کارکرد این بازنماییهای ذهنی، هم معنادار کردن و تفسیر دروندادهای حسی و هم تولید و شکلدهی به رفتارهای هدفمند و ارتباطی است. مدلهای فرهنگی برای خوانش مقاصد، نگرشها، احساسات و بافتهای اجتماعی، از قبیل موقعیت اجتماعی کسانی که فرد با آنها مواجه میشود، بهکار میروند. با لیلا اردبیلی درباره این کتاب گفتوگویی کردهایم که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
یکی از نظریههای مطرح در انسان شناختی، مدلهای فرهنگی است لطفا درباره این نظریه و تبارشناسی آن توضیحاتی را ارائه کنید؟
از دیرباز اندیشمندان در حوزه مطالعات اجتماعی بهخصوص، جامعهشناسی و انسانشناسی، به دنبال یافتن چیستی معرفت و دانش فرهنگی پژوهشهای زیادی را انجام داده و مفاهیم و نظریههایی را درباره تحلیل دانش فرهنگی مطرح کردهاند که هدف از آنها عمدتاً یافتن ساختار زیربنایی مفاهیمی است که افراد در فرهنگهای مختلف از جهان اطراف خود دارند و کنشها و رفتارهایشان بر پایه آنها استوار است. از این رو، با نگاهی به سیر تکوین این علوم میبینیم که اندیشمندان برای یافتن روشی موثق برای مطالعه و تحلیل یافتههایشان در این زمینه گاه به رویکردهای ساختاری یا تفسیری روی آوردهاند و گاه از رشتههای دیگری مانند زبانشناسی روشهای تحلیلی مانند تحلیل مولفه را به وام گرفتهاند، که طبق آن برای بررسی مفاهیم، برای نمونه خویشاوندی، به بررسی مولفههای تشکیل دهنده آنها دست زدهاند.
در این نوع از تحلیلها، برای مثال، به منظور بازنمایی مفهومی مانند مادر از تقابلهای دوتایی مانند [+ جاندار، +انسان، - مذکر و غیره...] استفاده میکردند. اما به تدریج بررسی نتایج این تحقیقات نشان داد که دانش فرهنگیای که فرد باید آن را بداند تا بتواند بهعنوان عضوی از یک جامعه رفتار کند، چیزی بیش از ویژگیهایی است که در این تحلیلها نمایش داده میشود. برای مثال، اینکه مفهوم مادر در یک فرهنگ خاص تداعیگر چه نقشها یا عواطفی است و در مقوله خویشاوندی چه ربط ارزشیای با سایر اعضای خانواده برقرار میکنند، موضوعاتی است که اگرچه دانش فرهنگی افراد در یک اجتماع حاوی آن است اما در این تحلیلها دیده نمیشود.
از سوی دیگر، طرح این مسایل دقیقاً زمانی اتفاق افتاد که علمی مانند انسانشناسی با دستاوردهای علومی مانند روانشناسی و زبانشناسی شناختی آشنا شده بود، از این رو اندیشمندان این رشته تلاش کردند تا با الهام از نظریههای مطرح در این علوم به پرسش دیرینه خود یعنی، چیستی دانش فرهنگی، پاسخ دهند؛ آنچه که در واقع نطفه اصلی شکلگیری نظریه مدلهای فرهنگی به شمار میرود.
پس در واقع علوم روانشناسی شناختی در این برهه به کمک نظریه مدلهای فرهنگی آمده است؟
آشنایی انسانشناسان با دستاوردهای روانشناسی شناختی آنها را با نظریههایی مانند مقولهبندی و طرحواره آشنا کرد و ارتباط دیرینه آنها با زبانشناسان، و این بار با زبانشناسان شناختی برای آنها دستاوردی به بزرگی آشنایی با نظریه استعارههای مفهومی داشت؛ تمام این نظریهها موجب شده بودند که تلقی اندیشمندان از شناخت انسان و بازنمایی ذهنی او از جهان اطراف خود تغییر کند و چنان درک جدیدی از واقعیات ذهنی بشر بهوجود آید که از آن بهعنوان پارادایم شناختی در علوم انسانی یاد میشود.
البته باید خاطرنشان کنم که انسانشناسان که از دیرباز دغدغه مطالعات فرهنگ را داشتهاند، به محض آشنایی با این مفاهیم و نظریهها به آنها رنگ و لعابی فرهنگی دادند و از این روست که میبینیم در این رشته سخن از طرحوارههای فرهنگی یا مقولهبندی فرهنگی است و استعاره را ابزاری صرفاً زبانی نمیدانند بلکه آن را آیینهای تمام قد از فرهنگ و تاریخ میدانند که با مطالعه آن میتوان به ویژگیهای مهم فرهنگ یک جامعه پی برد.
به این ترتیب، نظریه مدلهای فرهنگی که در واقع، برآیند تلقی فرهنگی انسانشناسان از مجموعهای از نظریههایی است که آنها از علومی مانند روانشناسی، زبانشناسی و عصبشناسی شناختی دارند، در دهه هشتاد میلادی از میان پژوهشهای انسانشناسان شناختی با هدف تحلیل دانش فرهنگی افراد در فرهنگهای مختلف تکوین یافت. اندیشمندان این رشته معتقدند که مدلهای فرهنگی در واقع همان کلیت ساختمندی است که به شکل مفاهیم از پدیدههای مختلف در ذهن انسانها وجود دارند. در واقع این مدلهای فرهنگی که حامل هنجارهای جامعه مورد مطالعه است، طی فرایند جامعهپذیری کسب میشود و بر کنشها و باورهای افراد در مورد ارزشها، آداب و رسوم و سایر نهادهای اجتماعی تاثیر گذاشته و خواستههای آنها را شکل میدهد.
اصلی ترین و مهمترین نظریات در ارتباط با مدلهای فرهنگی چه هستند؟
از آنجا که نظریه مدلهای فرهنگی در چارچوب علمی انسانشناسی شناختی که یکی از زیرشاخههای مهم علوم شناختی است، مطرح شده است باید برای پاسخ به این پرسش اندکی درباره چیستی شناخت بشر از منظر این علم توضیحاتی ارائه کنم.
به طور کلی، در علوم شناختی این باور وجود دارد که شناخت بشر از جهان اطراف خود بر پایه مفهومسازی استوار است، و مفهومسازی خود عمدتاً بر اساس دو توانایی ذهنی یعنی مقولهبندی و طرحوارهبندی قرار دارد. در واقع نظریههایی که در علومی مانند روانشناسی، زبانشناسی و عصبشناسی شناختی مطرح هستند، مانند طرحوارهها، مقولهبندی، استعارهها و پیوندگرایی همگی جزء نظریههایی میباشند که مدلهای فرهنگی هستی و چیستی خود را وامدار آنهاست.
اما همانطور که گفتم، انسانشناسی شناختی به این مفاهیم رنگ و جلایی فرهنگی داده و از این طریق توانسته است به پرسشهایی پاسخ دهد که روانشناسان شناختی به دلیل گرفتار آمدن در دام فردگرایی شناختی و ذهنیتگرایی و زبانشناسان به دلیل توجه بیش از اندازه به جهانشمولگراییشناختی و عینتگرایی از عهده پاسخ به آنها بر نیامدهاند؛ منظور همان پرسشهایی است که به واسطه ساختار نوظهور، تکوینی و پیچیده پدیدههای اجتماعی مطرح میشوند و تنها با در نظر گرفتن انسان به عنوان موجودی اجتماعی و بررسی میانذهنیت او است که میتوان برای آنها پاسخی در خور ارائه کرد.
مدلهای فرهنگی، چگونه در جامعه کاربست پیدا میکنند؟
پیش از اینکه به این پرسش پاسخ دهیم باید بدانیم که ماهیت مدلهای فرهنگی چیست. در واقع مدلهای فرهنگی بازنماییهای ذهنیای هستند که در میان اعضای یک اجتماع مشترک میباشند. این بازنماییهای ذهنی دو کارکرد دارند؛ یعنی معنادار کردن و تفسیر ادراکات حسی ما و نیز تولید و شکلدهی به رفتارهای ارتباطیمان. همچنین مدلهای فرهنگی برای خوانش مقاصد، نگرشها، احساسات و بافتهای اجتماعی، از قبیل موقعیت اجتماعی کسانی که فرد با آنها مواجه میشود، مورد استفاده قرار میگیرند. به عبارت دیگر، ما به عنوان عضوی از یک جامعه، هرگز خارج از مدلهای فرهنگی آن جامعه نمیتوانیم موفق به برقراری ارتباط با سایر اعضا شویم. این موضوع را کسانی بهتر درک میکنند که تجربه مواجهه با جامعهای به اصطلاح بیگانه را داشتهاند.
برای مثال، فردی را در نظر بگیرید که در یکی از دانشگاههای، برای مثال، انگلیسیزبان، برای تشکر و قدردانی از استاد خود که برای او کتابی آورده است عبارت «شرمنده کردید!» را بیان میدارد. در واقع، در ذهن یک فارسزبان، یکی از مولفههای سازنده و مهم مدل فرهنگیِ «ادب» طرحواره تعارف و ابراز شرمندگی و خجل شدن است که فرد ناخودآگاه آن را با خود به محیط ارتباطی فرهنگ دیگر میبرد. این عبارت در محیط ارتباطی انگلیسیزبان، بیتردید موجب بروز تعجب و شگفتی مخاطب و به اصطلاح شُک فرهنگی میشود، زیرا طبق مدل فرهنگی انگلیسیزبانان shame در مواقعی ابراز میشود که فرد مرتکب اشتباه یا خطا شده باشد. بنابراین در اینجاست که میبینیم جریان ارتباط بین گوینده و مخاطب قطع میشود و در مواقع حساس حتی ممکن است سوءتفاهمهای عمیقی ایجاد شود.
البته آنچه ما در اینجا بدان اشاره کردیم، نمونهای از کاربست مدلهای فرهنگی در ارتباطات میانفرهنگی است و باید توجه داشت که نظریه مدلهای فرهنگی قابل بکارگیری در مطالعات درون فرهنگی مانند بررسی خردهفرهنگها، جنسیتها، طبقات و نسلهای مختلف در یک جامعه نیز است. برای نمونه در تحقیقی که ما اخیراً درباره تفاوت نگرشی درباره فرزندآوری در میان دو نسل از زنان گروه سنی 60-70 و 30-40 ساله انجام دادیم، توانستیم به این مهم دست یابیم که چگونه تفاوت طرحوارهها، استعارهها و مفاهیم مربوط به خانواده و در یک کلام مدلفرهنگی فرزندآوری موجب بروز کنشهای متفاوت فرزندآوری در میان زنان این دو گروه سنی شده است. به بیان دیگر، از آنجا که زنان متعلق به گروه سنی 60-70 عمدتاً فاقد طرحوارههای حرکتی، و دارای استعارههایی مانند فرزند به مثابه عصای هستند و در مقولهبندیهایی که از خانواده ارائه میکنند فرزند را یکی از مولفههای اصلی مقوله خانواده میدانند و در یک کلام مدل فرهنگیشان از فرزندآوری از مدل فرهنگی زنان گروه دوم متفاوت است، از این رو شاهد آنیم که آنها در کنشهای فرزندآوری و حتی فرزندپروری بسیار متفاوت از زنان گروه سنی 30-40 عمل میکنند؛ این تحقیق در واقع نمونهای از بررسی تفاوت نگرش میان نسلی است که ما از طریق نظریه مدلهای فرهنگی موفق به تبیین و تشریح آن شدهایم.
به طور کلی میتوان گفت، از آنجا که در زندگی روزمره خود ما همواره مشغول رفت و آمد میان اجتماعات فکری و خردهفرهنگی مختلف هستیم دارای مدلهای فرهنگی متفاوتی میباشیم که در این اجتماعات وجود دارد و وقتی به هریک از این اجتماعات وارد میشویم، به طور ناخودآگاه مدلفرهنگیمان تغییر میکند تا بتوانیم با اعضای اجتماعات مورد نظر تعامل و ارتباط برقرار کنیم و اگر به هر دلیلی قادر به این تغییر نباشیم یا با مدل فرهنگی اجتماعی که به آن وارد شدهایم آشنایی کافی نداشته باشیم بیشک امکان ارتباط با سایر اعضا را از دست خواهیم داد.
چگونه نظریه مدلهای فرهنگی چرایی وجود تفاوتهای میان فرهنگی را تبیین میکند؟
این پرسش یکی از اهداف انسانشناسان شناختی برای تدوین نظریه مدلهای فرهنگی است؛ پرسشی که از دیرباز ذهن این دسته از اندیشمندان را به خود جلب کرده است. اینکه چگونه میتوان تفاوتهای افراد در فرهنگهای مختلف را تبیین کرد. در حال حاضر، اندیشمندان علوم اجتماعی، بهویژه انسانشناسان، به این مهم دست یافتهاند که جهانی که ما در آن زندگی میکنیم یک جهان داده شده نیست بلکه جهانی برساختی است. در واقع، چیزی عینی و بیرون از ذهن فرد وجود ندارد، بلکه این فرد است که در مواجهه با جهان بیرون دست به مفهومسازی و طبقهبندی آن میزند و از این طریق به پدیدههای اطرافش معنا میبخشد. اما باید توجه داشت که این امر به معنای باور به ذهنیت گرایی صرف و اصالت بیچون و چرای تجربهگرایی نیست، بلکه این فرد منفرد نیست که به این معنابخشی دست میزد، بلکه او به عنوان یک موجود اجتماعی و تاریخمند در دنیایی از میانذهنیتهاست که اقدام به چنین کاری میکند.
از این روست که ما اکنون در علوم اجتماعی شناختی معتقدیم که شناخت امری موقعیتمند و جسمیتیافته است، به عبارت دیگر، این محیط اجتماعی، فرهنگی، تاریخی، و حتی جسمانی فرد است که بر شناخت او از جهان اطرافش تاثیر میگذارد و به گفته کارل مانهایمِ جامعهشناس، فرد به تنهایی نمیاندیشد بلکه در اندیشههای پیشینیان خود مشارکت میکند.
به این ترتیب، مدلهای فرهنگی که بر پایه این دسته از پیشفرضها استوار است، این توانایی را دارد تا با بررسی مقولهها، طرحوارهها و استعارههای مفهومی ـ فرهنگی به تبیین چرایی تفاوتهای فرهنگی افراد در خردهفرهنگهای مختلف بپردازد و نشان دهد که برای نمونه، اگر یک فرد کردزبان درصحبتهای رسمی خود به زبان فارسی برای مخاطب خود از تمایز تو ـ شما استفاده نمیکند، این به معنای بینزاکتی وی نیست، بلکه به این دلیل است که در زبان کردی تمایز میان تو ـ شما یکی از مولفههای مدل فرهنگی ادب محسوب نمیشود، و به همین دلیل است که اکثر دوزبانههای کردی ـ فارسی دستکم در مراحل اولیه دوزبانگی خود این تمایز که یکی از مولفههای مهم در مدل فرهنگی فارسزبان برای نشان دادن ادب است را رعایت نمیکنند.
آیا میتوان درباره مدلهای فرهنگی به رویکردهای بومی هم رسید؟
انسانشناسی شناختی بر اساس این پیشفرض شکل گرفته است که انسان موجودی اجتماعی است که دارای تاریخ و فرهنگی منحصر به فردی است. از اینرو ما در این رشته به جای نگرشهای امپریالیستی شاهد دفاع از کثرتگرایی فرهنگی هستیم؛ نگرشی که طبق آن تفاوتها نشانه برتری نیستند و با دیگریسازی نمیتوان حق حیات را سایر خردهفرهنگها سلب کرد. از سوی دیگر، نظریه مدلهای فرهنگی که در بستر این رشته پرورش یافته است و از همین پیشفرضها بهرهمند است این ظرفیت را داراست که به محقق کمک کند تا از زاویه دید بومی به بررسی مفهومسازیهای فرهنگی در خردهفرهنگهای مختلف بپردازد. در واقع، نظریه مدلهای فرهنگی ابزارهای روشی و تحلیلی سودمندی را در اختیار قرار میدهد تا از طریق آنها محقق بتواند در عوض تحمیل مدل فرهنگی خود بر اجتماع مورد نظر، مدلهایی را استخراج کند که اعضای آن اجتماع در تصمیمگیریها، استدلالها و داوریهای خود از آنها استفاده میکنند و از طریق آنها رفتارها و کنشهای اطرافیانشان را تفسیر کرده و در چارچوب آنها با دیگران تعامل میکنند.
مخاطب کتاب چه کسانی هستند و این اثر چه کمکی به جامعه ایرانی میکند؟
از آنجا که انسانشناسی شناختی، مانند سایر علوم شناختی دارای ماهیتی میانرشتهای است میتوان ادعا کرد که این کتاب طیف عظیمی از مخاطبان را، بویژه در علوم انسانی، در برمیگیرد که از جمله آنها میتوان به دانشجویان و پژوهشگران در روانشناسی، زبانشناسی، جامعهشناسی، علوم ارتباطات و علاقهمندان به مباحث فرهنگ، زبان، شناخت و ذهن و نیز محققان در حوزه شناخت اجتماعی و تفاوتهای نگرشی میان نسلی، میانطبقاتی، و میان جنسیتی اشاره کرد.
نظر شما