مصطفی مستور در نشست هفتگی شهر کتاب با اشاره به پرسشهایی که انسان را از برج عاج فروکشید گفت: بعد از قرن هفدهم مرجعیت پاسخدهی به پرسشهای ابدی از فلسفه و مذهب به سوی علم تغییر کرد و تا قبل از قرن هفدهم پاسخها به پرسشهای ابدی معطوف به علل غایی پدیدهها و اشیاء بود که پس از آن تبدیل به علل مادی پدیدهها و اشیا شد.
محمدخانی در این نشست با بیان اینکه همواره پرسشهای اساسی درباره مبدأ، معاد، دین و ... برای انسان مطرح بوده است، گفت: این پرسشها با پیشرفت علم و تکنولوژی پیچیدهتر شده و بهطور مثال اکنون این سوالات مطرح است که آغاز جهان چگونه بوده است؟ همچنین سئوالات دیگری درباره مسأله تکامل، جهانهای موازی، زندگی پس از مرگ و... بیان میشود.
وی ادامه داد: امروز سئوالاتی از قبیل اینکه خداباوری و خداناباوری در رابطه با علم چگونه است مطرح میشود و اینکه آیا باورهای دینی نیاز به باورهای دیگر دارند یا خیر در این باره فیلسوفان و متفکران بسیاری قلم زدهاند و بهطور مثال کتابهایی مانند عقل و ایمان از ترجمه شده است. پل دیویس یکی دیگر از فیزیکدانان غرب است که درباره موضوع دین و الحاد کار کرده است. او در کتابهايش تلاش میکند تا سئوالاتی را درباره بنیان علم برای مبنای عقلانی پاسخ دهد.
به گفته محمدخانی، ریچارد داوکینز نیز یکی دیگر از متفکرانی است که آثار قابل توجهی در رابطه با دین و الحاد دارد که در فارسی هم از او کتابهای متعددی ترجمه شده است. به هرحال مساله معنای زندگی که در برخی از این آثار مورد توجه قرار گرفته یکی دیگر از موضوعاتی است که امروزه مطرح است و ارتباط وسیعی با علم و دین دارد.
مستور در این نشست با بیان اینکه در بسیاری از آثار نویسندگان ادبی در غرب بحث پرسشهای ابدی وجود دارد، گفت: این مفاهیم بهگونهای در این آثار تنیده شده که گمان میبرید فیلسوفی رمان نوشته است. چراکه وقتی دانش فلسفی غنی باشد این مفاهیم در آثار تجلی پیدا میکند. بنابراین مباحث مرتبط با موجودیت انسانها و پرسشهای ابدی همواره با زندگی بشر گره خورده و انسان با آن درگیر بوده است. هرچه پیشرفت علم بیشتر بوده پرسشها تعمیق و پاسخها پیچیدهتر شده است. بنابراین ضرورت طرح پرسشهای مختلف از حوزه فلسفه و علم همواره مطرح است.
وی ادامه داد: فلسفههای بعد از قرن هفدهم و عصر روشنگری به سبب آنکه نوتر بودند و در تماس با علم شکل گرفتهاند پرسشهای متفاوتی را میطلبیدند اگر ما زمانی در قرن هفتم و در عرصه تصوف مولوی را داریم که از آمدن خود سوال میکند در قرن نوزدهم داروین در پاسخ آن به تکوین اشاره میکند به همین تناسب صدسال بعد نیز پاسخهای علمیتری به این موضوع داده میشود.
مستور با بیان اینکه بعد از قرن هفدهم مرجعیت پاسخدهی به پرسشهای ابدی از فلسفه و مذهب به سوی علم تغییر کرد، گفت: تا قبل از قرن هفدهم پاسخها به پرسشهای ابدی معطوف به علل غایی پدیدهها و اشیاء بود که پس از آن تبدیل به علل مادی پدیدهها و اشیا شد.
مترجم «فاصله و داستانهای دیگر» با اشاره به تحلیل والتر استیس درباره تغییر نگرش مادی به پدیدهها افزود: او معتقد است این بزرگترین انقلاب بشر بود که تصویر ما را از دنیا عوض کرد. به همین دلیل بود که تصویر بطلمیوسی به تصویر کوپرنیکی تبدیل شد و انسانی که تا آن زمان تصور میکرد زمین مرکز جهان است متوجه شد زمین در منظومه شمسی سیاره بسیار کوچکی است و اساسا در تصویر بزرگتر حتی منظومه شمسی هم معنای خاصی ندارد. این تصور ناگهان انسان را از برج عاج خود پایین کشید و پرسشهای جدیتری را مطرح کرد مبنی بر اینکه اگر ما مرکز جهان نیستیم پس میتوان در کرات دیگر به دنبال موجودات جدیدی بود و اینکه اساسا آیا انسانها برتر از آن موجودات هستند.
مستور همچنین درباره تغییر تصویر بیولوژیک انسان در این دوره توضیح داد: پس از انقلاب فکری که داروین ایجاد کرد تصویر انسان از خودش تغییر کرد و متوجه شد که دیگر نیازی به تفسیر فلسفی از وجود انسان نیست و میتوان با نظریه تکامل برخی از مباحث را شرح داد. تصویر سومی نیز که موجب پایینکشیدن انسان از جایگاه رفیع خود شد مباحث روانشناختیای بود که فروید و پیروانش مطرح کردند و نشان دادند که انسان دارای ضمیر ناخودآگاه است و این پتانسیل قوی سیطره بر رفتار و انگیزههای او دارد بنابراین آگاهی، دانش و فهم نیز به عنوان بخشی از طبیعت انسانی مطرح شدند پس بسیاری از پرسشهایی که قبل از این ظاهر بدیهی داشتند با تردید مواجه شدند و اینبار علم بر مذهب و فلسفه سیطره پیدا کرد.
مولف «پرسه در حوالی زندگی» با تاکید بر اینکه با همه اینها هنوز پرسشهایی وجود داشت که علم برای پاسخدادن به آنها ابزاری نداشت و عاجز میماند گفت: بهطور مثال اینکه چرا جهان وجود دارد پرسشی است که علم از پاسخ به آن ناتوان مانده است و لایبنیتس نیز به این موضوع اشاره کرده است در این باره کتابهای بسیاری از سوی خداباورها و خداناباورها نوشته شده و با همه اینها علم قادر نبوده به این پرسش پاسخ قطعیای بدهد گویی در این باره به بنبست رسیده است.
وی با اشاره به پرسش چگونگی شکلگیری جهان نیز افزود: این پرسش نیز یکی دیگر از مباحثی بود که علم پاسخ مشخصی برای آن نداشت از سویی گویی کسی در آغاز جهان را تنظیم دقیق کرده و این تنظیم باعث شکلگیری جهان شده است با این وجود این گزاره مطرح میشود که اگر یکی از ثابتهای فیزیکی تغییر پیدا میکرد آیا این جهان بدین شکل تشکیل میشد. این از مسائلی است که علم برای پاسخ به آن به چالش جدی مواجه شده و مجبور است به جهانهای موازی در این باره پاسخ دهد.
به گفته مستور، پرسش دیگری که علم در برابر آن عاجز مانده این است که چرا جهان آغاز دارد البته آغازداشتن جهان تلویحا دربرگیرنده مفاهیم مذهبی است اما علم به نقطهای میرسد که به مفاهیم ورای فیزیک برخورد میکند و فیزیک نمیتواند آن را توجیه کند، این سئوال نیز یکی از این موضوعات است. از سوی دیگر قوانین طبیعت و نظم و قانونمندی آن این سئوال را به ذهن متبادر میکند که چه کسی این قواعد را نوشته و اگر با شکلگیری جهان این قواعد آمدهاند قوانین فراتر از آن چه بودهاند.
وی در ادامه به پرسش منشأ حیات اشاره کرد و گفت: یکی دیگر از سئوالات بیپاسخ علم این است که چه اتفاقی افتاده که از یک مولکول بیجان موجودی جاندار شکل گرفته است اگرچه پاسخ داروین به این موضوع حواشیای را مطرح کرد اما باید در نظر داشت که او هیچگاه به منشأ حیات نپرداخته و تنها پس از حیات را تبیین کرده است.
مستور در بخش پایانی سخنانش با اشاره به پرسشی که درباره نسبت بین مغز و آگاهی مطرح میشود گفت: این سئوال مطرح است که مغز با آگاهی چه نسبتی دارد اکنون از پایان عصر اکتشاف سخن گفته میشود و اینکه امروز مجموعهای از پرسشها مطرح است که علم برای آن پاسخی ندارد. گویی به پایان مرزهای اکتشاف خود نزدیک شده است.
توکلی بینا در ادامه این نشست با بیان اینکه در گذشته مباحث فلسفی و الهیاتی تابع علم همان زمان بوده عنوان کرد: بسیاری از گزارههایی که امروز به نام فلسفی میشناسیم گزارههای علمی همان دوره بوده و فلسفه علم در هم تنیده و غیرقابل تفکیک بودند همواره فلسفه به دنبال علم میدویده که پاسخ پرسشهای خود را دریابد از سوی دیگر تلاش علمی بشر در این بوده که علم ناظر بر طبیعت است و فلسفهای هم که تنظیم میشود برای این است که شاکله خوبی به وجود بیاید. از همین منظر نباید شاهد تفاوت بسیاری در پرسشهای امروز با پرسشهای آینده باشیم.
وی با اشاره به اینکه تغییرات علم تجربی موجب تزلزل جدی در فلسفه شد، گفت: در فیزیک سئوالهای محوری مهمی مطرح شد که به نوعی فلسفه را تحت تاثیر قرار داد این سئوالات در سه حوزه فیزیک کوانتوم، کیهانشناسی و پیدایش جهان و نقطه آغاز آن بیان شد. هرچند که انیشتین دوست نداشت که از نظریهاش چنین چیزی دربیاید اما در نهایت نظریه کوانتوم به عدم قطعیت رسید.
این مدرس دانشگاه ادامه داد: نظریه نسبیت انیشتین با نسبیت کوانتومی یکسان نیست اما ما امروز میبینیم که هرکدام از این نظریهها با فلسفههایی که همراه با خود دارند برای ما کار میکنند و کاربرد دارند.
سرپولکی نیز در این نشست به بررسی پرسشهای ابدی که در علوم زیستی مطرح میشود اشاره کرد و گفت: در حوزه علوم زیستی از قدیم پرسشهای ابدی با زمینهای عرفانی مطرح بودند و در این علم به دلیل برداشتهای اشتباه دینداران و ملحدین یافتههای شخصی به علم وصل میشد در حالی که باید بین برداشتهای شخصی و یافتههای علمی تفاوت قائل شد.
وی ادامه داد: تکامل یکی از اصلیترین سئوالاتی بود که در این باره مطرح شد اینکه چرا این همه موجود با این تنوع در جهان وجود دارد و موجودات چگونه ایجاد شدند. پاسخهای مختلفی به این موضوع داده شد اما پاسخ داروین متحیر کننده بود چرا که او در تکامل داروینی انتخاب طبیعی را در اولویت قرار داده و علت اصلی تکامل قرار داد. دعواهای علمی قرن نوزدهم نیز با درنظر گرفتن فضای مسیحی و دینی آن دوره باز هم درباره این موضوع دعواهای علمی بوده چنین که میبینیم افرادی چون ریچارد اون از نظر علمی با داروین مخالف بودند.
سرپولکی با اشاره به دو رویکرد ساختارگرایانه و کارکرد گرایانه در مخالفت با داروین ادامه داد: داروین معتقد بود هر تغییر حاصل تغییرات جزئی در زمان است و در همینجا مخالفتهایی از منظر دو رویکرد ساختارگرایانه و کارکرد گرایانه با او مطرح شد.
وی در پایان سخنانش گفت: داروین همواره از بیان موضع دینی و الحادی فرار میکرده و حتی در نامهای میگوید که هیچگاه آتئیست نبوده اما فضای مسیحی آن زمان باعث شد بسیاری از دعواهای علمی درباره نظریه تکامل هم از منظر مذهبی مطرح شود.
نظر شما