در کنار این تلقی غالب، یک تلقی فرعی هم هست که اسطوره را به مثابه میراث عقاید مردم باستان میداند. این نگاه که در سنت تاریخنگاری ایران باستان رواج دارد، از اسطوره برای شناخت عصر کهن ایرانی استفاده میکند و با توجه به منابع متعددی که روایتهای اسطورهای را چه در دین زرتشتی و چه در ادبیات و شاهکارهایی مانند شاهنامه آوردهاند، اصولاً اساطیر ایران باستان را اهمیت خاصی میدهد. از این منظر اسطوره اهمیتی خاص پیدا میکند که در نهایت می تواند راهی به شناخت جهان باستانی باشد. در هردوی این تلقیها اسطوره امری متعلق به عهد باستان است، دورهای که بشر راهی برای تفکر در باب جهان جز از طریق اسطورهها نداشت. هر دوی این نگاهها، مبتنی بر تفکر تکامل گرایانه هستند که اسطوره را متعلق به دوران اولیه زندگی بشر میدانند. با این تفاوت که در اولی، اسطوره امری مطرود و نشانه فقدان عقلانیت است و در دومی به دلیل نقشی که اسطوره در باستانشناسی عهد باستانی تاریخ ایران دارد، به طور نمادین تفسیر شده و نشانهای از عظمت انسان باستانی ایرانی است.
آنچه که در سنت اسطورهشناسی ایرانی جای خالی آن محسوس است، سنتهای نظری اسطوره پژوهی جدید است. عموماٌ اسطورهشناسی در ایران به شناخت اساطیر ایران تقلیل یافته که در این نگاه نیز، شناخت، به روایت کردن و کشف روایت اصیل از یک اسطوره محدود شده است. به همین سبب اسطورهشناسی در ایران نوعی جستجو برای رسیدن به روایتی نسبتاً اصیل و نسبتاً واقعی از اساطیر ایران باستان است.
فقدان رویکردهای نظری متاخر در اسطوره پژوهی ایران سبب شده که اسطورهشناسی به همان شیوه سنتی روایت اساطیر ایران باستان محدود باشد. در سنت دینی هم به دلیل تشابه اسطوره (معاد میتوس) با واژه اسطوره در سنت دینی و قرآنی (معادل تاریخ اولیه) به واژهای مطرود و تابویی بدل شده است که اصولاً اجازه کاربرد اسطوره را برای متون دینی نمیدهد به همین سبب در مطالعات دینی و قرآنی، به جای اسطورهشناسی، از قصههای قرآنی و قصهپژوهشی قرآنی استفاده شده است. در چنین فضایی است که مفهوم اسطوره در علوم انسانی ایران، به شدت مهجور و نحیف باقی مانده است.
در حالیکه در سنت علوم انسانی در فلسفه، فلسفه علم، دینشناسی، جامعهشناسی و از همه مهمتر در انسانشناسی و قومشناسی، اسطوره یک مفهوم کلیدی و محوری در شناخت جامعه و فرهنگ بشری بدل شده است و مجموعهای وسیع از نظریات در این علوم مختلف حول این مفهوم شکل گرفتهاند که بیانگر سلسلهای از تکاپوهای پیاپی دانشمندان در شناخت امر اسطورهای در جهان سنتی و جهان جدید است.
کتاب اسطوره رابرت سگال یکی از کتابهای بسیار مهم و مفید در شناخت این نظریههای اسطوره است. تاریخ مطالعات اسطوره در غرب حول سه مقوله کلیدی «منشا اسطوره»، « موضوع اسطوره» و در نهایت «کارکرد اسطوره» قابل تقسیم بندی است. هرچند در قرن نوزدهم عمده مباحث حول منشا اسطوره بود که رویکردهای مختلف در شاخههای علوم اجتماعی و فلسفه به دنبال فهم منشا اسطوره بودند، اما در قرن بیستم عمده پژوهشهای اسطورهشناسی تلاش کردند تا به موضوع اساطیر و کارکردهای آنها به جای پرسش از منشا آنها بپردازند. همیشه پرسش از نسبت اسطوره با امر واقع و صادق بودن و مهمتر از همه نسبت اسطوره با خرد، عقلانیت، علم و فلسفه و دین مطرح بوده است و هر نظریهپرداز تلاش کرده حسب سنت و مبادی نظری خودش، پاسخی به این مباحث اسطورهشناسی بدهد.
سگال تلاش میکند توضیح دهد که در تعریفی وسیع باید اسطوره را یک داستان دانست، داستانی درباره موضوعات بسیار با اهمیت (معمولا داستانهای معطوف به مقدسات و خدایان) که محور آن، شخصیتهای اصلیای هستند که گاه خدایان و انسانهای نیمه خدا میتوانند باشند، و گاه قهرمانان انسانی. داستان اسطوره برای طرفدارانش، یک امر جدی را محقق و درونی میسازد. به عبارت خلاصه میتوان گفت از نظر سگال، اسطوره، داستانی است که میتواند بازگو کننده یک باور باشد، اگر از سوی طرفدارانش سخت حمایت شود. هرچند این پرسش همچنان باقی است که این داستان باید صادق باشد یا نه، کتاب با بحث بر سر تعریف اسطوره شروع میشود و سپس به نسبت اسطوره با علم، فلسفه، دین، مناسک، ادبیات، روانشناسی، ساختار و در نهایت، جامعه میپردازد.
در هرکدام از این مباحث، دیدگاهها و سنتهای نظری و روشی مختلفی وجود دارد که بیانگر تکثری وسیع در اسطورهشناسی در سنت غربی است. هرچند به ندرت نظریهپردازان مورد اشاره، تمام تمرکز خودشان را شناخت اسطوره قرار دادهاند، بلکه همه آنها در شناخت معرف بشری و اشکال مختلف آن و همچنین در شناخت منشأ دین، علم، فلسفه و جامعه مجبور شدهاند به موضوع اسطوره هم بپردازند. لذا با آنکه میل چندانی در عموم متفکران برای فهم اسطوره وجود نداشته، اما در عمل حضور جدی و موثر اسطوره در تاریخ فرهنگ بشری آنها را مجبور به پرداختن و نظریهپردازی در باب اسطوره کرده است.
کتاب از این منظر، معرفی کوتاه و کلیای از اسطوره است، البته در بطن نظریهها بطور ضمنی نشان میدهد که تصور اینکه اسطوره صرفا متعلق به جهان سنتی و باستانی باشد، درست نیست، بلکه اسطوره در زمینههای اجتماعی و ذهنیای اشاره دارد که در هر زمانهای حضور دارد، هرچند این حضور میتواند فرعی یا محوری باشد. همانطور که کاسیرر نشان میدهد، اسطوره آنقدر قدرتمند است که فلسفه و عقلانیت نمیتوانند آن را از میان ببرند و تنها خدمتی که فلسفه و علم میتوانند بکنند آنست که منشا و زمینه و کارکردهای اسطوره را به ما نشان بدهند. اسطورهها همانقدر که در حیات بشری مفید و موثر بودند، در مواقع بحرانی میتوانند منشأ نیروهای ویرانگری در جامعه بشری باشند.
این کتاب نشان میدهد که اسطورهها گویی همزاد انسانها هستند و در همه اعصار حضور دارند، هرچند امروزه بیش ازآنکه پرسش از منشا مطرح باشد، پرسش از کارکرد و موضوع اسطورهها و استفاده از الگوها و نظریههای اسطورهشناسی در ادبیات و فلسفه و هنر مطرح است. جهان پر رمز و راز اسطورهها هنوز جذابیت فراوانی برای محققان و اندیشمندان دارد و همچنان یکی از منابع اصلی شناخت بشر و فرهنگهای انسانی، مطالعه اسطورههاست. بسط چنین منابعی در زبان فارسی میتواند زمینهای برای توسعه علوم انسانی و بازخوانی بخشهای مختلفی از فرهنگ ایرانی و منابع اساطیری آن باشد. مجمل نوشته شدن این کتاب، اندکی فهم آن را دشوار کرده است و مخاطبان برای فهم بهتر آن لازم است در حد امکان منابع اصلی مولفان و نظریهپردازان مورد اشاره را بخوانند.
کتاب «اسطوره» نوشته رابرت آلن سگال را فریده فرنودفر ترجمه و توسط انتشارات بصیرت در 1389 در 258 صفحه منتشر کرده است.
نظر شما