یوسیپ نواکوویچ رماننویس و نویسنده داستانهای کوتاه و دورگه کروات- کانادایی است. وی به عنوان بهترین گردآوردنده گلچینی از ادبیات و شعر امریکایی شناخته شده و در این راه توانسته جوایزی چون «پوش کارت» و «او هنری» را از آن خود کند.
کتاب «قطار سریع السیر یوگسلاوی» با مضمون جنگ و تبعید، در بین نویسندگان معاصر جایگاه والایی را به خود اختصاص داده و نویسنده در مجموعه داستان های کوتاه این کتاب، که به برخی از آنها مانند «عسل در لاشه» و «سبیل سفید» لقب شاهکار ادبی داده شده است، به طور واقعگرایانه و البته گاهی همراه با طنز و خیالبافی، به اتفاقات و رخدادهای یوگسلاوی و جنگهای بوسنی پرداخته است.
در این مجموعه دوازده داستان به نامهای «سبیل سفید»، «عسل در لاشه»، « درختان بلوط»، «نیرنگ داچ»، «صبور باش»، «هنگامی که مقدسین میآیند»، «ارثیه دود»، «دروازهبان ایدهآل»، «بلگراد جدید»،«خوددرمانی»، «نوع دیگری از عشق» و «دو دوست، همسفر در یک قایق» آمده است.
شخصیتهایی که در 12 داستان این کتاب آورده شده هر کدام به نوعی متاثر از درگیریها و جنگهای میان جمهوریهای یوگسلاوی بودهاند. در بخش آغازین داستان «سبیل سفید» از این مجموعه میخوانیم:
« یازده سال قبل از تولدم جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود و من هنوز هم میتوانم مکالمههای مردم را درباره آن بشنوم، گویی جنگ هنوز به پایان نرسیده. مردان سپیدموی، مانند روحهای بیکفایتی که توان معلقماندن در هوا را ندارند، لنگانلنگان در خیابان پرسه میزنند...»
داستان «سبیل سفید» به ذکر خاطرات از آدمهایی میپردازد که عزیزترین کسان خود را در جنگ از دست دادهاند و موی و ریششان از این غم یک شبه سفید شده است. این آدمها مرگ از دست رفتهگان خود را باور ندارند و آنها را به مثابه ارواحی که همیشه کنارشان حضور دارند،میبینند. در قسمتی از داستان میخوانیم:
«گفتم: مارکسیستها مادهگرا هستند، اونا به روح اعتقاد ندارن.
برانکو گفت: تو میخوای مثه اونا باشی؟ بذار بهت بگم، اونا مردم رو مثل روح کردن تا بهشون بگن که هیچ روحی وجود نداره و همین وجود نداشتن ارواح خودش یه فاجعهاس.»
از داستانهای درخشان دیگر این مجموعه «عسل در لاشه» است. نویسنده در این داستان ماجرای مردی را روایت میکند که با وجود بمبارانهای هر روزه و شدت گرفتن جنگ، باز هم سعی دارد به کارهای روزمره و شغل خود که عسل گرفتن از کندوی زنبور است، ادامه دهد. در نهایت اصرار و پافشاری این کاراکتر بر زندگی باعث بقایش میشود. در قسمتی از این داستان میخوانیم:
«دیوید گفت: یه هدیه برات دارم، یه تابوت برای استرا و یکی برای خودت. بیا یه نگاه بنداز.
- چی؟ اما استرا هنوز زندهاس. منم که حال خوبه.
- درسته اما اینطوری وقتی یه تابوت به اسم خودت داشته باشی،اگه کشته بشی دیگه تو رو همینطوری توی گور نمیذارن روت خاک بریزن.
صبح روز بعد ایوان تصمیم گرفت به وینکوویچی بازگردد. نه این که او به مرگ فکر نکرده یا ندیده بود- به دلیل اینکه برادر کوچکترش که همیشه تنبک میساخت و آواز میخواند، دنیا را تنها محل ساختن تابوت میدید.»
داستان «دروازهبان ایدهآل» داستانی است درباره یاس و دلمردگی از جنگ و تبعیض نژادی که جنگ نصیب مهاجران و پناهجویان میکند. قهرمان این داستان بالاجبار ساکن فرانکفورت است و گاه برخورد با ملیت خودش را تاب نمیآورد و اعتراض میکند:
«داوِر به زبان آلمانی پرسید: چرا فقط از ما دو نفر یوگسلاو که توی ترن هستیم سوال و جواب میشه؟
- این فقط یه تصادفه.
- چرا آلمانها و انگلیسیها رو بیرون نمیبرین سوال بپرسین؟
- ما نمیخوایم کسی رو به زحمت بندازیم، فقط داریم کارمون رو انجام میدیم.»
داوِر قهرمان این داستان سالها در گروه تشویق تیم محلی خود «هایدوک» بوده و از کرده خود به شدت پشیمان است. وی احساس می کند تمام این سالها آدمها و بازیکنانی را تشویق میکرده که اکنون برای دلخوشی و امیدبخشی به او کوچکترین فایدهای ندارند. در بخش انتهایی این داستان میخوانیم:
«مغزش پر از مشخصات بازیکنان فوتبال بود. بازیکنانی که تا چند سال دیگر کسی حتا نام آنها را به یاد نمیآورد، بازیکنانی که هموطنانشان را همواره هیجانزده، عصبی و به انتظار پیروزی که به ندرت اتفاق میافتد، نگه میداشتند. هیچ غمی بزرگتر از آن نیست که بازیکنان باشگاهی بهنام و مشهور نتوانند انتظارات هواداران پروپاقرصشان را برآورده کنند.»
از دیگر داستانهای این مجموعه که درونمایه یاس و تسلیم دارد، «خوددرمانی»است. اسلوبودان قهرمان این داستان در پی راهی است که از زندگی پررنج خود خلاصی یابد و مدام خاطرات پدر و مادرش را که در سن شصتسالگی هر دو باهم خودکشی کردند، مرور میکند. وی که به دلیل بیماری در بیمارستان بستری است پس از اصرار کردن به پزشک خود و دریافت قرصهایی که ادعا میکرده در بهبودی او موثرند، موفق میشود به زندگی خود پایان بدهد. در بخش میانی این داستان میخوانیم:
«اسلوبودان با خودش فکر کرد، قدیمها روزگار خیلی بهتر از این بود. اماالان در سن شصتوچهار سالگی چی؟ پدرومادرم در این سن که بودند هر دو خودشان را کشتند. شاید اگر من هم این کار را بکنم بد نباشد. البته آنها از کمربند من برای کشتن خودشان استفاده کردند ولی من میتوانم از شلوارم استفاده کنم، آن را پاره کنم و از آن یک طناب درست کنم. شاید اینطوری احساس قدرت کنم.»
مجموعه داستان «قطار سریعالسیر یوگسلاوی» نوشته یوسیپ نواکوویچ با ترجمه الهه شمسنژاد در 258 صفحه و شمارگان 550 به قیمت 24500 تومان به تازگی از سوی انتشارات مروارید منتشر شده است.
نظر شما