نگاهي به رمان «تهرانیها» نوشته امیرحسین خورشیدفر
کلیدوسکوپ ادبی؛ یا رمانی با تصاویر تکهتکه اما نزدیک
المیرا کرمنیایفر یادداشتی بر رمان «تهرانیها»ی امیرحسین خورشیدفر نوشته و در آن به پیچیدگیها و گرههای داستان به مثابه یک کلیدوسکوپ نگاه میکند.
رمان برخلاف بیشتر انواع ادبی (که عمدتاً کوتاهتر از رمان هستند) اصالتاَ فرمی بیشکل است و اغلب از مصالح ناهمگن و از آشوب برساخته میشود. میزان توفیق نویسنده رمان، اغلب در نسبت و هماهنگی و زیباییشناسی نظمي که درآشوب تصور کرده -یا نکرده- سنجیده میشود. رمان نسبتاً بلند تهرانیها، یادآور کالیدوسکوپ است. جایی که دوران جزییات، روایت و شخصیتها به طرزی طنازانه و ظریف به جهان شکل میدهد. تهرانیها رمانی است پرماجرا با شخصیتهای ملموس و پرشمار و قصههایی که خواننده را دنبال خود میکشند و همدلیاش را برمیانگیزانند.
روند روایت تهرانیها ایستایی ندارد. شخصیت، واقعه و منظره را مینمایاند و پیش میرود. شخصیتها با ماجراهای مستقل معرفی میشوند و بهتدریج نسبت و ارتباطشان آشکار میشود. به هم نزدیک میشوند اما به هم پیوستن آنها به اتحادِ تقسیمناپذیر منجر نمیشود بلکه کلیتی همگن از نظر بافت و معنا را میسازد. آیا مسأله اتحاد است؟ میلِ متعارف خواننده به مربوط شدن و گره خوردن سرنوشت اشخاص داستان و اتصال وقایع اشتیاق خواننده را تامین میکند تا روايت پیش برود. اما مسئله فقط این نیست و خواننده به تدریج درمییابد با وجود این اتصالات وحدتی در کار نیست – یکی شدن.
در ابتدای فصل دوم رمان پرسش مهمی طرح میشود:
نقاشی و پوران چه ربطی به هم داشتند؟ شاپور میداند: عناصر تصویر به هم نزدیک میشوند، به دنبال یکدیگر، وضوح مییابند اما درعینحال رمزآلود و مبهم باقی میمانند. چرا نباید از این مناظر لذت بُرد؟ وقتی تداومِ حركت تصویر جدیدي ميسازد. این خواننده/بيننده نیست که باید بچرخد تا بخواند/ببیند، بلکه راوی روایت را میچرخاند تا در حرکتی مداوم به انسجامی ناپایدار دست یابد. حقیقت دست نیافتنی است. فقط میتوان حرکت لرزان آن را در میان لغزش پاهای شخصیتها یافت. حرکت و حرکت. اما کدام حرکت؟ ردپای پای ناتوان در سراسر تهرانیها وجود دارد. خطی مستقیم که پای کشیده بر جای میگذارد. خواننده باید از پا بیفتد تا بداند بیانِ آنچه هنرمند میخواهد، جانکاه است. بر قضاوتهایش خودش شرطبندی میکند. مثل آنکه در جایجای داستان راوي میگوید: با شما شرط میبندم! شرط میبندم که یک بازندهاید! آرامشی که در این باختن از پیش تعیین شده وجود دارد. آدمهای روايت در نقاطی به هم میرسند ولی جدا افتاده باقی میمانند.
اگرچه روایت با عشق شروع میشود اما همهاش درماندگی است – بیک، درماندهترین مرد. دیوار انزوای همه بلند و بلندتر میشود تا از حرکت باز بمانند. اگر مسأله وحدت نیست، پس چیست؟ جواب یک کلمه است: متامورفیسم (دگرگونی). ما شاهد تغییر شکل هستیم. این دگرگونی تنها معطوف به شخصیتهای تهرانیها نیست. وقایع و حوادث نیز از آن تبعیت میکنند. این راوی نيست كه در پی متقاعد کردن خواننده است بلكه این خودمان هستیم که باید خودمان را متقاعد کنیم. او بیشتر از پاسخ دادن، سوال مطرح میکند. آنقدر که بیچاره شویم. تا احساس درماندگی کنیم. تهرانیها میخواهد نشانمان دهد چرا تا به حال آن چيزهاي دورمانده را نپرسیدهایم.
وقت آن رسیده تا به حوض ماده و فکر اثر هاراگوچی در موزه هنرهای معاصر تهران خیره شویم. تصویر را در غلظت ظلمات نگاه کنیم. قرار است ماده چسبناك، خیال تاریک ما را ببلعد. تکهتکه شویم. در انعکاس آیینههای کلیدوسکوپ تهرانیها، این تکهها به هم نزدیک شوند اما اتصالی نیست فقط نزدیک شدن. مانند آن دو سر تیز مجسمه هنری مور که هرگز به هم نخواهد رسید. مثل رحمت مفلوک که هرگز نخواهد نتوانست، هرگز نمیرسيد، هرگز شروع نكرد. رحمت فقط شمارش معکوس را ساخت. افکاری که در زیرزمینها باز ميمانند. رحمتهایی که به تجزیه خود تن دادهاند. این گردونه باز به كنايه میچرخد. کنایه از درخودماندگی هنر، بیان هنر، دموکراسی اخته و عشق مُرده. خِرَد در ساختمان محبوس و سیرک به راه است. معرکهای بر پا شده. پرنده پر نميزند. اگرچه آسمان داستان بینهایت است اما آسمان ما محدود. مگر میشود تا عمق آسمان پیش رفت؟ این جز با گم شدن و ناپیدایی ممکن نیست. راوی در سراسر داستان یادآوری میکند چگونه باید خواند، چگونه در آسمانش گم شد. دستورالعمل پنهان است. چه چیز بهتر از این برای رهایی از ابتذال؟ هیچ چیز را باور نکن، شاید در اصل چیز دیگری باشد. احتیاج به نوعی مکاشفه است. مانند ایستادن در برابر تابلوی نقاشی. نمایش شروع میشود. بالماسکه است. تولد نوشین یادآور نقاشی های جیمز انسور است. جيمز انسور استاد تصويرگري گروتسك ماسكِ انساني است. ماسک بزنید. رفتارهای رقّتبار را تماشا کنید. اما جز این است که همه زندگیمان این نمایش مضحک است؟ که سرگرممان کند؟
تهرانیها نشان میدهد که هر کاری میکنیم تا از واقعیت غمانگیز دور شویم. پس اگر داستان اینقدر به ما نزدیک است، برای چه از موقع خواندنش تمام عضلات منقبض میشود؟ مسأله خیال است. خیال فیذاته به برخی امور میل دارد که مسألهساز است. از این خیالِ مصور باید لذت بُرد. چه لذتی بالاتر از این؟ خورشیدفر کلمه را تصویر میکند و تصوير را كلمه. برای عموم سخت است. چیزی که عامه در آن توافق دارند، عمدتاً مایه عذاب خواص است. خواص عذاب را هم که میدانید. به این تصاویر عذابآور باید تن سپرد، اصلاً سر سپرد. كليدوسكوپِ داستان میچرخد. اما به تدریج درمییابیم فقط الحان هر شخصیت متفاوت نیست. زبان نیز به فراخور هر بخش داستان دگرگون میشود. اینگونه متن زنده میماند. گویی امری بیولوژیک در حال رخ دادن است. موجودیت متن رشد و نمو میکند. هیولا در انتظار است. پرندهای آتشینبال پر میگشاید. آیا او نجاتدهنده است؟ همان که همه چیز را میسوزاند؟ بیک هم سوخت. اصلاً برای پریدن باید سوخت. پس پوران کجاست؟ تمهید راوی برای پنهان کردن اینجاست تا خواننده به کشف نائل شود. چرخدندهها میچرخند تا دستگاه باشکوه داستان کار کند – روی هم لغزیدن. وقایع و شخصیتها میلغزند. گاهی از دستهایمان سُر میخورند اما باید انتظار کشید. شاید راوی مخفیکار است. ميبايست بيشتر پيش برويم – عميقتر. هر چه به پایان داستان نزدیکتر میشویم میفهمیم، پوران در تمام زمان غیبتش، چشمهایش را بر ما دوخته بوده است. اصلاً این پوران است که به آن منظره مرموز زل زده، آنقدر که زمینگیر شده – دنیای پوران/دنياي كريستينا. او به درد کشیدن عادت داشت. پوران تکثیر میشود. دو نسخه از او کافی نیست. هر بار که تهرانیها چاپ شود، خوانده شود، در ذهن ثبت شود، او تکثیر میشود تا نظارهگر باشد. حال که از این متلاشيشدنها گفته شده، فقط یک جا به آميختگي اشاره شده: هنر. آنچه که روشنایی شهرِ باسمهای و مبتذل برنمیتابد.
تهرانیها را تکان دهید. تهنشینشدهها و رقیقها درمیآمیختند. در سکون و آشوب به پایانش نزدیک میشوید. دچار تردید میشویم. گمان میبریم چیزی را فراموش کردهایم. باید بازگردیم. یک چیزی جا افتاده که باید دوباره بخوانیم تا به یاد بیاوریم. راوی فرامیخواند: بازگرد! بازگرد! همانطور که شاپور نمیتواند بفهمد چیزهایی در گذشته نامکشوف ماند و فراموش شد. آنقدر باید به داستان بازگشت تا از پا افتاد. کلیدوسکوپ را بچرخانید. تا بینهایت هزاران شکل فرو میریزند و میایستند. بیشتر از هر چیز به یاد میآوریم دوربینها در حال نظاره هستند. همه چیز تحت کنترل است!
نظر شما