی و مرگ بود، میشد فهمید چقدر سخاوتمند است و این کار چقدر باید برایش سخت باشد؛ این همه تلاش و تقلا و حرکت، چه انرژیای باید صرف میکرد. این که برای دایی پیرش لبخندی به لبش بنشاند.
والاس با لبخند گفت: «امیل راننده کاستلو و لاکی لوسیانو هم بوده است.»
«لوسیانو؟ دوست الیا؟ بله، همان مافیای معروف. آنگلا گفته بود.»
«دوستیشان مربوط به قدیمهاست.»
«سیاره آقای سَملر» نوشته سال بلو با ترجمه گلبرگ درویشیان در نشر ورا و با قیمت 26000 تومان منتشر شده است.
نظر شما