گفتوگو با مهدی طحانیان راوی کتاب «سرباز کوچک امام»؛
درسها و تجربههای ناب جنگ خسارتهای ناشی از آنرا جبران میکند
مهدی طحانیان، راوی کتاب «سرباز کوچک امام» میگوید که دنیای اسارت، دنیایی از تجربههای واقعا ناب بود. در آن سالها حتی اگر اجازه نوشتن یک نامه به ما داده میشد، عرضحال و شرایط را توصیف نمی کردیم، بلکه فقط سعی میکردیم از چیزی که به آن رسیدهایم به خانوادههایمان بگوییم؛ یعنی قدر و ارزش آزادی را دانستن.
بهانه دیدار با مهدی طحانیان در خبرگزاری کتاب ایران البته «سرباز کوچک امام» است که انجام گفتوگو و نگارش آن را فاطمه دوستکامی برعهده داشت. رهبر معظم انقلاب با مطالعه این کتاب، ضمن تحسین سبک نگارش و محتوای اثر، تقریظی بر آن نوشته است.
ایشان نوشتهاند: سرگذشت این نوجوان شجاع و باهوش و صبور در اردوگاههای اسارت، یکی از شگفتیهای دفاع مقدس است، ماجراهای پسر سیزده چهارده سالهای که نخست میدان جنگ و سپس میدان مقاومت در برابر ماموران درنده خوی بعثی را با رفتار و روحیهای اعجاب انگیز، آزموده و از هر دو سربلند بیرون آمده است. دل بر مظلومیت او میسوزد ولی از قدارت و تحمل صبر او پر میکشد؛ این نیز بخشی از معجزه بزرگ انقلاب اسلامی است. در این کتاب،نشانههای خباثت و لئامت ماموران بعثی آشکارتر از کتابهای مشابهی است که خواندهام. به هرحال این یک سند با ارزش از دفاع مقدس و انقلاب است؛ باید قدر دانسته شود.
خوب است سست پیمانهای مغلوب دنیا شده، نگاهی به امثال این نوشته صادقانه و معصومانه بیندازند، شاید رحمت خدا شامل آنان شود.»
کتاب «سرباز کوچک امام» تاکنون از سوی موسسه پیام آزادگان به چاپ شانزدهم رسیده است.
گرچه بیش از سه و نیم دهه از آن روزگار میگذرد، اما مهدی طحانیان، هنوز طوری از آن روزها میگوید که انگار همان جوان سیزده سالهای است که با واکنش خود، جهانی را به حیرت واداشت. طحانیان با حضور در ایبنا، از آن روزها یاد کرد که در ادامه میخوانید.
چه زمانی تصمیم به ثبت و نوشتن خاطراتتان از جنگ و دوران اسارت گرفتید؟ آیا این امکان از همان روزها برایتان وجود داشت؟
در دوره اسارت چیزی به اسم قلم و کاغذ وجود نداشت و از این نظر بسیار در مضیقه بودیم. آنجا اگر یک خودکار از کسی میگرفتند، انگار کلاشینکف یا آرپیچی گرفتهاند و آزاده را تا حد اعدام مجازات میکردند. پس از پایان جنگ و حضور صلیب سرخ، اندکی قلم و کاغذ در اختیار ما میگذاشتند، ولی هر روز میآمدند و میزان مصرف شده از خودکار را اندازه میگرفتند و دفتر را بررسی میکردند که چه چیزهایی در آن نوشتهایم.
کتاب هم تقریبا از اواسط دوران اسارت و اواخر جنگ در اختیار ما قرار میگرفت و بیشتر کتابها نیز به زبانهای دیگر و یا رمانهای خارجی بود. در واقع کتابهایی که برایمان میآوردند، بدرد ما نمیخورد. شاید در یک آسایشگاه 100 نفره فقط یک قرآن وجود داشت، ولی از اینگونه کتابها و حتی کتاب «آیات شیطانی» به تعداد زیاد توزیع میشد. مرتب کتابهایی همچون نهجالبلاغه، دیوان حافظ و بوستان و گلستان سعدی را بهطور مرتب درخواست میدادیم، ولی این خواستهها در آخر اسارت بهطور محدود میسر شد. باید مدتها در نوبت میماندیم تا قرآن بهدستمان برسد و بتوانیم چند صفحه قرآن بخوانیم.
بعد از اسارات بارها شروع به قلمفرسایی کردم تا بتوانم خاطراتم را بنویسم و حتی به حدود 100 صفحه نیز رسید، ولی حقیقتا هنگام نوشتن ذهنم بسیار درگیر انتخاب جمله میشد که چطور جملهبندی را انجام دهم یا چطور کلمات را کنار هم بچینم که دلچسب باشد. حساسیتهایی که در نوشتن داشتم، تمرکزم را برای یادآوری دقیق خاطرات بهم میزد. احساس کردم بهترین شیوه، روایتگری است که با خاطری آسوده و زبان عامیانه بتوانم خاطرات را بیان کنم که از دل آن یک کار خوب بیرون بیاید. خیلی از دوستان اصرار دارند که خودشان کار خاطرهنگاری را انجام دهند، ولی من احساس کردم این اصرار ممکن است به کار لطمه بزند.
روند ثبت و نگارش خاطرات چه مدت طول کشید؟
4 سال (از سال 1387 تا 1391) بهطور مستمر در دفتر انتشارات پیام آزادگان و حوزه هنری این خاطرات را بازگو کردم. در حوزه هنری خانم گلستان جعفریان خاطرات را ثبت و تنظیم کرد که نتیجه آن کتاب «همه سیزده سالگیام» بوده و در پیام آزادگان خانم فاطمه دوستکامی کار ثبت خاطرات را انجام داد که منجر به تالیف کتاب «سرباز کوچک امام» شد. هر کدام از دو کتاب با سبکی خاص و متفاوت از هم نوشته شدهاند. کتاب «همه سیزده سالگیام» فقط به مقطع جنگ پرداخته، ولی کتاب «سرباز کوچک امام» از دوران کودکی تا ورود به جبهههای جنگ و اسارت و آزادی را دربرمیگیرد.
بسیاری از کسانی که هردو کتاب را مطالعه کردهاند، معتقدند که کتاب «سرباز کوچک امام» غنیتر است و مقام معظم رهبری هم بر آن تقریظ نوشتهاند. کتاب تاکنون 16 نوبت تجدیدچاپ شده است.
پیش از چاپ، بارها کتاب را ویرایش و بازبینی کردم. فاطمه دوستکامی و جمعی که در موسسه پیام آزادگان حضور داشتند، زحمت زیادی کشیدند تا خاطرات من را که مثل آبی بیرون زده از یک کوزه شکسته بود، مانند پازل کنار هم بچینند و به کتاب تبدیل کنند.
زمانی که خاطرات را میگفتم، دوست داشتم زمینههای وقوع هریک را نیز بیان کنم، ولی دوستان معتقد بودند اگر بخواهیم در کار خاطرهنگاری وارد حاشیه شویم و به پسزمینهها بپردازیم، به کار لطمه میزند. امروز که به کتاب نگاه میکنم به این نتیجه میرسم تا جایی که ذهنم یاری کرده، همه خاطرات و هرآنچه از جزئیات که قابل گفتن بوده را بازگو کردهام. سعی کردم با نهایت صداقت و راستی سخن بگویم و حتی بارها به نویسنده تاکید و یادآوری کردم که مبادا تحتتاثیر فضای نویسندگی رمان، به اتفاقات شاخ و بال بدهد و عین روایت را به همان سبکی که گفتهام، بنویسد.
چگونه بعد از گذشت سالها، حتی جزئیترین مسائل در خاطرتان باقی مانده است؟
آنقدر این خاطرات با من عجین شده که اگر 10 سال دیگر هم بگذرد، خاطرات با همان جزئیات و بدون ذرهای کم و زیاد در ذهنم باقی میماند. بهویژه خاطرات جنگ که یک لحظه آن محال است از ذهن انسان پاک شود، چون هرچه شرایط سختتر شود، خاطره ماندگارتر میشود. البته در خاطرات دوران اسارت، یکنواختی موج میزد. از همه خاطرات اسارت، آنهایی که برایم تکاندهنده و تاثیرگذار بوده، در ذهنم حک شده است.
یکی از خاطرات جالب کتاب، ماجرای مصاحبه شما با خانم خبرنگار هندی در اردوگاه بود؛ در اینباره بگویید.
این موضوع، یکی از اتفاقات ماندگار دوران اسارت، بود. برگرفته از روحیه خاص و اعتقادات و اصولی که آمده بودیم برای آنها جان بدهیم، در مواجهه با او از مصاحبه و پاسخ به سوالات طفره رفتم و شرط مصاحبه را رعایت حجاب قرار دادم. دشمن در اینچنین موقعیتهایی درصدد بهرهبرداری و در پی اهداف خاصی بود و ما هم در مقابل، دنبال برهم زدن برنامه دشمن بودیم. در آنروز خاص، آن خانم خبرنگار با چند نفر از اسرا مصاحبه کرد و موقع رفتن متوجه من شد و خواست با من گفتوگو کند. من خودم را رزمنده اسلام و سرباز امام زمان (عج) میدانستم و تحتتأثیر معنویاتی که بر ما حاکم بود، نمیتوانستیم اجازه دهیم آن خانم با آن حجاب راحت کنار ما بنشیند، لذا به ذهنم رسید که از او درخواست کنم ابتدا حجابش را رعایت کند.
بههرحال پس از چند بار طفره رفتن و به دلیل انگیزه و اصراری که برای انجام مصاحبه داشت، پذیرفت که حجابش را رعایت کند و با هم گفتوگو کردیم و بعد با همان حجاب پیش رحیمی از دیگر آزادگان نوجوان رفت و او هم بر رعایت حجاب در هنگام مصاحبه با اسرا تاکید کرد.
این خانم که استاد ادبیات فارسی دانشگاه دهلی نو است، سال گذشته به ایران آمد و در اردوگاه شهید باهنر کرمان با هم ملاقات کردیم و مستند خوبی نیز در این زمینه تهیه شد. ایشان که خودش در هند نویسنده بزرگی بود، از من انتقاد کرد که شما در کتابتان خیلی راحت و معمولی از کنار جریان این مصاحبه گذشتید، در حالیکه قبول درخواست شما برای من تبعات زیادی در سطح بینالمللی به همراه داشت و تا 30 سال از سوی کشورهای مختلف بایکوت شدم و مورد غضب قرار گرفتم. بیان میکرد که در کتاب خودش چند برابر بیشتر از ما به این موضوع پرداخته و آنرا برجسته کرده است. از ما تقاضا داشت در صورت امکان در کتاب بازبینی داشته باشیم.
خبرنگاران زیادی در مدت اسارت برای مصاحبه آمده بودند که ما همینگونه یا حتی تندتر با آنها برخورد کرده بودیم، ولی استخبارات دوربینها را ضبط یا نوارها را درآورده و پاره میکرد و اجازه نمیدادند فیلمها از اردوگاه بیرون برود، ولی نمیدانم در این مورد چه شد و با چه ترفندی توانستند فیلمها را از اردوگاه خارج کنند.
ثبت و تالیف ناگفتهها و خاطرات جنگ و اسارت، چقدر اهمیت و ضرورت دارد؟
جنگ درسها و تجربههای بسیار نابی دارد که میتواند تمام خسارتهای ناشی از آنرا جبران کند. بهنظر من بیان خاطرات جنگ و نشستن آن به دل نسلهای بعدی و تجربه و درسی که نسلهای بعدی از این خاطرات میگیرند، واقعا میتواند تمام صدمات و لطمههایی را که ما خوردیم، جبران کند. به شرط اینکه کوتاهی نکنیم و حقیقتی را که به چشم دیدهایم، به ملت منتقل کنیم.
جنگ دانشگاهی است که با دیگر دانشگاهها متفاوت است. آزادی از اسارت مانند حالتی است که یک مرده به زندگی برگردد. در این حالت چقدر سوال برایمان پیش میآید؟ واقعا اسارت به منزله کنده شدن از دنیا و ورود به برزخ است. در اسارت با واقعیتهایی آشنا شده بودیم و بصیرتهایی پیدا کرده بودیم و عوالمی برایمان آشکار شده بود که امروز وقتی مینشینم به آن فکر میکنم، میبینیم چقدر در آن روزها دغدغه داشتیم که حس و حالمان را به مردم و خانوادههایمان منتقل کنیم. حتی اگر اجازه نوشتن یک نامه به ما داده میشد، عرضحال و شرایط را توصیف نمی کردیم، بلکه فقط سعی میکردیم از چیزی که به آن رسیدهایم به خانوادههایمان بگوییم؛ یعنی قدر و ارزش آزادی را دانستن.
بیشترین دغدغه ما بحثهای معنوی بود. اینکه چقدر زمانی که در آسایش و آزاد هستیم، از قرآن و خیلی مسائل غافلیم؛ ولی این اسارت باعث شد دلمان به یک سری حقایق روشن شود. قرآن خواندن در آن شرایط با خواندن قرآن در امنیت و آسایش، زمین تا آسمان متفاوت است. دوست داشتیم این بصیرت و انس با قرآن و نهجالبلاغه را به مردم منتقل کنیم. دشمن همه نوع محدودیت و محرومیت و جنگ روانی را بر ما تحمیل کرده بود، ولی اینها نه تنها خللی بر اراده و روحیه ما وارد نمیکرد، بلکه روزبهروز محکمتر میشدیم.
صلیب سرخ که به اردوگاه میآمد اذعان میکردند که با بسیاری از اسرای جنگی در اردوگاهها ارتباط داشتهاند و در آن اردوگاهها به رغم وجود امکانات، به شدت آمار خودکشی و مشکلات روحی و روانی بالا بود؛ شما اینجا هیچ امکاناتی ندارید، ولی از همه سرحالتر، شادابتر و محکمتر هستید. راز این روحیه شما چیست؟ دنیای اسارت، دنیایی از تجربههای واقعا ناب بود.
فشاری که آن موقع بر ما وارد میشد، امروز بر همه ملت ایران وارد میشود. اگر ما بتوانیم روحیه دوره اسارت و تجربیاتی که کسب کردیم را به مردم منتقل کنیم که چگونه ایستادگی کردیم، تحمل شرایط امروز برای مردم آسانتر خواهد شد. بازهم وضعیت امروز در مقایسه با شرایط ما در اسارت مانند بهشت است. دشمن میخواست کاری کند که ما کم بیاوریم و تسلیم شویم، ولی ما در آن دوران نه تنها کم نیاوردیم، بلکه هرچه فشار بیشتر میشد، بر مقاومت ما نیز افزوده میشد. کسانی که در اردوگاه به نوعی تسلیم دشمن میشدند، رفاه بیشتری داشتند و دشمن در مقابل از آنها بهرهبرداری تبلیغاتی میکرد. ولی بعد از اینکه استفادههای لازم را میکردند، آن دسته از اسرا دچار مشکلات و تبعاتی میشدند که به تمام معنا طعم اسارت و حقارت را میچشیدند و دیگر نه راه پس داشتند نه راه پیش.
امروز هم وضعیت همین است و عدهای تصور میکنند که اگر به خواست دشمن عمل کنند، روزهای خوشی در انتظار آنهاست، ولی دشمن دنبال منافع خودش است و زمانی که به هدف خود برسد، دیگر ما را حتی انسان هم به حساب نمیآورد و برای ما ارزشی هم قائل نیست. هرچه در مقابل دشمن سر خم کنیم، به رفتارش ادامه میدهد و میخواهد ما را ذلیلتر ببیند، ولی مقاومت باعث میشود که دشمن در اوج قدرت، خسته شده و عقبنشینی کند. ابتدا بعثیها به ما میگفتند «حشر» یعنی اینکه شما حیوان هستید، ولی پس از مدتی همان دشمن به ما میگفت که شما بشر نیستید، بلکه فوق بشر هستید. ما همه اینها را تجربه کردهایم، لذا بیان این خاطرات میتواند برای ملت ما درس باشد.
من از سن 13 تا 21 سالگی (سال 61 تا 69) در اسارت بودم، ولی این دهه آنقدر برای من زیباست که به جرأت میتوانم بگویم هرچه خوبی در زندگی دیدم در همان دوره بود. بعد از آن دوره اسارت، هنوز نتوانستهام آن تجربههای ناب را بهدست بیاورم. آنجا هر روز در اوج محرومیت و محدودیت به تجربیات نابی میرسیدیم که شاید در زندگی عادی به آنها نرسیم. هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتیم و دشمن همهگونه تبلیغات میکرد تا ما را تسلیم و به اهدافش برسد، ولی در تمام این رویاروییها ما پیروز میدان بودیم و همه اینها از موهبت اسلام است.
امام راحل بسیار به اسلامی که در کنار آن ولایت باشد، توصیه میکردند. یک رزمنده در میدان جنگ، نیاز به یک مکتب، یک رهبر خوب و هدف و اعتقاد والا دارد. با وجود این سه عامل، دیگر شکست معنی ندارد. ما با تمام وجودمان این را حس کردیم که پیوندی که امام بین اسلام و جمهوری اسلامی زد، اسلام همچون زرهی شکستناپذیر بر پیکر ایران ما شد. اگر اسلام و ایران را در کنار هم داشته باشیم، میتوانیم مقابل همه دنیا بایستیم.
درباره دیدار با مقام معظم رهبری و تقریظی که بر کتاب «سرباز کوچک امام» نوشتهاند، بگویید.
همراه با دوستان حوزه هنری به دیدار ایشان رفتیم و موقع معرفی هریک از دوستان، من را بهعنوان نویسنده کتاب «همه سیزدهسالگیام» معرفی کردند که حضرت آقا فرمودند من از آقای طحانیان یک کتاب دیگر خواندهام که بسیار کتاب خوبی بود و خاطرات تکاندهنده زیادی دارد. یکی یکی خاطرات کتاب «سرباز کوچک امام» را با من مرور کردند و در پایان هم گفتند که یادداشتی روی کتاب شما نوشتهام، حتما آنرا از بچههای دفتر پیگیری کنید.
بازتاب کتاب در بین مخاطبان چطور بود؟
افرادی که کتاب را خواندهاند، اظهار لطف و رضایت میکنند. حتی برخی از دوستان که خودشان آزاده بودند، پس از خواندن کتاب عبارات شیوایی در توصیف و معرفی این اثر نوشتهاند و به دیگر آزادگان توصیه میکنند که حتما کتاب را بخوانند. ما در آن دوران نوجوان بودیم و امروز شاید برخی خانوادهها در ارتباط با نوجوانان خود مشکلاتی داشته باشند، ولی وقتی یک نوجوان کتاب را بخواند و ببینید در آن سالها چه روزها و لحظاتی بر یک نفر همسال خودش گذشته، میتواند برای او تکاندهنده باشد و قدر آرامش و آزادی خود را بیشتر میداند.
چندی پیش احمد یوسفزاده، نویسنده و راوی کتاب «آن بیست و سه نفر» مطلبی نوشته و ضمن تحسین کتاب، به دیگر دوستان آزاده توصیه کرده بود که کتاب من را بخوانند. این تحسین و رضایت را در افراد بیرون از دایره اسارت و مردم عادی که کتاب را خواندهاند، بیشتر هم دیدم.
نظر شما