فریبا حاجدایی، داستاننویس درباره سه کتابی که اخیرا مطالعه کرده یادداشتی نوشته و برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.
گذشت. یکی از دوستان جوانم مطلب کوتاهی نوشته بود درباره کتابی که اخیرا تمامش کرده «بعد از عشق»، منتشر شده از سوی«کتابسرای نیک» با برگردان «ارسلان فصیحی». نویسنده هم الیف شافاک. همان روز کتاب را خریدم. مطالبش چقدر به نظرم آشنا بود. یکبار دیگر جلد کتاب را نگاهی انداختم به ترکی نوشته شده بود «سیاه سو» همان شیر سیاه. ولی چرا نام فارسی کتاب «بعد از عشق» انتخاب شده ! چرا نظم نوشتههای کتاب رعایت نشده و چرا سه نقلقولی که از «تولستوی» در پیشانی کتاب آمده حذف شده سردرنیاوردم. در متن انگلیسی سه نقلقول از تولستوی آمده که اولین مربوط به تولستوی در مقامِ «زنستیز» است و دومی«تولستوی فمینیست» و سومی «تولستوی دختردوست». این سه نقلقول به باور من در شکلگیری فصلهای کتاب نقش تعیینکننده دارند. به جز این سه نقل قول فصلی که شافاک خطاب به خواننده نوشته و در آن خصوصیت اصلی هر کتابِ «خوبی» را به باور خودش توضیح داده هم حذف شده است و باز هم نمیدانم چرا! البته کمابیش حدس میزنم.
شافاک این فصل را با مشاهده خود از زلزله ۱۹۹۹ ترکیه شروع کرده است. بعد از زلزله دو نفر با دو خصوصیت بسیار دور و در واقع ضد هم به هم یاری میرسانند و حتی با هم سیگاری هم دود میکنند. در یک کلام شافاک در این فصل میگوید که رمان خوب به ما امکان همذاتپنداری میدهد. سبب میشود تا از تنهایی و انزوایِ فکریِ خود به درآییم و با دیگر آدمهایی که در حالت معمول آنها را نمیپسندیم و یا حتی از آنها تنفر داریم همکلام شویم تا جایی که بتوانیم آنها را درک کنیم.
برگردم به خود کتاب. به رغم همه اینها که گفتم و حذفیاتی که به هر دلیلی جابهجای کتاب به چشم میخورد «بعد از عشق» یا همان «شیر سیاه» رمانی است مدرن و خواندنی. داستان زنی است که همه «من»ها، و یا به قول خود کتاب «زنهای بندانگشتی»ِ درونش با هم به تعادل میرسند. این بندانگشتیها میفهمند که برای بودن در این دنیای اضداد به همدیگر و به تفاوتهایشان نیازمند هستند. مسیر این یادگیری فصلهای مختلف این کتاب را تشکیل میدهد. راوی در هر فصل هم با زنان بندانگشتی درونش جدال دارد و هم با زنی نام آور از دنیای بیرون.
در فصلی به «ویرجینیا وولف» میپردازد و در فصلی دیگر به «سوفیا اندریونا» همسر تولستوی یا همان«ماه بانو». در جایی به نویسندگانِ زنی که مجبور شدهاند با نام مستعار مردانه بنویسند میپردازد و جای دیگری همان سوال معهودِ ویرجینیا وولف را مطرح میکند که اگر خواهر«شکسپیر» از شرایط بیرونی و اجتماعی و در یک کلام حقِ مردانگیِ او در جامعه مردسالار برخوردار بود آیا او هم شکسپیر دیگری نمیشد؟ در فصلی هم به «دختری که میخواهد خدا شود» توجه شده است، این تعریفی است که «سیلویا پلات» از خود داشت و دیدیم که چهها بر سر او گذشت. خواندن فصل مربوط به سیلویا پلات مرا به کتاب بعدی که در این یادداشت قصد دارم درباره آن هم صحبت کنم میرساند.
«خاطرات سیلویا پلات» برگردان «مهسا ملکمرزبان» نشر«نی». همانطور که در پشت جلد کتاب هم آمده این زندگینامه خودنوشت فقط شرح زندگی نویسنده نیست و در واقع سرچشمه و منشا اغلب آثار اوست. پلات از کودکی تا زمان مرگش هرروزه دفتر خاطراتش را مینویسد. در آن ثبتِ وقایع میکند، مو به موی زندگی خصوصیاش را روی دایره میریزد و مهمتر از همه دفتر خاطراتش را مملو از گنجینه تخیلاتاش میسازد. متاسفانه «تد هیوز»، همسر سابق و پدر دو بچهاش، به خودش اجازه داده بخشهایی از این خاطرات را به بهانه واهی صدمه نخوردن بچهها و یا احیانا توهین به بعضی از صمیمیترین دوستانشان ممیزی کند. کاش اینطور نبود و ناشر اصلی زیر بار نمیرفت ولی همین هم که درآمده غنیمت است. با دنبال کردن خطوط این خاطرات جهان سیلویا پلات برای خواننده روشن میشود و او میتواند با عقاید، اشعار، داستانها و رمان او ارتباط ِ بهتری بگیرد.
در بخشی از آن میخوانیم:
«هراس ذهنیام که گاهی میتواند به گذشته برگردد بیشتر شده و حالا به چاله چولههای معدهام چنگ میاندازد و تبدیل به حالت تهوع و دلبههمخوردگی میشود که حتی نمیگذارد صبحانه بخورم... حال را زندگی کن، احساس کن و به آن بیاویز. میخواهم مطمئن شوم همه چیزهایی را که میدانم میشناسم. مخصوصا وقتی حس کنی که شاید این آخرین وداع و آخرین بار باشد خیلی سختتر و شدیدتر میشود.»
تد هیوز در مقدمهای که بر این کتاب نوشته گفته «دفتر دوم حاوی یادداشتهای چند ماه آخرش بود که آنها را نابود کردم، چون نمیخواستم بچههایش آن را بخوانند (در آن روزها فراموشی را ضرورتی برای ادامه حیات میدانستم) بقیه نوشتهها هم مفقود شدهاند.» جای بسی تاسف.
برای عوض شدن حال و هوا بد نیست کتاب طنازی را هم معرفی کنم.«من از گردنم بدم میاد و افکار زنانه دیگر» نوشته «نورا افرون» با برگردان «کیهان بهمنی» نشر«آموت». نورا آفرون خبرنگار و مقالهنویس است. نمایشنامه و فیلمنامه هم نوشته و سه بار نامزد اسکار بهترین فیلمنامه هم شده است. در فرهنگ اصطلاحات ادبی فیلمنامه «بیخوابی در سیاتل» او به عنوان یکی از نمونههای موفق آثار کمدی رمانتیک ذکر شده است. بد نیست بخشی از اولین داستان طنز این کتاب را با هم بخوانیم؛ «من از گردنم بد میآید. واقعا هم بدم میآید. اگر گردنم را ببینید فکر کنم شما هم بدتان بیاید ولی احتمالا آنقدر آدم محترمی هستید که به روی مبارک نیاورید... میشود صورت را آرایش کرد، میشود زیر چشمها را پوشاند، میشود موها را رنگ کرد، میشود زیر چین و چروکها کلاژن و بوتاکس و رستیلین تزریق کرد اما در مورد این گردن لعنتی...» سر جمع این کتاب مفرح با طنز تلخش را میشود خواند و حسابی خندید.
نظرات