افشین جهاندیده، مترجم آثار فوکو به فارسی بر این باور است که گرایش متداول دانشگاهی در همهجا معمولاً بستهبندی و دستهبندیکردن اندیشه فوکو در قالبهایی رایج و تقلیلدهنده نظیر ساختارگرا، پساساختارگرا، پسامدرن و عقلستیز است و بدینترتیب بهجای بهرهگیری از امکانهای اندیشه فوکو آن را سترون کردهاند.
در تازهترین مجموعه گفتوگوهای گروه علوم انسانی ایبنا تلاش کردیم تا به بررسی خوانش ایرانیان از فوکو بپردازیم. در گام نخست نیز به سراغ افشین جهاندیده رفتیم که بیشترین کار فکری خود را بر ترجمه آثار فوکو و همچنین آثاری که درباره فوکو نوشته شدهاند، گذاشته است. در بازار اندیشه ایران بیشتر ترجمههایی که از آثار فوکو وجود دارند، به قلم افشین جهاندیده و نیکو سرخوش است.
از میان مهمترین ترجمههای جهاندیده و سرخوش از آثار فوکو میتوان به این موارد اشاره کرد: «دیرینهشناسی دانش»، «مراقبت و تنبیه: تولد زندان»، «اراده به دانستن»، «خاستگاه هرمنوتیک خود»، «ایران: روح یک جهان بیروح» و «تئاتر فلسفه». از میان آثاری درباره فوکو که با ترجمه جهاندیده و سرخوش به فارسی ترجمه شدهاند نیز میتوان به «فوکو» نوشته ژیل دلوز و «سوژه، استیلا، قدرت: در نگاه هورکهایمر، ماکوزه، هابرماس و فوکو» نوشته پیتر میلر اشاره کرد. گفتوگوی ایبنا با جهاندیده را در ادامه بخوانید:
ترجمه آثار فوکو چه تخصصهایی میخواهد؟
نمیدانم منظور از تخصص لازم برای ترجمه اندیشه فوکو چیست و این کلمه تخصصی برایم کمی حساسیتبرانگیز است و معمولاً از کاربرد آن پرهیز میکنم چون بهنظرم میرسد امروز در کاربرد این کلمه عموماً نوعی پیشداوری نهفته است یعنی هرکسی که این نام را یدک میکشد گویی در شاهین ترازو ایستاده و بدون هیچگونه جانبداری و بی هیچ منفعتی فقط قضاوت میکند و رأی کارشناسانهاش را عرضه میکند. این تلقی مختص کار ترجمه نیست. ما میتوانیم شیوع آن را در بسیاری از عرصهها ببینیم؛ مثلاً در مورد کار خبری و خبرنگار یا مثلاً گروه حقیقتیاب. نکته اینجاست که فوکو نهفقط از این تلقی دفاع نمیکند بلکه درست برعکس همواره تأکید میکند بر موضعداشتن تبارشناس. تبارشناس متخصصی بیطرف نیست بلکه در صحنهی نبرد نیروها همواره از جایگاهی و موضعی که در آن قرار دارد دفاع میکند. برای بحثی مفصلتر مثلاً میتوانید رجوع کنید به متن سخنرانی فوکو تحت عنوان «نیچه، تبارشناسی، تاریخ».
از سوی دیگر منظور از تخصص لازم برای ترجمه اندیشه فوکو چیست؟ آیا منظور اشراف نسبتاً کامل هم بر آرا و اندیشههای فوکو است هم تا حدودی بر تاریخ فلسفه غرب و اندیشمندان دیگر. بازهم در این مورد با همان تلقی سابق یعنی بیطرفی این اشراف روبهروییم. بهعلاوه این اشراف در بسیاری از موارد نهفقط کارساز نیست بلکه مایه بیراههروی است و تجربه من هم همیشه گواه آن بوده که متخصصان و اساتید یک حوزه یا اندیشه معمولاً مترجمان خوبی در آن زمینه نبودهاند. وانگهی باید تأکید کنم ترجمههای ما همواره بهنوعی کورمالکورمال بوده است.
علاوهبر این باید اضافه کنم مترجم درواقع نوعی تأویلگراست چون ترجمه اساساً گونهای از تأویل است و تأویل همواره این پرسش را با خود به همراه دارد که «تأویلگر کیست؟». بدینترتیب بازهم با پرسش نظر کارشناسانه یا بیطرفنبودن تأویلگر مواجهایم.
آیا همه آثار فوکو به فارسی ترجمه شدهاند؟
تا آنجا که میدانم آثار فوکو بسیار حجیم است و ترجمه همه آنها به عمر من قد نمیدهد و نمیدانم چند مترجم دیگر باید وارد شوند تا تمامی آثار به فارسی ترجمه شود. همه کتابهایش که قطعاً ترجمه نشدهاند و کوتاهنوشتهها، سخنرانیها و مصاحبههایش نیز بیش از پنجهزار صفحه است که با وجود اهمیتداشتن فعلاً بخش بسیار کوچکی از آنها ترجمه و منتشر شده است. بنابراین هنوز تا ترجمه همه آثار فوکو به فارسی راه درازی باقی است اما میتوانم بگویم که برخی از کتابهای مهم فوکو که برای اکنونیتمان اهمیت دارند، ترجمه شدهاند و در دسترس علاقهمندان قرار دارند.
آیا زبان فارسی برای برگردان مفاهیم اصلی دستگاه فلسفی فوکو امکانات کاملی دارد؟
من نمیدانم منظور از مفاهیم اصلی کار فوکو چیست؟ چون معمولاً آن چیزی که ما از «مفهوم» مراد میکنیم متفاوت از آن چیزی است که من در کار فوکو مییابم. همانطور که فوکو میگوید ما معمولاً «مفهوم» را در چارچوب نظریه میفهمیم یعنی مسائل یا مفاهیم کلیدی یک نظریه. حال آنکه فوکو نهفقط اینچنین نمیپندارد بلکه حتا مفاهیمی را که بهکار میبرد بههیچرو نقش بازنمایی امر واقع را ایفا نمیکنند. مثلاً همانگونه که میگوید مفاهیمی مثل قدرت یا دانش به واقعیتی بیرونی ارجاع نمیدهد بلکه همانند نردههای تحلیل عمل میکند و ازهمینرو این مفاهیم به تعمیمپذیری آنگونه که در نظریه شاهدیم تن نمیدهند. شما این تمایزگذاری بسیار مهم و این مخالفت با نظریه و نظریهپردازی را در کارهای فوکو میبینید و همانطور که خودش بارها مثلاً در «سوژه و قدرت» تکرار کرده است نظریهپرداز قدرت نیست.
از سوی دیگر مراد از این پرسش را هم خوب متوجه نمیشوم هرچند بحثی بسیار رایج است یعنی بسیار میشنویم که زبان فارسی برای ترجمه متون بهاصطلاح علمی یا فلسفی مناسب نیست و بیبضاعت است. به نظرم میرسد ما حتا در ترجمه جملات بسیار ساده از همه امکانات زبان فارسی بهره نمیبریم چه رسد به جملات بهاصطلاح فلسفی یا پیچیده و اغلب دچار نوعی گرتهبرداریای از زبانی که ترجمه میکنیم. مثلاً در ترجمه جملات مجهول در زبان انگلیسی یا فرانسوی از همان سیاق زبان مورد ترجمه پیروی میکنیم و ما هم جملهای مجهول میآوریم و حرف اضافه «by» یا «par» را به «توسط»، «بهوسیلهی»، «از سوی» یا... ترجمه میکنیم. یا دچار نوعی ویرگولزدگی شدهایم و جا و بیجا ویرگول میگذاریم و متونمان بیشتر ویرگولآذیناند تا متنی قابلخواندن.
در مورد مفاهیم پیچیده هم فکر میکنم میتوانیم با اندکی صبر و سختکوشی و جستوجو معادلهایی مناسب فراهم آوریم. البته نباید فراموش کنیم که قرار نیست معادل منتخب ترجمه یکبهیک اصطلاح مورد ترجمه باشد بلکه باید مفهوم را دریابیم و به دنبال معادل مناسب باشیم. از سوی دیگر با رویکردی جزمی به زبان فارسی مواجهایم. مثلاً ما در مقابل کلمه governmentality یا gouvernementalité معادل فارسی حکومتمندی را گذاشتیم که تقریباً برای آنچه مورد نظر فوکو است مناسب است اما با این پرسش انتقادی مواجه شدیم که چگونه میتوان کلمهای عربی (حکومت) را با پسوندی فارسی ترکیب کرد. بهنظرمان میرسد چنین پرسشی تواناییهای زبان خاصه زبان فارسی را نادیده میگیرد چه ما از این نوع ترکیبها در زبان فارسی بسیار داریم نظیر کتابخانه یا شایعهپراکنی و قسعلیهذا.
نگاه و رویکرد نظام آکادمیک ایران به فوکو چگونه است؟
بهنظرم نظامهای دانشگاهی چه داخلی چه خارجی چه رسمی چه موازی معمولاً اندیشیدن را طلب نمیکند و اغلب بنا دارد اساتیدی «خوب» و «باسواد» را در عرصههای گوناگون تربیت کند نه منتقدانی اندیشهورز. البته این گفته بدان معنا نیست که همه خروجیهای نظام دانشگاهی با اندیشیدن بیگانهاند بلکه صرفاً تأکیدی است بر اقتضاهای نظام دانشگاهی. در مورد خاص فوکو میتوانم بگویم تا آنجا که برخورد کردهام گرایش متداول دانشگاهی همهجا معمولاً بستهبندی و دستهبندیکردن این اندیشه در قالبهایی رایج و تقلیلدهنده نظیر ساختارگرا، پساساختارگرا، پسامدرن، عقلستیز و قسعلیهذا است و بدینترتیب بهجای بهرهگیری از امکانهای اندیشه اغلب موجب سترونشدن آن میشود.
پژوهشها و تکنگاریهای تالیفی در ایران درباره فوکو را چگونه ارزیابی میکنید؟
متأسفانه پژوهشها و تکنگاریها نیز نهفقط در ایران بلکه همهجای دنیا از همین روال تبعیت میکند چون هدف اندیشیدن با بهرهگیری از اندیشهای دیگر نیست بلکه هدف ارائه بستهای قابلمصرف در کلاسهای درس در مورد آن اندیشه است.
گفتمان فوکویی و اهمیت نظریه قدرت در نزد او، آیا میتواند در رفع بنبستهای علوم انسانی در ایران، کارساز باشند؟ به عبارتی، چگونه میتوان از نظام معرفتشناسی فوکویی برای رفع خلاهای علوم انسانی در ایران بهره برد؟ بنا به یک باور روش دیرینهشناسی فوکو، یک رویکردی پویا و کارآ در عموم حوزههای علوم انسانی، به حساب میآید. آیا برای معضلات علوم انسانی بویژه ناکارآمدی فلسفهای موسوم به اسلامی در نگاه به انسان، از آن بهره بردهایم؟
اولاً همانگونه که خود فوکو تأکید میکند او ابداً نظریهپرداز نیست چه نظریهپرداز قدرت یا هرچیز دیگری بلکه منتقد جدی نظریهپردازی حتا «نظریهپردازی قدرت» است. نظریه قدرت از دیدگاه فوکو برایم چندان مفهوم نیست و بیشتر حس میکنم تلاشی است تقلیلدهنده و کپسولسازی اندیشهای انتقادی که نتیجهای غیر از سترونکردن این اندیشه ندارد. وانگهی فوکو بارها تأکید میکند که اگر دو اصطلاح قدرت و دانش را بهکار میبرد برای این است که تحلیلش را پیش ببرد نه اینکه این دو اصطلاحْ امری بیرونی را بازنمایی میکند. فوکو بارها در نوشتههای مختلفش بهویژه در همان صفحات اول «سوژه و قدرت» دقیقاً میپرسد «آیا نیازمند نظریهای از قدرتایم؟» و بلافاصله جواب میدهد «ازآنجا که هر نظریهای مستلزم ابژهسازی مقدماتی است هیچ نظریهای نمیتواند پایهای برای کار تحلیل باشد.» پس همانطور که میبینیم اساساً فوکو ضرورت هرگونه نظریهپردازی را برای پیشبردن تحلیل زیر سؤال میبرد و همانطور که قبلاً گفتم این اصطلاحات فقط نردههای تحلیلاند درست مثل نردههای کنار جاده که فقط نشاندهنده مسیرند نه تعیینکننده مسیر و آنچه مسیر را مثلاً در جادهای کوهستانی تعیین میکند پیشآمدگیها یا عقبرفتگیهای کوهها و قسعلیهذا است. متأسفانه تحلیلهای متداولْ موقعیت را مطالعه و تحلیل نمیکنند بلکه عمدتاً چارچوب نظریشان را مرور میکنند و بعد در پی یافتن دادههایی از موقعیت برای اثبات نظریهیشاناند.
بنابراین این پرسش که آیا نظریه قدرت نزد فوکو میتواند به کار رفع بنبستهای علوم انسانی در ایران بیاید چندان محلی از اعراب ندارد. بهعلاوه نظام معرفتشناسی فوکویی نیز برای من معنایی ندارد چون تا آنجا که میدانم فوکو نهفقط مدعی برساختن چنین نظامی نیست بلکه اساساً کار خودش را نه در زمره کاری معرفتشناختی بلکه درست در مسیری کاملاً متفاوت تعریف میکند. اما در پرسشتان نکتهای مهم نهفته است که بسیار هم معمول است: آیا میتوانیم دیرینهشناسی و تبارشناسی را بنانگارههایی برای تحلیل موقعیتمان و رفع بنبستهای اکنونیتمان قرار دهیم؟ این پرسش تاحدودی دغدغههای جامعهی فکری و اساتیدمان را نیز بازتاب میدهد چه برخی معتقدند ترجمهی آثار فوکو برای جامعهی ما و هویت ملیمان سمی مهلک است. بهگمانم با رجوع به پرسش مصاحبهگری ژاپنی از فوکو بتوانیم از دهان خود فوکو پاسخ چنین پرسشهایی را بیابیم.
فوکو در جواب مصاحبهگر ژاپنی که میپرسد: «موضوع تحلیلهای شما جامعه فرانسه است. نتایج این تحلیلها تا کجا میتوانند ادعای عمومیت داشته باشند؟ برای مثال آیا میتوان این نتایج را مستقیماً در مورد جامعه ژاپن بهکار بست؟» میگوید: «[...] موضوع تحلیل را همواره زمان و مکان تعیین میکنند هرچند تلاش میشود به تحلیل عمومیتی بخشیده شود[...]». کاربرد روش دیرینهشناسی یا تبارشناسی یا بهتعبیر من دیرینه تبارشناسی برپایه اقتضاهای موقعیت کنونیمان است نه برپایه حکم جزمی کاربرد این روشها. بهعبارت دیگر ما باید دیرینه تبارشناسی خودمان را انجام دهیم نه گرتهبرداری جزماندیشانه از روش فوکو. در مورد کاربرد دیرینهشناسی برای رفع ناکارآمدی فلسفهی اسلامی نیز که پرسیدید قضیه بر همین منوال است و طلب نسخهای درمانگر از روشهای فوکو دستکم از دید او مردود است.
نگاه و توجه فوکو به انقلاب اسلامی ایران تا چه حد بازتاب درستی در ایران داشته است؟ عدهای بر این اعتقادند که فوکو پس از گذشت مدتی از سفر خود به ایران و انتشار مقالاتش، نظر او درباره مولفههای پستمدرنیستی انقلاب ایران برگشت.
بهنظرم باید دید کسانی که گفتههای فوکو را در مورد انقلاب ایران تفسیر کردهاند چه نسبتی با انقلاب ایران برقرار کرده یا میکنند. ممکن است کسانی با انقلاب ایران همراهی نداشته باشند بنابراین با آنچه فوکو در این باره بیان کرده سر سازگاری ندارند. وانگهی باید تأکید کرد که آنچه فوکو دربارهی انقلاب ایران گفته دربارهی رویدادهای آن روزها است نه در مورد آنچه پس از انقلاب ایران روی داد و حکومتی که پس از انقلاب سر کار آمد. این دو مقوله کاملاً مجزا از هماند.
مراد از مؤلفههای پستمدرنیستی را ابداً متوجه نمیشوم. فوکو از دید من فیلسوفی پسامدرن نیست. نه فیلسوفی پسامدرن یا حتا فیلسوفی پساساختارگرا چون اساساً فیلسوفی ساختارگرا نیست که بخواهد معضلات ساختارگرایی را با پساساختارگرایی حل کند. از دید من این گونه برچسبزدن بر اندیشه باز یکی از ویژگیهای نظامهای دانشگاهی است برای مثلهکردن و سترونکردن این اندیشه و بدلکردنش به کپسولی که بتوان آن را به خورد دانشجویان داد.
این گفته را نیز که فوکو از نظر خود درباره انقلاب ایران برگشت متوجه نمیشوم. او نهتنها به آنچه درباره انقلاب ایران گفته بود پایبند ماند بلکه حتی میتوان ردپای آن سخنان را در کتابهای دهه هشتاد فوکو نیز یافت یعنی کتابهای محور سوم کارش، در مورد نسبت خود با خود و در مورد اخلاق (اتیک).
پس این باور در ایران که فوکو یکی از فیلسوفان پسامدرن است از کجا ناشی میشود؟
نمیدانم این باور از کجا نشئت میگیرد و فکر میکنم به این پرسش در پاسخهای قبلی تاحدودی پاسخ دادهام. بیشتر مایلام به این پرسش بهگونهای دیگر پاسخ دهم. خوب فرض کنیم فوکو فیلسوفی پسامدرن است حال چنین فرضی چه کارکردی برایمان دارد و با این فرض چه میخواهیم یا چه میتوانیم بکنیم؟ چه فوکو را فیلسوفی پسامدرن بدانیم چه مدرن یا حتا هوادار بازگشت به عقب و ارتجاعی و سنتی، برای من چندان فرقی نمیکند چون در هرحال فوکو عینکی را برای دیدن جهانمان پیشنهاد میکند؛ اگر با این عینک جهانمان را بهتر میبینیم که چه خوب و الا بهتر است این عینک پیشنهادی را دور بیندازیم و بدینترتیب قرار نیست برچسبهایمان در این ارزیابی دخل و تصرفی کند.
نظر شما