بیوک ملکی، شاعر و فعال حوزه کودک و نوجوان معتقد است که مشفق کاشانی با این که حدود 37 سال به شغل معلمی پرداخت اما هیچ وقت علاقهای به شاگردپروری و مریدپروری نداشت؛ چراکه خودش را بینیاز از این مسائل میدانست.
بیوک ملکی در این رابطه به ایبنا گفت: من هم یکی از کسانی بودم که در آن روز تلخ در کنار سایر دوستان در انجمن شاعران حاضر و شاهد آن اتفاق ناگوار بودم. من شعر مشفق را بسیار دوست داشتم و به نظرم شعر او نسبت به همنسلانش بسیار نوتر بود؛ چراکه هم زبانش امروزیتر بود و هم نگاه تازهتری به مسائل داشت.
وی ادامه داد: از همه اینها مهمتر شخصیت او بود که بسیار نو و امروزی بود و به همین دلیل ارتباط بسیار خوبی با سایر شاعران، بهخصوص جوانان داشت و این برخود گرم و صمیمی با دیگران او را با دیگر شاعران متفاوت میکرد؛ البته این ویژگی به معنی برتری او نیست؛ چراکه افرادی مانند استاد شاهرخی و اوستا نیز چنین رویکردی داشتند. در مجموع آمیختهای از بهروز بودن و مهربانی در شعر و شخصیت وی نمایان بود. او چنان برخورد گرمی با جوانان داشت که شاعران جوان احساس نمیکردند با کسی صحبت میکنند که متعلق به چند نسل قبل از آنهاست.
این شاعر با گلایه از برخی مرزبندیها اظهار کرد: من به مرزبندیهای شعری معتقد نیستم و ناراحت میشوم وقتی میبینم که عدهای اسم روی شاعران میگذارند و برخی شاعران را به یک طرف و برخی دیگر را به گروهی آن طرفی نسبت میدهند. به نظر من هر فردی که درست کار کند، فکر و زندگی درستی داشته باشد و با دیگران به درستی رفتار کند، شایسته احترام است و اعتقاد سیاسی او نباید روی نظر ما نسبت به او تاثیر بگذارد.
وی افزود: این دستهبندیهای سیاسی شأن آدمها را پایین میآورد. مشفق شاعری بود که درست زندگی میکرد و باتوجه به شناختی که من از او داشتم شاید چندان برایش مهم نبود که نظر کدام گروه سیاسی را به خود جلب کند؛ او به آنچه اعتقاد داشت میپرداخت، نگاه انسانی داشت و برای رضایت گروه و دستهای شعر نمیگفت. من خودم سعی کردم که با این دید به شعر نگاه نکنم و نگویم که اگر من طرفدار اصلاحات هستم، سایر کسانی که به اصلاحات اعتقادی ندارند نباید کار کنند. من احساس میکنم که این مرزبندیها ما را از هم و مهمتر از آن از ادبیات دور میکند.
شاعر مجموعه «در پیادهرو» با اشاره به وجه معلمی مشفق کاشانی گفت: مشفق 37 سال در آموزش و پرورش معلمی کرد و این مهربانی و لطافت آموزش به دیگران در رفتار خارج از ساعت اداری او نیز محسوس بود و مخاطب احساس راحتی میکرد و تصورش این بود که با یک معلم مهربان در ارتباط است.
وی ادامه داد: سهراب سپهری در اوایل شاگرد مشفق کاشانی بود و از او درسهای زیادی آموخت؛ اما بعدها به تهران آمد و با شعرنو و نقاشی مدرن آشنا شد و رفتهرفته به مسیر جدیدی رفت. این موضوع را همه میدانند اما مشفق آدمی نبود که این مساله را در بوق و کرنا کند و همه جا داد بزند که سهراب شاگرد من بوده است؛ چراکه به چنین کارهایی نیاز نداشت.
ملکی در توضیح برخی اخلاق مشفق کاشانی افزود: معمولا کسانی که دست به چنین کارهایی میزنند خودشان را نیازمند میدانند و قصد دارند تا از آن طریق خودشان را بالا بکشند؛ اما مشفق چنین رفتاری نداشت و نمیخواست که خودش را با نام دیگران بالا بکشد و بگوید من استاد فلانی بودم. جدا از اینها مشفق هم میدانست که وقتی سهراب به تهران آمد و سراغ شعرنو رفت، مسیرش به کلی با آنچه در شعر کلاسیک میدانست، متفاوت شد.
شاعر مجموعه شعر «کلاغپر» در پایان گفت: مشفق کاشانی سالها معلم بود اما علاقهای به مریدپروری نداشت. او انسان متشخصی بود و خودش را انسانی بینیاز میدانست و دلیلی نمیدید که بخواهد احساس نیاز کند. مرید پروری برای بزرگ نشان دادن خود یکی از مشکلات امروز ادبیات ماست و این مشکلات در جامعه ادبیات هم مثل هر جامعه دیگری وجود دارد اما مهم نیست؛ چراکه این آدمها با گذر زمان محو میشوند و چیزی از آنها و ادعاهایشان باقی نمیماند. باید توجه کرد، کسانی مثل مشفق و اوستا که ماندگار شدند، هیچ وقت انسان مدعیای نبودند و معمولا حرفهایشان را با شعرهایشان اثبات میکردند.
نظر شما