به مناسبت 18 شهریور سالروز درگذشت جلال آلاحمد
بیرون کشیدن تاریخ اجتماعی با منقاش همدردی از ذهن مردمان
سه اثر مهم آل احمد که در آنها میتوان به روشنی بازتاب مسایل تاریخی وقت را بیش از هر جای دیگر دید، عبارتند از: «مدیر مدرسه»، «نونالقلم» و «نفرین زمین» این هر سه کتاب، نه فقط قصه که روایتهایی از تاریخ مردماند، تصاویری روشن از سیستم اداری و آموزشی و زندگی روزمره مردم در نظام حکومتی پهلوی دوم.
روایت ننهجون قصه «دید و بازدید» جلال آلاحمد، یکی از روشنترین روایات درباره بازتاب رویدادهای کلان تاریخی و از جمله اخبار جنگ جهانی دوم بر زیست و زبان و تاریخ مردم است نویسنده این روایت در بسیاری از روایتهای مشابه دیگر خود، نشان داده است که برای ثبت و بازتاب این آدمهای گمشده در تاریخ اجتماعی تا چه اندازه دغدغه دارد و البته در ثبت واقعیتهای تاریخی بزرگ و اثرگذار بر زندگی روزمره این مردم، از جمله کشف حجاب، جنبشهای کارگری، حیات حزب توده، کاپیتولاسیون و همزیستی با آمریکاییها، غربزدگی و مدرنیزاسیون آمرانه و بیشمار داده تاریخی مربوط به تاریخ معاصر؛ در واقع از این منظر جلال آلاحمد، نه صرفا یک قصهنویس بلکه تاریخنگار مردم است، موضوعی که برای اثبات آن ادله کافی نیز در دست هست از جمله مهمترین کتابهایی که آلاحمد را در روایت قصههایش به مثابه یک تاریخنگار مردمشناس مینمایاند، کتاب خاطرهوار و مستند «غروب جلال»، اثر سیمین دانشور است که افزون بر آنکه در نقش همسر و دلداده جلال در این کتاب قلم میزند، یک راوی زنده و شاهد نزدیک زندگی و مشی و جهاننگری آلاحمد هم هست:
«چون مواد خام نوشتههایش مردمند و زندگی، در حقیقت آنچه را که مینویسد زندگی کرده است یا میکند و به هر جهت شخصا آزموده یا میآزماید. قهرمانهای داستانهایش را غالبا دیدهام و میشناسم و قهرمانهای داستانهایی را که پیش از آشناییمان نوشته بیشترشان را بعدها دیدم و زود شناختم. زنان و مردان دید و بازدید - سهتار- زن زیادی- مدیر مدرسه غالبا حی و حاضرند و بیشترشان از اینکه قهرمانهای داستانهای جلال واقع شدهاند روحشان بیاطلاع است.» این نوشتار را چنانکه اشاره شد، سیمین دانشور در کتاب «غروب جلال» مینویسد تا بهترین و روشنترین سندی باشد که بر وجه مستندگونه و تاریخگرایانه قصههای جلال مهر تایید میزند و از این روست که میتوان به قصههای آلاحمد به عنوان تکههایی از تاریخ اجتماعی و زیست مردم ساده در چنبره بیشمار داده تاریخی نگریست؛ تکههایی زنده که آدمهایش همه روزی در همین سرزمین و در همین تاریخ معاصر، زیستهاند و آلاحمد در میان قصهها و روایتهایش زیست آنها را با زبانی طنازانه و گاه تلخ ثبت کردهاست شاید از این رو که یک روز اگر مورخی خواست در تاریخ اجتماعی پرسه زند، دادههایی داشته باشد از بازتاب رویدادهای تاریخی بر تن مردم، چنانچه سیمین دانشور باز در جای دیگری از «غروب جلال» تصریح میدارد که:
«از استاد و معلم تا بنا و نقاش و شاعر و موسیقیدان و نویسنده و هنرپیشه و کارگردان و اوراقچی، از مقدس دوآتشه تا زندیق تمامعیار از سیاستمدار تا شیروانیکوب، ما با همه گروه مردمی نشست و برخاست داریم. این را هم بگویم که درد آشنایان محروم بیشتر همدردیش را میانگیزد تا آشنایان مرفه و حتی از سر اشتباهات گروه اول به آسانی میگذرد و در نوشتههایش هم که متوجه شدهاید سر و کارش بیشتر با طبقات محروم اجتماع است.» این طبقات محروم اجتماع را جلال چونان یک مردمشناس با مطالعات میدانیاش در گوشه و کنار، در میان سفرهایش پیدا میکرد و پای درددلهایشان مینشست و آنچه را میشنید به ذهن و جان میسپرد تا جایی در دل قصهای روایتشان کند برای فهم و پذیرش این موضوع نیز باز باید به روایتهای سیمین دانشور نقب زد:
«بارها شاهد بودهام که در یک قهوهخانه دودزده در یک دهکده گمنام، ساعتها پای صحبت یک پیرمرد جلنبر و یا یک جوان خسته و آفتابخورده و از کار بازگشته نشسته است و از ذهن تار آنها خاطرات یا مخاطرات آنها را با منقاش همدردی و حوصله بیرون کشیده است. یا دیدهام که از این مزرعه آفتابزده و سوخته به دنبال زارعی که عرقریزان در جستجوی آب یا هدایت آن، بیل به کول به مزرعه دیگر رفتهاست راه افتاده و با گفتن خداقوتی و تعارف کردن سیگاری آنچنان او را به درد و دل واداشته است که گفتی سالها با هم رفیقند کنار جوی آبی نشستهاند و وقتی من رسیدهام که دیگر صحبت کشت و محصول و سهم اربابی و تقسیم آب تمام شدهاست و مخاطب جلال به داستان سیاهسرفه بچهاش یا افتادن مرغش در چاه رسیده است.» و دقیقا از همین روست که با صراحت میتوان آلاحمد را تاریخنگار مردم لقب داد چون بیشمار مردان و زنان ساده کوی و برزن حتی آنها که در زلزلهای فرو افتادهاند، در قصههای او گذشته و تاریخ اجتماعیشان را روایت میکنند.
نویسنده در نقش معلمی تاریخساز
اما افزون بر این وجه تاریخی قصههای وی، یک وجه دیگر از بعد تاریخی روایتهای آلاحمد همچون صادق هدایت و نویسندگان مشابه دیگر، به نقشآفرینی پنهان نویسنده در قصههایش بازمیگردد در واقع نخستین مزیت تاریخی مطالعه و پژوهش در این قبیل داستانها، فهم زیست اجتماعی طبقه روشنفکر و نویسنده در اجتماع است شناخت این داستانها هم البته کار سختی نیست گاهی نویسنده در قصه در جایگاه شغل خود – معلمی و کارمندی – نشسته است و گاهی دادههایی داریم که تایید میکند نویسنده در فلان داستان خودش را روایت کردهاست مثلا آل احمد در یکی از معدود خودزندگینامهنگاریهایش - سنگی بر گوری - به صراحت مینویسد:
«... با همین فکرها بود که یک بار جاپا را سر هم کردم و بار دیگر میرزابنویسی در نونوالقلم ابتر ماند. و داریوش که نسخه خطیاش را میخواند گفت که بله ... اما اجباری نیست که خودت را در تن دیگری بگذاری...» پس در این قبیل داستانها میتوان رویکرد غالب روشنفکری زمان را هم شناخت آن هم نه در غالب نوشتههای رسمی روشنفکرانه بلکه در زندگی روزمره این قبیل آدمها، مثلا همین کتاب «سنگی بر گوری» آل احمد او را به عنوان یک روشنفکر تاریخ معاصر، روشنفکری که در کتابهایش به کرات به غلبه افکار خرافی در جامعه تاخته است، نشان میدهد که چگونه برای درمان عقیم بودن خود به درمانهای سنتی و خانگی توصیه شده از سوی همین آدمها روی میآورد؛ این کتاب یکی از بهترین آثار در مطالعه نگرش و میزان اعتماد افکار عمومی جامعه وقت در برابر پزشکی سنتی و پزشکی مدرن است جالب است که نگاه آلاحمد یک نگاه کاملا منفی ست چنان چه بعد از چند مورد تاختن به پزشکانی که برای درمان با همسرش به آنها مراجعه میکرده است، در نهایت با چنین لحنی به پزشکی مدرن که سودجویانه و عجیب میبیندش، میتازد:
«درها باز و قیافهها خندان و همهچیز پر از زرق و برق و در هر جملهای هزار امید اما جواب؟ بیجواب. عین جادوگرهای عهد دقیانوس یک اسم نامانوس- پانگادوئین- یا یک ورد – پنیسینوتراپی – و یک عمل نامانوس – درآوردن تومور ... این جادوگران قرتی از فرنگبرگشته در قبیله دندهپهنهایی مثل من زندگی میکنند... آن دیگری مرفینیست آن دیگری دواهای مجانی نمونه کمپانی را به دواخانهها میفروشد، آن دیگری ... و اصلا اگر قرار بود اسرار اطبا برملا شود دیگر دکان هیچ دعانویس و رمالی بسته نمیشد چون من یکیشان را میشناسم که با الکتروشوک – یک ورد دیگر – دستکم دو هزار نفر از اهالی این شهر را دیوانه کردهاست. دو هزار نفری که هر کدامشان در اول کار فقط خسته بودهاند یا عصبانی یا غمزده یا مادرمرده و حالا دیوانهاند...»
البته گرایشهای سیاسی و حزبی نویسنده هم تاثیر خود را بر داستانهایش میگذاشت و همین باعث میشود داستانهای آلاحمد به لحاظ تاریخی بیش از وجه ادبی، به کار آید و مثلا روایت کردهاندکه مجموعه داستان «از رنجی که میبریم»، هفت داستانیست که نویسنده در آن تنها راوی رنجهای تهیدستان نبوده است بلکه همزمان تعلقات حزبی خودرا هم نمایانده است چنان که میدانیم آلاحمد سالهایی از عمرش را در دهه بیست به حزب توده پیوست؛ با این همه این هفت داستان بهترین منبع مطالعاتی ما درباره مسایل اجتماعی کارگران و دستاندرکاران حزبی در شمال ایران هم به شمار میرود، موضعگیریهای سیاسی نویسنده به سود اندیشههای سوسیالیستی حزب توده بعد از سال 26 که از حزب جدا شد، باعث شد که خود با تحقیر از رویکرد سیاسی این داستانها یاد کند اما با این حال این داستانها همچنان منبع خوبی برای شناخت زیست و معیشت کارگران معدن، تبعیدیها، زندانیان سیاسی، قاچاقچیها و حزبیهای سرخورده و ... به شمار میروند و وجه تاریخیشان آنجاست که همانند بیشتر شخصیتهای داستانهای آلاحمد گویی نویسنده تکتک آدمهای این روایتها را میشناسد و با آنها زیسته است.
این خاطرات که وجه مستند و تاریخی نویسنده را مینمایاند البته منحصر به سالهایی نیست که راوی آنها به بلوغ فکری رسیده، نویسنده و معلم و روشنفکر شده، و مثلا در قالب خاطرات کودکی او نیز میتوان به تماشای گوشههایی از تاریخ اجتماعی نشست، گوشههایی ناگفته که اگر در قصههایی این چنینی ثبت نمیشد هرگز مجال بروز و ظهور نداشت از جمله ماجرای کودکی و زندگی آل احمد در دوره خفقان رضاشاهی، در خانوادهای مذهبی و سنتی و بازتاب موضوع سیاسی-اجتماعی وقت از جمله یکسانسازی پوشش مردان و کشف حجاب زنان که بازتابهای آن را در قصه جشن فرخنده آلاحمد میتوان بازیافت:
مثلا راوی در قصهاش به ابتکار مادرش برای حفظ پوشش پسرک مدرسهایاش که بنا به دستور حکومت مجبور به پوشیدن شلوارک بود، اشاره میکند چیزی که تحملش برای یک خانواده روحانی و بسیاری خانوادههای سنتی دیگر سخت بود، اشارهای که در واقع تاریخنگاری واکنشهای مردم است در برابر دستورات و تصمیمات آمرانه جهت سوق دادن جامعه به سمت ظاهری غربی: «و مادرم همان وقت این فکر به کلهاش زد. به پاچههای شلوارم از تو دکمه قابلمهای دوخت و مادگی آن را هم دوخت به بالای شلوارم. و باز هم از تو و یادم داد که چطور دم مدرسه که رسیدم شلوارم را از تو بزنم بالا و دکمه کنم و بعد هم که درآمدم بازش کنم و بکشم پایین درست است که شلوارم کلفت میشد و نمی توانستم بدوم و آن روز هم که سرشرط بندی با حسن خیکی توی حوض مدرسه پریدم آب لای پاچهام افتاد و پف کرد و بچه ها دست گذاشتند به مسخرگی اما هر چه بود دیگر ناظم دست از سرم برداشت{...} زنگ آخر را که میزدند آنقدر خودم را توی مستراح معطل میکردم تا همه میرفتند و کسی نمیدید با شلوارم چه حقهای سوار کردهام.»
مشابه این داده را آلاحمد درباره بازتاب دستور یکسان سازی پوشش مردان و تحمیل کلاه پهلوی هم در قصهاش روایت میکند: «عمو عبایش را از دوش برداشت و تا کرد و گذاشت زیر بغلش و شبکلاهش را توی جیبش تپاند و از در حجره آمدیم بیرون.میدانستم چرا این کار را میکند. پارسال توی همین تیمچه جلوی روی مردم یک پاسبان یخه عمویم را گرفت که چرا کلاه لبهدار سر نگذاشته و تا عبایش را پاره نکرددست ازاو بر نداشت هیچ یادم نمیرود که آن روز رنگ عمو مثل گچ سفید شده بود و هی از آبرو حرف میزد و خدا و پیغمبر را شفیع میآورد. اما یارو دستش را انداخت توی سوراخ جاآستین عبا و سرتاسر جرش داد و مچالهاش کرد و انداخت و رفت.» نویسنده با نقل این روایت و خاطره از دوران کودکی خویش، بر همان دغدغهای تصریح داشتهاست که پیش از این به او نسبت دادیم: دغدغه ثبت بازتاب مسایل و رویدادهای تاریخی بر زیست اجتماعی مردم.
رد پای تاریخ در سه روایت از آلاحمد
اما سه اثر مهم آل احمد که در آنها میتوان به روشنی بازتاب مسایل تاریخی وقت را بیش از هر جای دیگر دید، عبارتند از: «مدیر مدرسه»، «نونالقلم» و «نفرین زمین» این هر سه کتاب، نه فقط قصه که روایتهایی از تاریخ مردماند، تصاویری روشن از سیستم اداری و آموزشی و زندگی روزمره مردم در نظام حکومتی پهلوی دوم؛ از جمله نویسنده در کتاب «مدیر مدرسه» و در روایت کوشش معلم مدرسهای که میکوشد با انتقال به مدرسهای دیگر، مدیر شود و از رنج معلمی رها، به توصیف و نقد سیستم اداری و بوروکراسی بیمار و فساد مالی و اخلاقی رایج در آموزش و پرورش در دهه سی خورشیدی میپردازد، ویژگیهایی که خود را در رشوه و رابطه برای ارتقای شغلی نشان میدهند.
در این داستان افزون بر این، رویکرد سیاسی و معترض معلمان پس از مسایل سیاسی کودتای 28 مرداد 32 هم به تصویر کشیده شده است و مثلا راوی اشاره میکند که مدیر قبلی مدرسه زندانی است و تلویحا میگوید زندانی سیاسی - کلهاش لابد بوی قرمهسبزی میداده است- و بعدتر هم از مخفی بودن معلم کلاس سوم میگوید از ترس فرمانداری نظامی که این همه بهترین اشارات به جو خفقانوار سیاسی پس از 28 مرداد سال سی و دوست و باز بعدتر اشاره میکند که روی گچ دیوار هم تصویر ناشیانهای از داس کشیدهبودند که اشاره اوست به نفوذ و محبوبیت اندیشههای مارکسیستی مربوط به کار و کارگران و عدالت با دو نماد داس و چکش، که از سوی حزب توده در آن زمان تبلیغ میشد و حکومت نمیپسندید.
اما از همه این دادههای اجتماعی ریز و درشت که بگذریم، یکی از مهمترین مضامین اجتماعی این روایت اشاره نویسنده به مشکلات برخاسته از همزیستی میان ایرانیان و آمریکاییهایی ست که در ایران آن روزگار میزیستند، موضوع ورودامریکاییها به ایران پس از شهریور سال 1320 و روی کار آمدن حکومت زاهدی، از جمله موضوعات بغرنج در حیات اجتماعی ایرانیان است از چند منظر؛ از یک سو این همزیستی در روایات و خاطرات آدمهای آن زمان در قالب مشکلات جمعیتی و تقابلهای دردناکانه اجتماعی ترسیم شده است و از دیگر سو گزارشهایی هم وجود دارد که برخی از ایرانیان آن را فرصتی برای موقعیتهای اقتصادی بهتر میدیدند و گروهی از روشنفکران هم از این حضور به جهت پیآمدهای رفاهی مشهودی که به ارمغان میآوردند، استقبال میکردند برای فهم این موضوع یکی از بهترین روایتها همین داستان مدیر مدرسه جلال آلاحمد است که به وجوه مختلف این همزیستی در خلال آن اشاره شدهاست:
«هنوز برف اول نباریده بود که یک روز عصر معلم کلاس چهارم رفت زیر ماشین یکی از امریکاییهایی که تازگی همان حوالی خانه گرفتهبود تا آب و برق را با خودش بیاورد به محل» نویسنده برای پررنگکردن این وجه تاریخی گاه به مستقیمگوییهای انتقادی نیز روی میآورد و مثلا پس از روایت معلم کلاس چهارم مدرسه مینویسد: «دیگران خانه میساختند تا اجارهاش را به دلار بگیرند و معلم کلاس چهارم مدرسه من زیر ماشین مستاجرهاشان برود... مگر نمیدانستی که خیابان و راهنما و تمدن و آسفالت همه برای آنهاییست که توی ماشینهای ساخت مملکتشان دنیا را زیر پا دارند؟» در واقع نویسنده در این روایت همزمان به مزایای ورود آمریکاییها به ایران هم اشاره کرده است که همراه بوده است با ورود سیلی از اتومبیلهای امریکایی و مهم ترینشان کادیلاک که رفاهی در عرصه حمل و نقل شهری به شمار میرفته است.
در داستان اجتماعی دیگر، «نونوالقلم»، آلاحمد به شکل نمادین وضعیت اجتماعی زمانه خود را ترسیم میکند شاید این وجه نمادین، کوشش نویسندگان اجتماعینویس برای فرار از سانسور و چاپ مخفیانه آثارشان بوده است او آدمهای این کتاب را به دو دسته سالم و مزدور تقسیمبندی میکند تا بر کجروییهایی تاخته باشد که از ناراستیهای اجتماعی در جامعه برخاسته است در این قصه راوی میکوشد فضای تاثرانگیز فعالیتهای حزب توده را در سالهای دهه چهل بنمایاند که در این داستان در قالب قلندران بدانها اشاره کرده است؛ سالهایی که سالهای انزجار از حزب توده و مارکسیسم درمیان شمار زیادی از روشنفکران به شمار میرود و درواقع تحلیلیست بر چون و چرای شکست نهضتهای چپ معاصر که درصدد مبارزات مسلحانه هم بودهاند چنان که در قصه هم این قلندران اسلحه و مهمات و حتی توپ جنگی میسازند و وانمود میکنند که بدین وسیله میخواهند گروهی از مردم با نگرههای دگراندیشانه - که رهبرشان خود را در تیزاب انداخته و ناپدید شدهاست و آنها منتظر ظهور او هستند - بر جامعه مسلط شوند؛ این اشاره نمایانگر اهمیتی است که داستاننویس به جو فکری مردمان اجتماع نشان میدهد و در عین حال تاثیرات مسایل سیاسی وقت ازجمله غائله آذربایجان و حزب دموکرات و جعفر پیشهوری را نیز در آن میتوان به مشاهده نشست.
داستان نمادین و البته مملو از دادههای اجتماعی دیگری که آل احمد مینویسد، «نفرین زمین» است که در آن به توصیف محیطهای بسته و سنتی روستا و زیست معلمان و همچنین موضوع مهم تجددگرایی و ورود فنآوری و صنعت و اصلاحات ارضی و رادیو و ... میپردازد در واقع او در قالب این داستان مجموعهای از مسایل تاریخ اجتماعی زمان خود را مدون میکند: زمزمههایی که در جامعه درباره ترک روستا و مهاجرت به شهر از سوی جوانان روستایی مطرح است، تاثیرات اجتماعی مسایل سیاسی وقت از جمله لوایح ششگانه و اصلاحات ارضی و همهپرسیها درباره این لوایح و... او به مانند بیشتر آثار اجتماعیاش، در این کتاب هم به راه مستقیم گویی درباره این قبیل شفافسازیها می رود و کار را بر پژوهشگر تاریخ اجتماعی هموارتر میکند چون دیگر لازم نیست در میان توصیفات داستانی به دنبال دادههای تاریخی باشد: «قرار است کلهها را از باد آرزو خالی کنیم. قرار است بشویم گدای واقعیت، گدای رفاه... گدای نانی که ازمان دزدیدهاند. حالا دیگر شدهایم مرغهای قدقدکننده به خاطر یک تخم»
مدرنیزاسیون آمرانه پهلوی دوم در قصههای آلاحمد
اما مساله اجتماعی مهمی که آلاحمد بیش از هر موضوع دیگری در قصههایش میپروراند، و ناطر بر یکی از مهمترین مسایل تاریخ پهلوی دوم به شمار میرود، بحث مهم تجددگرایی در میان مردم است و دنبال کردن موضوعات و مولفههای مطرح در فضای روشنفکری وقت در قالب داستان؛ آل احمد در نوشتارهای غیرداستانی خود و از جمله مهمترینهایش «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» عمدتا به همین مساله تجددگرایی آمرانه و روحیه مصرفگرایی حاصل از آن به مثابه نمادهای امپریالیسم میپردازد و آن را تقبیح میکند؛ و جالب است که همین رویکرد را در قصههای او نیز به زبانی همهفهمتر میتوان سراغ گرفت و مثلا میتوان قصه «شوهر آمریکایی» او را نمادی از بازتاب همان مولفهها در فضا و بستری داستانی به شمار آورد، روایتی که با این مطلع آغاز میشود:
«هی میروند زنهای فرنگی میگیرند یا آمریکایی. دختر پست چی محلهشان را میگیرند یا فروشنده سوپرمارکت سرگذرشان را یا خدمتکار دندانسازی را که یک دفعه پنبه توی دندانشان کرده و آن وقت بیا و ببین چه پز و افادهای! انگار خود «سوزان هیوارد» است یا «شرلی مک لین» یا «الیزابت تایلور». بگذارید براتان تعریف کنم. پریشب ها یکی از همین دخترها را دیدم. که دو ماه است زن یک آقا پسر ایرانی شده و پانزده روز است که آمده. شوهرش را تلگرافی احضار کرده اند که بیا شدهای نماینده مجلس. صاحب خانه مرا خبر کرده بود که مثلا مهمان خارجیش تنها نماند. و یک همزبان داشته باشد که باهاش درددل بکند. درست هفته پیش بود. دختره با آن دو تا کلمه تگزاسی حرف زدنش ... نه. نخندید. شوخی نمی کنم. چنان دهانش را گشاد می کرد که نگو. هنوز ناخنهاش کلفت بود. معلوم بود روزی یک خروار ظرف می شسته. آن وقت می دانید چه می گفت؟ می گفت: ما آمدیم تمدن برای شما آوردیم و کار کردن با چراغ گاز را ما یادتان دادیم و ماشین رختشویی را ... و از این حرفها. از دستهاش معلوم بود که هنوز تو خود تگزاس رخت را توی تشت چنگ میزده و آن وقت این افادهها!»
به نظر میرسد ماشین لباسشویی بدین دلیل در روایت آل احمد پررنگ شده است که نماد ورود شیوه های زندگی امریکایی در جامعه تجدد طلب عصر پهلوی دوم، به شمار می رود و آل احمد در این قصه نیز می خواهد تعامل و تقابل ایرانی و امریکایی را در قالب رویاروییشان با این واسطه تجاری کوچک، بررسی و بازنمایی کند و به این ترتیب از خود خاطره قصهنویسی را بر جای مینهد که هرگز از کنار سادهترین نمادها و نشانههای مردم ساده کوی و برزن نمیگذشت و از این روست که این گزارش را میتوان با یکی از این توصیفات زنده از فرهنگ و روزمرگی و نوع معیشت و زندگی و مهمتر خرافاتگرایی همین مردم ساده گمشده در تاریخ به پایان برد، مردیم که هنوز دلبسته خرافاتاند و از سوی حکومت به مدرنیزاسیونی آمرانه تشویق میشوند، روایتی از قصه «معرکه» آلاحمد:
«لای کیف کوچک سربازها که شندرغاز جیره ماهانه خود را نیز در همانجا نگه میدارند؛ و یا طاق کلاه چرکگرفته و عرقکرده سپورها و کارگران دهاتی رو به شهر هجوم آورده؛ میان بسته کوچکی که از پارچه سبز دوخته شده و بر سینه و یا پشت بچهها، به همراه نظرقربانیها و چشمباباقوریها آویزان است؛ در میان محفظه چرمی گرد و محکمی که با بند چرمی پت و پهن روی بازوهای قوی و عضلههای پیچیده ورزشکاران و داشهای محل بسته شده است؛ پشت جلد آینههای ظریف، میان کیف خانمهای پرقروفری که گذشته از دکاندارها و دورهگردها، که دائما در پیادهروها بیسکویت و شیرآمریکایی و سیگار کامل داد میزنند، حتی سنگفرشهای خیابان الامبول و شاه و نادری نیز آنان را میشناسند؛ و خیلی جاهای دیگر{...} دعایی را که شیخ محمد در معرکه آن روزی سر قبر آقا به مردم میداد، میتوان یافت.»
نظر شما