یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۰
قهوه‌تان سرد نشود!/ یادداشت رضا مهدوی هزاوه

رضا مهدوی هزاوه، داستان‌نویس یادداشتی درباره وضعیت ادبیات معاصر در سال‌های اخیر در اختیار ایبنا قرارداده است.

خبرگزاری کتاب ایران- رضا مهدوی هزاوه:  قرار است یادداشتی  - در مورد کتاب‌های خوانده شده در سال 96 و 95 - برای ایبنا بنویسم. به لیست کتاب‌هایی که خوانده‌ام فکر می‌کنم. رویکرد جدید ایبنا با مدیریت دوست نویسنده ، حسن محمودی قابل تامل است. اولین اسم کتابی که به ذهنم خطور می‌کند " ناتمامی " اثر زهرا عبدی است و البته آثار دیگری هم خوانده‌ام. از محمدحسن شهسواری ، ترانه وفایی ، محمد صالح علاء، آرش آذرپناه، علی خدایی ، نوید حمزوی ، شهلا آبنوس، بها مرشدی و نادرساعی‌ور و...
این روزهای نزدیک عید جلو هر مغازه که عبور می‌کنی کاغذی روی شیشه‌اش می‌بینی که نوشته است ارزان‌ترین و بهترین و بی‌نظیرترین و گوشی‌های ما پر شده است از کانال‌های  تلگرامی بهترین لباس‌ها و فست فود و عروسک و غیره...

در این میانه گاهی گیج می‌شویم که کدام کالا بهترین است و کدام بدترین. گاه تحت تاثیر شرایط تبلیغاتی و پروپاگاندایی، جنسی را می‌خریم و بعد پشیمان می‌شویم. وقتی آگاهی پیدا می‌کنیم، که دیگر پول از جیب رفته است. حتی در دموکرات‌ترین کشورهای دنیا گاه می‌بینیم مردم آزادانه بحث می‌کنند و تخلفی هم در انتخابات شکل نمی‌گیرد اما نتیجه شگفت آور است. یعنی بسیاری از مردم در واقع شستشو مغزی شده‌اند. استقلال شخصیتی، گاه توهم است.

آیا ادبیات هم به چنین سرنوشتی دچار نشده است ؟  آیا از ابتدا همینگونه بوده است ؟ از زمان سقراط و افلاطون، عدالت مورد بحث و چالشی جدی قرار گرفته است. آیا ارزیابی آثار هنری همگی "عادلانه "  است ؟  دنیای مجازی چقدردر این زمینه نقش دارد ؟ برند نام ناشر چقدر موثر است ؟ چهره بودن در تلویزیون و مطبوعات چقدر نقش دارد؟  عدم جسارت و استقلال شخصیتی منتقد چقدر موثر است ؟ منتقدی که در پی کشف نیست،  بلکه از روی دست همکاران خودش کپی می‌کند. در نظرسنجی‌های روزنامه‌ها جالب است که لیست " بهترین " ها تقریبا مشترک است. وجه اشتراک بسیاری از این بهترین‌ها ، ناشر معروف و معتبر است.  در مصاحبه‌ها ادعا می‌کنند که ما چیزی به نام داستان ایرانی نداریم. به کمتر از داستایفسکی و تولستوی رضایت نمی‌دهند. بعد در محافل خصوصی می‌گویند حیف از وقت برای خواندن داستان ایرانی! در قضاوت کردن عجولانه تقریبا بی‌رقیب هستیم.

کلی‌گویی هم یکی از این ویژگی‌های ما نیست؟ سال‌ها پیش دبیر یک جشنواره داستان دانشجویی در اراک بودم. هیات داوران آقایان شمس لنگرودی و عنایت سمیعی و سرکار خانم منیرو روانی پور بودند. یادم است خانم روانی پور گلایه داشت از خبرنگاران. می‌گفت فلان خبرنگار به قصد مصاحبه در مورد آثار من به نزدم آمد و یک سری سوال کلی و عمومی پرسید. از خبرنگار پرسیدم شما اصلا آثار مرا خوانده اید ؟ !

وضعیت روزنامه‌های مان همین است. صفخات ادبی روزنامه‌ها را نگاه کنید. حتی روزنامه‌های اصلاح طلب‌ها را نگاه کنید. خبرها و نقدها عموما درباره چند نفر مورد " تایید " است.  روزنامه‌های آن طرفی هم آدم های مورد " تایید" خودشان را مطرح می‌کنند. سابقه  روزنامه‌نگاری در ایران را نگاه کنید. حتی در روزنامه وقایع اتفاقیه امیرکبیر،  مدح ناصرالدین شاه می‌بینید. سرشت ما با مدح آشکار و تقبیح پنهانی  آمیخته است.  و البته گاهی هم برعکس. یعنی تقبیح  علنی و مدح در خفا. هزاران توجیه هم برای این کار موجود است. اشکال از ریاکاری تاریخی ماست ؟  این روحیه محافظه کاری را ما تا کجا می خواهیم با خود داشته باشیم؟

مثال‌ها فراوان است. یکبار مرحوم  احمد بیگدلی را در اصفهان دیدم و مفصل با هم حرف زدیم. از یک مجله "معروف " داستان گلایه داشت که چرا داستان‌اش را منتشر نمی‌کند. دنبال پیدا کردن واسطه برای چاپ اثرش بود. البته بعد از مرگ ایشان ، همان داستان در همان مجله  معروف چاپ شد! بالاخره مرگ، کارها را تسهیل می‌کند. حسادت‌ها را کمرنگ می‌کند. واسطه‌ها می‌توانند با اهرم عواطف انسانی، درخواست نویسنده  به خاک رفته را بهتر مطرح کنند.

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که حتی آدامسی که از سوپری محل می‌خریم قبلا توسط کارتل‌ها و تراست‌های بزرگ اقتصادی به ما تحمیل شده است. آیا ادبیات هم به چنین سرنوشت تلخی مبدل نشده است ؟ منظورم صرفا تبلیغات دولتی نیست. قضیه فراتر از پروپاگاندای دولتی و ایدئولوژیکی است. و مساله اصلا بی ارزش قلمداد کردن آثار مشهور نیست. کسی منکر ارزش‌های فلان اثر نیست. اما به نظرم وظیفه  رسانه ، کشف آثار مهجور  دیگر هم هست.

مساله  خودسانسوری هم البته بسیار مهم است. ادبیات، بازتاب جامعه  ما نیست. مسلما آثاری هستند که آینه  زمانه اند. ولی تبدیل به یک موج و جنبش نشده است. الان سطحی‌ترین فیلم سینمایی که ساخته می‌شود به هرحال چند نفری هستند که درباره‌اش نظر می دهند ولی این مساله به هیچ وجه در ادبیات داستانی مصداق ندارد. در ادبیات چرخه  اقتصادی نیست.  گرایش‌های  تلویحی اروتیک در سینما مجاز است اما در ادبیات مذموم  است. فیلم‌ساز و تهیه کننده  سینما حق دارد "درِ " یک مکان اداری را گِل بگیرد و  پای نویسنده  مدام  باید در گِل باشد.  شاید این مساله به سخت‌گیری‌های ممیزی مربوط می‌شود. نویسنده هر چند با مخاطب کمتر می‌تواند تاثیر عمیقی بر مردم داشته باشد. و این تاثیر به صورت خوشه‌ای مدام تکثیر می‌شود.
جالب است که سینماگران جمله‌ای را به صورت تکراری بیان می‌کنند که " هیچ فیلمی در پستو باقی نمی‌ماند و بالاخره نمایش داده می‌شود".  البته جهت اطلاع سینماگران باید گفت اتفاقا  خیلی از آثار ادبی از سال‌ها پیش در پستو باقی مانده است !

به صفحات مجازی نگاه کنیم. نویسنده‌ها عموما در نقش بازاریاب و روابط عمومی باید برای کتاب خودشان فعالیتی گاه بیشتر از خود نوشتن داشته باشند. بسیاری از ناشرها تبدیل به بنگاه اقتصادی شده اند. نویسنده‌ها در انتظار خوانده شدن آثارشان، مدام لینک می‌فرستند.  انبار ناشران پر می‌شود و متاسفانه خالی نمی‌شود. ورزشگاه یکصد هزار نفری پر از پرچم آبی و قرمز می شود. هر سال، آخر اسفند، عید می‌آید و مردم حتما باید سفره  هفت سین جدید بخرند و ماهی قرمز  - که مطمئن هستند چند روز بیشتر دوام نمی آورد- بخرند. کتابخوان حرفه‌ای به نام جدید نویسنده‌ای خو نمی‌گیرد مگر در رسانه‌ها دو میلیون بار آن اسم را دیده باشد. دغدغه  ملتی در شبکه‌های مجازی تمسخر گوینده  کلمه " لوور" می‌شود. بی آنکه خود کتابی و حتی مقاله‌ای در مورد آن خوانده باشند. آن نماینده محصول خود ماست. محصول نخواندن‌های مان. سال نود و هفت هم تکرار سال های قبل است. امیدوارم وقتی به کافه ای می‌روید "قهوه "تان "سرد" نشده باشد!
 

 
 

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مجید ضرابی ۰۴:۱۰ - ۱۳۹۷/۰۱/۰۷
    چه جالب. منم اگر بخوام یه کتاب از نود و شش اسم ببرم میگم ناتمامی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها