جمال میرصادقی، نویسنده معاصر میگوید: در حال حاضر حدود چهار رمان، سه مجموعه داستان و یک مجموعه مقالات دارم که چاپ نشده است. اینها کارهایی است که پیش خودم نگه داشتهام و دست هیچ ناشری ندادم. چون کتابهایم را به ناشرهای جزء نمیدهم و ناشرهای حسابی و بزرگ که آدم به آنها مطمئن است، سراغ من نیامدهاند که اگر آمده بودند من حتما نوشتههایم را در اختیارشان میگذاشتم
وی در ادامه بیان کرد: یک تراژدی در این کشور در جریان است که با جمعیت 80میلیون نفر، کتاب به دویست، سیصد عنوان میرسد. انگار که میخواستند اصلا کتاب منتشر نشود. اما خوشبختانه امروز ورق برگشته، این ضرورت را احساس کردهاند و یک فرد مثبت و آدمی که به این مملکت کمک میکند، یعنی آقای محمدجواد مرادینیا را رئیس اداره کتاب گذاشتهاند. ایشان قبلا هم بوده و 10سال به این مملکت خدمت کرده است ولی الان بنا بر ضرورت و با نظرسنجی از کتابفروشیها و مخاطبان به خاطر خدمات گذشتهاش او را به عنوان مسئول انتخاب کردهاند. ایشان بسیار به من محبت کرد، خواسته بود من را ببیند و من هم رفتم و او را ملاقات کردم.
میرصادقی به آخرین کتابی که برای چاپ به انتشارات سپرده، اشاره کرد: تقریبا شش ماه پیش کتابی به نام «فرهنگ داستاننویسان» که شاید حدود 1200صفحه و در دو جلد است را به انتشارات فرهنگ معاصر دادم. کتابی که هم به نویسندگان و هم به خوانندگان کمک زیادی میکند و تا حالا نه در ایران و نه در غرب منتشر نشده است. همچنین یک رمان به نام «سرزمین رویاها» هم که حدود سیصد صفحه است را نیز به این انتشارات سپردهام که شاید به همین علت سانسور هنوز چاپ نشده ولی گمان میکنم که با آمدن آقای مرادینیا حتما به این امور ترتیب اثر داده شود.
وی در ادامه گفت: پنج کتاب از من هم در اختیار انتشارات سخن است که همینطور مانده و وضعیت آن مشخص نیست؛ همچنین دو کتاب دیگر هم دارم که سالیان زیادی است معطل مانده و چاپ نشده است. یکی «زنان داستانی نسل سوم» و دیگری «پیش از آنکه خبر شوی، عاشق شدی» که ابتدا خودشان اجازه چاپ دادند ولی بعد از من خواستند که بعضی صفحههای آنها را حذف کنم که این هم امکان نداشت. اما باز هم تاکید میکنم که امیدوارم با آمدن این رئیس جدید اتفاقهای بهتری بیفتد، چون فکر میکنم که آقای مرادینیا آدم مثبتی است. اصلا باید اینجور افراد سر کار بیایند چون این واقعا حقیرانه است که وضعیت کتاب و سانسور آن در کشوری که هشتاد میلیون جمعیت دارد، اینچنین باشد. مسئول فکر نمیکند وقتی ده تا کتاب از کسی مثل من که از آدمهایی هستم که در کنار هستم و طرفدار هیچ ایدئولوژی هم نیستم، چاپ میشود، چند کتاب هم از خودشان چاپ میشود ولی وقتی که جلوی کتاب و انتشار آن را میگیرند، کتاب خودشان را هم کسی نمیگیرد. اصلا کسی به کتابفروشی نمیرود که کتاب آنها را ببیند و بگیرد. اما مثل اینکه به تازگی این ضرورت را حس کردهاند. شاید حرفهایی که آقا در مشهد گفتند که آزادی، آزادی بیان و انتخاب است را گوش کرده باشند و یک مقداری آزادی بدهند و دریچههای بسته را باز کنند. البته نمیدانم این در عمل چقدر رعایت شود.
نویسنده «درازنای شب» با بیان اینکه در حال حاضر کلاسهای داستاننویسی من یک روز در هفته یعنی چهارشنبهها در منزل خودم برگزار میشود، از کتابهای منتشر نشده خود هم خبر داد و گفت: در حال حاضر حدود چهار رمان، سه مجموعه داستان و یک مجموعه مقالات دارم که چاپ نشده است. مجموعه مقالات حدود 700 صفحه است و شامل مقالاتی در زمینههای مختلف است. اینها کارهایی است که پیش خودم نگه داشتهام و به هیچ ناشری ندادهام. چون کتابهایم را به ناشرهای جزء نمیدهم و ناشرهای حسابی و بزرگ که آدم به آنها مطمئن است، سراغ من نیامدهاند که اگر آمده بودند من حتما نوشتههایم را در اختیارشان میگذاشتم. البته حدود شش ماه قبل از انتشارات مرکز به سراغ من آمدند و همه کتابهای چاپ نشده من را خواستند که من هم گفتم همه آنها را یکجا نمیدهم. یک مجموعه داستان به نام «چراغها» دارم که حدود چهار سال در انتشارات مروارید مانده بود که امسال قرار است چاپ شود اما تاریخ دقیق آن را نمیدانم.
نظر شما