طی روزهای گذشته مجموعه شعر «استخوانها و شکارچی بیوقفه»، اثر مجتبا پورمحسن از سوی انتشارات روزنه راهی بازار نشر شد. این کتاب از سه دفتر تشکیل شده است.
این کتاب مجموعهای از سه دفتر پورمحسن به نامهای «استخوانها»، «شکارچی بیوقفه» و «پس از آهوی شکارچی» است که در مجموع 129 شعر این کتاب را تشکیل دادهاند.
نام دفتر نخست، «استخوانها»ست و گویی کلمه «استخوان»، اسکلت اصلی این دفتر است و میبینیم که حتی اگر کلمه «استخوان» به شکل مشخص در شعری نیامده باشد، نشانههای آن آمده است. در این دفتر «استخوانها» در معانی مختلفی که نمادی از استحکام، کالایی گم شده یا کالایی ارزشمند است، به کار رفته است.
با توجه به تاکید شاعر به آوردن کلمه «استخوان»، شاهد آوردن دیگر اعضای بدن و مرتبط مانند اسکلت، دنده، مهره، پوست، گوشت، زخم، خون، ستون فقرات، دندان، مو و ... در شعرها هستیم. او حتی برای تاکید بر این موضوع دست به بازیهای فرمی نیز زده است و در دو صفحه 206 بار کلمه استخوان را پشت هم نوشته تا خواننده را به یاد 206 استخوان بدنش بیندازد.
در دفتر نخست، چنان شعرها تصویری است و ذهن مخاطب را با تصویر درگیر میکند که آدمی تصور میکند برخی شعرها ادامه شعری دیگر هستند و این شعرها با یک نخ نامرئی به همدیگر وصل هستند. همچنین در شعرهای این دفتر از ضربالمثلها، تکه کلامها و جملات معروفی مانند «کار به استخوان رسیده»، «استخوان لای زخم»، «استخوان ترکاندن» و ... استفاده شده است تا تاکید بیشتری روی موضوع داشته باشد.
نخستین دفتر این کتاب از 62 شعر تشکیل شده است.
دومین دفتر این کتاب «شکارچی بیوقفه» نام دارد که همانطور که از نام آن مشخص است، شعرها سوژههایی هستند که در این دفتر شکار شدهاند و به شکلی به دام شاعر افتادهاند.
با مطالعه شعرهای این دفتر متوجه میشویم که این شکارچی در هر شعر به شکلی خاص وارد عمل میشود؛ اما در بیشتر مواقع شکارچی و طعمه هر دو انسان هستند. البته در اینجا شکار به معنی حقیقی خود نیست و بیشتر بیانگر آن است که انسانی باعلم یا بیاطلاع به دام افتاده است. گاهی این طعمهها در شعرها زبان میگشایند و شکایت میکنند و گاه در سکوت فرو میروند و شخص روایتگر آنهاست. در زیر به چند نمونه از این شعرها اشاره میکنیم.
«دلبری را بلد بود
کلاهی قشنگ به سر داشت
لباسی رنگین بر تن
که از دور دل میبرد
از نزدیک
خوشخیالی البته از حقوق نانوشته بشری است»
«سرطان سیگار میگیرم
رنج تو نسل اندر نسلم را از پا میاندازد
و تو جاودانه خواهی شد»
«بیدار مانده
نباید خوابش ببرد
این شکار راه فرار دارد
فریب دارد
پرنده نیست بال پرواز دارد»
«برای شکار آهو میآیم
رد لبخندت را این طرفها زدهاند
بلد راه است
نقشه نمیخواهد شکارچی»
نقش محسوس شاعر، نویسنده و در کل مولف در این دفتر به خوبی نمایان است و شاعر در این کتاب سعی کرده که از این کارکترها استفاده کند و به آنها شخصیتی داستانی در دل شعر بدهد؛ گاهی این کارکترها دهان بازمیکنند و دردهایی را بیان میکنند که کمی دردناک است. برای مثال در شعری و از زبان یک شاعر میخوانیم:
«شهره شهر شدن به چه درد شاعر میخورد
انگشتات را به سویم بگیر
میخواهم انگشتنمای تو شوم»
یا در شعر دیگری و از زبان یک مترجم مینویسد:
«تمام زبانها مردهاند
در برابر زبان زندهی کلماتی که در تو جاری است
به زبان بیزبانی ترجمه میکنم
تو را»
دفتر سوم این کتاب «پس از آهوی شکارچی» نام دارد و آن طور که مشخص است؛ نام این دفتر از ادامه شعرهای دفتر پیشین گرفته شده است و از اسم دفتر آن طور تصور میشود که شعرهای این دفتر باید از نظر مفهومی نزدیک به دفتر دوم باشد.
در دفتر سوم این کتاب مخاطب بیشتر با دلتنگیهای شاعرانه طرف است. او دلتنگ شهرش «رشت» است؛ او دلتنگ مخاطب شعرهایش است و گاه این دلتنگیها را فریاد میزند. برای مثال در بخشی از کتاب میخوانیم:
«ای کشور من، سرزمین من، جهان من،
رشت چیکدهای از توست
که دائما میبارد»
یا در جایی دیگر میگوید:
«پول میدهم به یک روزنامه
خبر مرگم را منتشر کند
تا خبر به تو برسد و
ویران شوی و سفرت را نیمهکاره بگذاری و برگردی
...»
یا در شعر دیگری میخوانیم:
«روی تختی یک نفره
در گوشهی اتاقی در قلب جمعه
تو را در آغوش میگیرم
قلبم روی تنت میزند
و فکر کن من و تو میمیریم
در یک تخت دو نفره
...»
مجموعه شعر «استخوانها و شکارچی بیوقفه»، اثر مجتبا پورمحسن در 212 صفحه و به بهای 25 هزار تومان از سوی انتشارات روزنه راهی بازار نشر شده است. فاضل ترکمن، دبیر مجموعه شعرهای این انتشارات است.
در پایان و در جمعبندی نهایی باید گفت که مجتبا پورمحسن در این کتاب تصویرهایی را در ظرف شعر به مخاطب عرضه کرده است که برخی از این تصاویر بسیار بکر و دوستداشتنی هستند؛ اما در برخی مواقع نیز مانند برخی شعرهای دفتر اول، او درگیر سوژه شده است و به شکلی به شعر پرداخته است که گویی مجبور بوده تا این شعر را بنویسد و کلمه «استخوان» را در آن جا دهد. به هر حال «استخوانها و شکارچی بیوقفه» مجموعه شعری است که مخاطب میتواند به دلیل قطع مناسبش (پالتویی) آن را همراه داشته باشد و در دقایقی که وقت دارد، آن را ورق بزند و از بخش قابل توجهی از آن لذت ببرد. مجموعهای که به قلم شاعری نوشته شده است که کارش را به خوبی بلد است و میداند کجا، چطور بنویسد تا بتواند تاثیر لازم را روی مخاطب بگذارد، درست مانند بخشی از شعر «شیدایی» در دفتر دوم که میگوید:
«شکارچیها راه را بلدند
سراغ نقشه را نمیگیرند
اما نقشه دارند»
نظر شما