کتاب «طبقهبندی علوم در تمدن اسلامی با تاکید بر نقش ایرانیان» بررسی شد
طبقهبندی فلسفی قطبالدین شیرازی اشراقی است یا مشائی؟
کرامتی در نشست نقد و بررسی کتاب «طبقهبندی علوم در تمدن اسلامی با تاکید بر نقش ایرانیان(قرن های سوم تا یازدهم هجری» گفت: نماهای متن باید ارزش یک اثر را نشان دهند اما در این کتاب چنین نیست. برخی از اشکالات و گاه اشتباهها در انتخاب نماهای متن موجب شده است که ارزش کتاب نشان داده نشود.
خزائیلی در این نشست توضیحاتی را درباره کتاب حاضر ارائه کرد و گفت: این کتاب برگرفته از رساله دکتری من است که از سوی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه چاپ شده است. موضوع طبقهبندی علوم از موضوعاتی است که کمتر به آن پرداخته شده و منابع خاصی در این باره وجود ندارد چراکه موضوعی بینرشتهای است و حوزههای مختلف را دربرمیگیرد. برهمین اساس ما تلاش کردهایم با تکیه بر جایگاه ایرانیان طبقهبندی علوم در تمدن اسلامی را بررسی کنیم و از این منظر آسیبشناسی ساختار طبقهبندی را نیز داشته باشیم.
وی با تشریح فصول مختلف کتاب ادامه داد: در فصل نخست کتاب مبانی نظر موضوع اعم از اهمیت طبقهبندی علوم و ضرورت توجه به آن بررسی شده است. همچنین در این بخش معرفی از منابع و زمینههای شکلگیری طبقهبندی علوم مورد توجه قرار گرفته، اینکه رابطه اسلام و علم با آن چیزی که در غرب وجود دارد متفاوت است و رویکرد مسلمانان به این موضوع بررسی شده است.
نویسنده کتاب افزود: در بخش دیگری از کتاب ما به دیدگاه فلاسفه اشراقی و مشائی در طبقهبندی علوم پرداختیم. همچنین در فصل نخست از جابربن حیان بهعنوان یکی از کسانی که به طبقهبندی علوم پرداخته شده نام بردیم بعد از طبقهبندی علم از دیدگاه فلاسفه این موضوع از دیدگاههای ادبی، دیوانی، کلامی، علوم طبیعی، عرفانی و ... بررسی شده و در پایان نتیجهگیری بیان شده است.
خزائیلی در ادامه درباره تأثیر زمینههای شکلگیری طبقهبندی علوم بیان کرد: برای بررسی این موضوع اهمیت علم در جامعه اسلامی و نقش انفعالی اسلام نسبت به علم مبتنی بر آنچه که میگوید علم در هر مکانی باید به آن دسترسی پیدا کرد، بررسی شده است.
به گفته وی، طبقهبندی علوم تحت تاثیر عواملی چون نگرش و جهانبینی علما، موقعیت تاریخی علم و موضوعات حاصل از اختلافات فرقهای، فکری و محیطی و رشد کیفی تمدن اسلامی بوده است چراکه علم و تمدن با یکدیگر رابطه متقابل دارند و طبقهبندی علوم میتواند به ما کمک کند که روشمند فکر کنیم و در علم نظم فکری داشته باشیم و برهمین اساس نیز کار کنیم. امروزه یکی از ضرورتهای مهم در طبقهبندی علوم دقت عمل داشتن است بهطور مثال وقتی به یکی از طبقه بندیهای ابنسینا درباره علوم توجه میکنیم میبینیم که علوم الهی را در بالاترین رده میبیند این در حالی است که امروزه براساس توجه بیشتری که به علوم طبیعی شده علوم انسانی در درجه کمتری قرار گرفته است.
خزائیلی در ادامه با بیان اینکه کتاب حاضر طبقهبندی علوم را تا دوره صفویه بررسی میکند، یادآور شد: بررسی تاریخی طبقهبندی علوم در دورههای بعدی نیاز به تخصص جامعتر و عمیقتری دارد که خود کاری مستقل را میطلبد.
کرامتی در ادامه این نشست سخنانش را معطوف به توجه نویسنده کتاب در انتخاب منابع کرد و گفت: من این اثر را پیش از آن که به شکل کتاب منتشر شود در قالب پایاننامه دکترا مطالعه و از دیدن آن شگفتزده شدم چراکه استفاده از این میزان منابع و شناخت نسبت به آنها کاری است که در کسوت استادی میگنجد اگرچه در برخی از موارد عدم توازن در استفاده از منابع دیده میشد بدین معنی که مولف میتوانست در برخی از موضوعات منابع بهتری را به کار بگیرد که البته میتواند به تجربه کمتر ایشان در زمان نگارش این اثر بازگردد.
وی با اشاره به نقدهای خود نسبت به نماهای متن در کتاب که ساختار و موضوع اثر را مشخص میکند ادامه داد: اگرچه کتاب مباحث گستردهای را در خود دارد اما ایراداتی به نماهای متن (Text features) آن وارد است بهطور مثال براساس استاندارد نماهای متن، هیچگاه دو نمای متنی پیاپی از دو سطح مختلف (مثلا یک «تیتر یک» و «تیتر دو» پیاپی) نباید داشته باشیم و باید میان آنها دست کم یک پاراگراف متن بیاید. در این پاراگراف مؤلف موظف است برای مخاطب روشن کند چرا موضوعات مختلف را ذیل آن تیتر (مثلا یک فصل) آورده است. شاید این انتقاد فرمالیستی به نظر آید اما نکته در این جاست که رعایت فرم استاندارد میتواند کاستیهای محتوا را آشکار سازد.
وی در این باره توضیح داد: بهطور مثال مولف طبقهبندی علوم از دیدگاه فلاسفه مشائی و اشراقی را جداکرده و در دو فصل مجزا آوردهاست. این سوال برای مخاطب پیش میآید که این تفکیک بر چه اساس صورت گرفته است. اگر مؤلف پس از عنوان فصل (تیتر یک) و پیش از پرداختن به نخستین اثر (همه آثاریاد شده در این فصل با «تیتر دو» متمایز شده و ذیل عنوان فصل آمدهاند) در یک یا چند پاراگراف توضیح میداد که آثار مذکور در آن فصل چه وجوه اشتراکی دارند این اشکال برطرف میشد. چه بسا معلوم میشد که طبقهبندی علوم از دیدگاه فلاسفه مشائی و اشراقی تمایز چندانی با هم ندارند که اگر چنین نتیجهای حاصل میشد (من نیز چنین میپندارم) به معنی لزوم تلفیق این دو فصل و پدید آمدن فصلی جدید با عنوان «طبقهبندی علوم از دیدگاه فلاسفه»، یعنی بدون تفکیک آنها به مشائی و اشراقی بود.
به گفته این مدرس دانشگاه، یکی از حقوق مسلم مخاطب این است که باید آن چه را که میجوید در جایی که باید بیابد. سوال اصلی مخاطب اثر این است که «طبقهبندی طبقهبندی علوم» براساس چه نظامی صورت گرفته و چرا باید رویکردهای فلسفی، ادبی، دیوانی و... از هم متمایز شوند. پاسخ این پرسش باید در آغاز هر بخش و در همین بند یا بندهای فراموش شده داده میشد.
عضو هیات علمی دانشگاه تهران در ادامه به نکتهای اشاره کرد که به گمان او نشان میدهد تقسیمبندی طبقهبندیهای فلسفی به دو بخش اشراقی و مشائی چندان موجه نیست: طبقهبندی قطبالدین شیرازی مبتنی بر طبقهبندی ابنسیناست در حالی که طبقهبندی قطبالدین در شمار طبقهبندیهای اشراقی، اما طبقهبندی ابن سینا در شمار طبقهبندیهای مشائی آمده است. البته ما میدانیم که آثار متأخر ابنسینا اشراقی است یا دست کم رنگ و بویی اشراقی دارد و اتفاقا اثر مربوط به طبقهبندی علوم او نیز در همین رده قرار میگیرد.
کرامتی با بیان اینکه «نماهای متن باید ارزش یک اثر را نشان دهند اما در این کتاب چنین نیست» افزود: برخی از اشکالات و گاه اشتباهها در انتخاب نماهای متن موجب شده است که ارزش کتاب نشان داده نشود. در نمودار «پراکندگی جغرافیایی آثار طبقهبندی علوم»، روی محور افقی شماری از عناوین نام ناحیه (مانند خراسان، آذربایجان و اندلس) و شماری دیگر نام شهر (مثلا کازرون، شیراز، کاشان و اصفهان) است. در حالیکه در این نمودار اولا باید این عناوین از یک جنس میبودند (مثلا همگی نام شهر یا همگی نام ناحیه) و ثانیا باید از تقسیمبندی نواحی جغرافیایی مرسوم میان جغرافیدانان استفاده میشد.
وی ادامه داد: بهعلت همین نقیصه مخاطب با دیدن این نمودار چیز چندانی به دست نمیآورد و متوجه نمیشود که نوشتن این گونه آثار در کدام مناطق رایجتر بوده است. به طور مثال مطابق نمودار در «کازرون» یک کتاب و در «خراسان»، چهارده کتاب در این باره نوشته شده است. اما آیا میتوان شهری کوچک مانند کازرون را با ناحیهای پهناور و دارای دهها شهر بسیار بزرگتر از کازرون مقایسه کرد. از این گذشته برای آن که این نمودارها مفاهیم را بهتر به خواننده منتقل کنند باید ترتیب یاد کرد عناوین از قوانینی خاص پیروی کند. به طور مثال در همین نمودار اگر ترتیب یادکرد نواحی جغرافیایی از شرق به غرب (یا بالعکس) باشد (مثلا: ماوراء النهر، خراسان، عراق عجم، عراق عرب، شام، مصر، شمال آفریقا، اندلس) شاید بتوان به این نتیجه رسید که مثلا نگارش این گونه آثار در شرق بیش از غرب رواج داشته یا دقیقتر: این رواج از شرق به غرب به تدریج کاهش یافته است.
این مدرس دانشگاه سپس در بحث درباره منابع کتاب چنین گفت: گرچه گستره و شمار منابع استفاده شده در کتاب ستودنی است اما اشکالاتی نیز میتوان از این منظر بر کتاب وارد دانست: نخست آنکه منابع پایانی بر اساس شیوهای که در این سالها به غلط در پایاننامههای دانشجوی رایج شده، به چهار دسته «منابع اصلی، منابع پژوهشی، مقاله، منابع لاتین» تقسیم شدهاند در حالی که چنین کاری با هیچ یک از استانداردهای بینالمللی سازگاری ندارد. دیگر این که نویسنده از روش استناددهی APA (ارجاع به نام نویسنده و سال انتشار کتاب) استفاده کرده است در صورتی که این روش برای پژوهشهای تاریخی نامناسب است.
به طور مثال در چنین روشی باید گفت: ابوریحان بیرونی، 1902م! در حالی که برای مخاطب نام اثر بسیار مهمتر از تاریخ چاپ کتاب است. به گمان من در چنین پژوهشهایی حتما باید از روش MLA (ارجاع به نام نویسنده و در صورت لزوم نام اثر ) استفاده کرد (مثلا: ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیة، ص 120 یا ابوریحان بیرونی، تحقیق ماللهند، ص 40)
وی با اشاره به اینکه یکی دیگر از مشکلات مربوط به منابع، بهرهگیری نویسنده از ترجمه فارسی شماری از آثار، به جای مراجعه به متن اصلی آنها (عربی یا انگلیسی) است و این نقیصه در مورد آثار دارای ترجمه مغلوط و نامعتبر، بیشتر نمود دارد، بیان کرد: بهرهگیری از ترجمه آثار شاید برای مطالعه مفید باشد اما در یک کار حرفهای، نویسنده موظف است که به اصل اثر مراجعه کند تا دیگر نگران اشتباهات احتمالی مترجمان نباشد. همچنین به برخی از منابع در کتاب ارجاع داده شده که اساسا قابل اعتماد نیستند و مولف باید آنها را کنار میگذاشت. از سوی دیگر منابع استفاده شده در کتاب در حد هم نیستند بهطور مثال وقتی ما میتوانیم درباره یک موضوع به ابنندیم ارجاع دهیم چرا باید ارجاع مولف به اثری از یک مؤلف معاصر (مثلا خود من!) باشد.
به گفته کرامتی، کتاب هرچند با تأکید بر دانشمندان ایرانی نوشته شده است اما باز هم دلیل نمیشد که به چند اثر مهم در طبقهبندی علوم توجه نشود. کتابهای «ارشاد القاصد الی اسنی المقاصد» ابن اکفانی، «مفتاح السعادة و مصباح السیادة» طاش کوپری زاده و مقدمه ابن خلدون هر چند نویسندگانشان ایرانی نیستند اما با هر معیاری سنجیده شوند مهمتر از آن هستند که با هر رویکردی بتوان از آنها چشم پوشید. همچنین مقدمه تاریخ یعقوبی (که اتفاقا این یکی را باید ایرانی به شمار آورد) بحثی مهم درباره طبقهبندی علوم آمده است که به رغم بهرهگیری مؤلف از این اثر به عنوان منبعی عمومی، به این بخش مهم آن توجه نشده است.
از سوی دیگر شماری از آثار یاد شده در کتاب «طبقهبندی علوم در تمدن اسلامی» را نمیتوان «اثری در طبقهبندی علوم» دانست. به طور مثال فخر رازی در «جامعالعلوم» علوم مختلف را برشمرده و در مورد هر یک نیز چند صفحهای توضیح داده است اما این علوم «طبقهبندی» نشدهاند. یا نظامی عروضی کتاب «مجمعالنوادر» خود را که به «چهار مقاله» مشهور است، در چهار موضوع (مقاله)، «دبیری»، «شاعری» و «[احکام] نجوم» نوشته است اما این به معنی «طبقهبندی علوم» نمیتواند باشد.
خزائیلی نیز در پایان این نشست نسبت به انتقادهای وارد شده توضیحاتی را ارائه کرد و گفت: عنوان رساله من به جایگاه ایرانیان در طبقهبندی علوم بود که بعدها تغییر کرد و به همین دلیل بر تصریح در انتشار اثر برخی اشکالات از جمله استفاده نکردن منابع مهمی چون ابنخلدون بوجود آمده که در ویراستهای بعدی مرتفع خواهد شد.
نظر شما