شهرتِ علمیِ فرانکلین در اروپا و بهویژه در فرانسه در اواخرِ قرنِ هجدهم به دلیلِ دستاوردِ درخشانِ علمیاش بود. آوازهی فرانکلین چنان بود که خودِ او یکبار به دخترش گفته بود: «با این وضع به گمانم من و ماه به یک اندازه معروف خلایق باشیم.»
این توصیف به مهمترین دستاوردِ زندگیِ فرانکلین از منظرِ همعصرانش اشاره دارد. او در سالِ 1751 کتابی منتشر کرده بود با نامِ «آزمایشات و مشاهداتی دربارهی الکتریسیته» که به نظریهای انجامید که امکانِ ذخیره انرژی ناشی از رعدوبرق را تشریح میکرد. نظریهای که بعدتر به اختراعِ وسیلهای به نامِ برقگیر منجر شد. جملهی شکوهمندی که کانت، در اواخرِ قرنِ هجدهم دربارهی فرانکلین به زبان آورده است به همین توفیقِ او اشاره دارد.
توفیقی که تنها ثمرهاش اختراعِ برقگیر نبود، بلکه باعثِ اثباتِ یکی از نظریات رقیب دربارهی مفهومِ الکتریسیته شد. «توماس کوهن» در کتابِ «ساختارِ انقلابهای علمی» درباره نظریههای رقیب درباره الکتریسیته در قرنِ هجدهم و نقشِ فرانکلین در رجحان یافتنِ یکی از نظریات، نسبت به نظریههای دیگر به خوبی توضیح داده است. بنای این مطلب پرداختن به این جنبه از جوانبِ زندگیِ فرانکلین نیست. در اینجا قصد داریم به زندگینامهای که او از خود به یادگار گذاشته است بپردازیم. زندگینامهای که به جنبه دانشمندانه زندگیِ فرانکلین چندان اعتنایی نداشته است و همین بیاعتنایی از خصوصیاتِ جالبِ آن محسوب میشود.
در اواخرِ قرنِ هجدهم، شهرتِ علمیِ فرانکلین در اروپا و بهویژه در فرانسه به دلیلِ دستاوردِ درخشانِ علمیاش بود. آوازهی فرانکلین چنان بود که خودِ او یکبار به دخترش گفته بود: «با این وضع به گمانم من و ماه به یک اندازه معروف خلایق باشیم.» (زندگی من، ص: 42) اما از دستاوردهای علمیِ او در زندگینامهاش خبرِ چندانی نمیبینیم. فرانکلین عامدانه شرح چندانی درباره دستاوردهای علمی خود در کتاب ذکر نکرده است. این نکته شاید به دلیلِ وضوحِ بیش از حدِ این دستاوردها در آن عصر و پرهیزِ زاهدانهی فرانکلین از خودنمایی و خودستایی بوده باشد. اما از این نکته نیز ناشی میشود که هدف اساسیِ او از نوشتنِ این کتاب، ارائه راهنمایی برای ارتقای فضیلتِ اخلاقی در جوانان بوده است. هدفی که خودِ فرانکلین در ابتدای کتاب بر آن تاکید میکند. تلاش برای بنیادگذاشتن الگویی برای جوانان دلیلی است که دوستان فرانکلین تاکید داشتند او باید زندگی نامه خود را که پس از نوشتن فصل اول در سال 1771 ناتمام مانده بود تکمیل کند.
حتی شاید بتوان گفت یکی از دلایلِ اینکه زندگینامه فرانکلین به سی و سه سالِ انتهاییِ عمرِ او که از قضا در زندگیِ فرانکلین به مثابه یک سیاستمدار عمدهترین دوران محسوب میشود نپرداخته نیز همین هدفگذاریِ الگومحورانه باشد. وقایعی که فرانکلین در کتابِ «زندگی من» به تشریح آنها پرداخته است در سال 1958 به پایان میرسند و این تاریخ مصادف است به اولین سالهای شکلگیری اختلاف میانِ مستعمرهنشینانِ آمریکایی با پارلمان و دولت و سلطنتِ بریتانیا. اختلافی که بر سرِ میزانِ مالیاتِ مستعمرهنشینان به وجود آمد و اندک اندک به نوشته شدنِ اعلامیهی استقلالِ آمریکا در سال 1776 منجر شد. فرانکلین که خود یکی از نویسندگانِ اعلامیه استقلال است و سه فصل از فصولِ چهارگانه کتابش را حدود یک دهه بعد از نوشتن اعلامیه استقلال نوشته است، به چه علت مهمترین برهههای زندگی خود از منظرِ سیاسی را از حیطه زندگینامهاش خارج کرده است؟
شاید عمدهترین دلیلی که میشود در این زمینه ذکر کرد کهولتِ سنِ فرانکلین در سالهایی باشد که فراغتِ لازم برای نوشتنِ زندگینامه را یافته است. او سومین بخشِ سرگذشتِ خود را در سال 1788 نوشته است و سالِ درگذشتِ او 1790 است. بخشِ چهارمِ زندگینامهاش که به آغازِ ماموریت به عنوان نماینده مهاجرنشینها در لندن اختصاص دارد نیز کمتر از 10 صفحه حجم دارد. به عبارتی آنچه که از زندگینامه فرانکلین در دستِ ماست بر اثرِ جبرِ زمان فاقدِ شرحِ سی و سه سال از تجاربِ اوست که در صورتِ نوشته شدن میتوانست قرائتِ کنونیِ ما از تاریخِ انقلابِ آمریکا را به شدت تحت تاثیر قرار دهد اما این همه ماجرا نیست.
در زندگینامهنویسی همچون دیگر گونههای نوشتن آنچه که اولویت نوشتنِ وقایع مرتبط با یک برهه از زندگی نسبت به برهههای دیگر را تعیین میکند را هدفگذاریِ نویسنده است. اگر فرانکلین بنا داشت وقایع زندگیِ خود به مثابهی یک سیاستمدار را بنویسد، بالطبع وقتی در سال 1788 به نوشتن زندگینامه بازگشت، با توجه به بیماریِ جانکاهی که گریبانگیرش شده بود، نوشتنِ خاطراتِ بازه انقلابِ آمریکا را دارای اولویت ارزیابی میکرد و از اندک توان باقیمانده برای نوشتنِ آن بازه بهره میبرد. اما او بخش دومِ زندگینامهاش را با بازنویسیِ طرحی برا شکل دادن به یک انجمنِ سری برای رسیدن به کمالِ اخلاق و فضیلتِ انسانی آغاز میکند. انجمنی شبیه به انجمنهای فراماسونری که خودِ فرانکلین نیز یکی از اعضای آنها بود. بر همین مبنا این را نیز میتوان گفت که اگر فرانکلین بنا داشت زندگینامه خود به مثابه یک دانشمند را بنویسد بالطبع باید بر ایدههایش دربارهی الکتریسیته یا به عنوان نمونه اختراعی نظیر عینکِ دوکانونی بیشتر تمرکز میکرد. اما هدفگذاری او الگوسازی برای جوانان بوده و پیش بردنِ ایدهها و طرحهایی که در باب پرورشِ فضیلتهای انسانی در سر داشته است. بر همین مبناست که تاثیرِ ژان ژاک روسو و گونه زندگینامهنویسیِ او در کتابِ فرانکلین پررنگ به نظر میرسد.
قرنِ هجدهم، قرنی بود که در اثرِ تکانههای انقلابیِ روسو گفتمانی دیگرگونه یافته بود. در چنین عصری، نوشتن از خود، آن هم از سوی یکی از اصحابِ شناخته شدهی کتاب، نمیتوانست از اثرِ روسو متاثر نشود. فرانکلین اگرچه بیش از روسو، از اصحابِ دائرهالمعارف و عقلگرایی آنان متاثر بود، اما به ویژه در بخشهای آغازینِ اثرش، که به مرورِ روزگارِ جوانی در اروپا میپردازد، از روسو تاثیر فراوان گرفته است. مسئله تواضع در ذکر خاطرات و برانگیختنِ این حس در مخاطب که نویسندهی خاطرات تمام و کمال و بدون پردهپوشی آنچه بر او گذشته را بیان میکند از عوامل موثر در شکلگیریِ اقبال نسبت به خاطراتِ فرانکلین از همان آغازِ انتشار بوده است و از سوی دیگر، این خصوصیت، خصلتِ روسوییِ این خاطرات را هم به خوبی پیشِ چشم میگذارد. به عبارتی، اتوبیوگرافیِ فرانکلین، اثری نیست که مروری بر فتوحاتِ مردی بزرگ با خصلتهای فرابشری باشد، کتابِ یک چاپچیِ فقیر است که وقتی در هفده سالگی از بوستون گریخت و برای کارگری در چاپخانه به فیلادلفیا رفت، در اولین گام لبخندی از سرِ مسخره کردن را به روی لبانِ دختری آورد که بعدها همسرِ او شد (ص: 97). جوانی که وقتی در بیست سالگی به انگلستان میرود، به عنوانِ شناگری ماهر در میانِ برخی از اعیان شهرت مییابد و اعتراف میکند که تحسینِ آنان غرور و هوای نفس را در او تقویت میکرده است (149)
هر چند اینکه کتاب، سی و سه سال آخرِ عمرِ فرانکلین را شامل نمیشود از اهمیتِ آن به مثابه خواندنِ تجربیاتِ یک سیاستمدار نمیکاهد و هنوز هم در متونی که به بررسی تاریخِ انقلابِ آمریکا پرداختهاند عطفِ نظر به این کتابِ فرانکلین نیز مشاهده میشود اما حالا که نه دستاوردهای علمیِ فرانکلین اهمیتی که در قرنِ هجدهم داشتند را حفظ کردهاند و نه دستاوردهای سیاسیاش جز در متونِ تاریخی اهمیتی برای بازگویی دارند، دلیلِ زنده ماندن و پویایی زندگینامهی او را باید ناشی از یک انتخابِ نبوغآمیز دانست.
این انتخاب، همان اولویتبندیِ الگومحورانه اوست. اینکه او برای آنکه بتواند جوانان را به شرحِ زندگیِ پر از سختکوشی و هوشیاری و ابتکارش جلب کند، متواضعانه و راستگویانه، تاریخِ اجتماعیِ زمانه خود را برای ما مکتوب کرده است. به همین خاطر است که به خلافِ بسیاری از پدرانِ آمریکا و دانشمندانِ قرنِ هجدهم، فرانکلین هنوز به بایگانی منتقل نشده است و در قالبِ این آخرین کتاب که انتشارش خود ماجرایی جالبِ توجه است، هنوز به زیستن در فضای فرهنگیِ بینالمللی ادامه میدهد و ترجمهی کتابش به زبانِ فارسی یک اتفاق در حوزه نشر محسوب میشود. ترجمهای که به خودیِ خود پدیدهای ویژه محسوب میشود. با مترجمی که گاه در پانوشتها به ابرازِ نظر دربارهی متنِ خاطراتِ فرانکلین میپردازد. به عنوانِ نمونه آنجا که فرانکلین دستاندرکاران چاپ و مطبوعات را به حزماندیشی فرا میخواند (ص: 255)
مترجم در پانویس چنین نوشته است: «آشکار است که مصداق امروزینِ این توصیه رسانههای الکترونیکی و استفاده بهینه از آنهاست.» این نحوه از ترجمه و حضورِ تمام و کمال مترجم در متن پدیدهای است که در مطلبی دیگر به آن میتوان پرداخت. آنچه که در انتهای مطلبی درباره کتابِ کلاسیکِ بنجامین فرانکلین قابلِ گفتن است، این است که صرفِ انتخابِ چنین کتابی برای ترجمه و زحمتی که برای ارائه متنی مملو از مقدمه و ضمیمه کشیده شده است، این ترجمه را شایان توجه و تقدیر میسازد. حتی اگر با سلیقه مترجم چندان موافق نباشیم.
چاپ نخست «زندگی من» نوشته بنجامین فرانکلین با ترجمه بهنام چهرزاد در 533 صفحه و با قیمت 55 هزار تومان از سوی نشر و پخش صدای معاصر منتشر شد.
نظر شما