این روزها بحثهای مختلفی درباره گردهمایی و پیادهروی اربعین به عنوان بزرگترین اجتماع بشری وجود دارد، یادداشت حاضر نگاه و برداشت خبرنگار ایبنا از دومین تجربه حضورش در راهپیمایی اربعین است.
چند سال قبل که برای اولین بار در این پیادهروی و گردهمایی شرکت کردم، بیشتر خودم را در حال و هوای معنوی پیچاندم تا به قول افاضل و اکابر بیبهره و دستخالی به ایران برنگردم؛ اما امسال که برای بار دوم پایم به این سفر و این مسیر باز شد، سعی کردم بیشتر با دیده عقل نظارهگر این شکوه باشم تا دیده دل که چشم بسته آدم را تا سرمنزل مقصود میکشاند؛ چرا که قرن بیستویک معمولا جایی برای شنیده شدن حرفهای خلاف عقل نیست، هر چند که اگر همین خلاف عقلها از سوی ادیان و مذاهب دیگر باشد، با دیده رئوفانهتری دیده میشود.
بنابراین از راه برهان خلف وارد شدم تا از انکار به وجود حسین(ع) برسم. از ابتدای سفر، فرض را بر این گذاشتم که اصلا حسین (ع) وجود ندارد، یا اگر وجود هم داشته باشد، به آن بزرگی که ما شیعهها یا در ابعاد کوچکتر آن، ما بچه مذهبیها در بوق و کرنا کردهایم نیست. فرض دیگر این بود که من نوعی، دیوانهای هستم که ناخودآگاه به سرم زده راهی کشور جنگزده همسایه شوم و فاصله بین دو شهر A و B آن را پیاده بروم، آن هم فقط برای اینکه در یک روز خاص به مکانی خاص در شهر B حاضر باشم. با این فرض از جمعیت هشتاد و پنج میلیونی ایران، دو میلیون و سیصدو هشتاد و چند هزار نفر از مردم ایران ودر مجموع 24 میلیون نفر از کل مردم جهان دقیقا به همان دیوانگی مبتلایند که من درگیر آن هستم. حتی با این حساب، میتوان گفت درجه جنون مردم پاکستان، افغانستان، هند و کشورهایی نظیر آنها که در این راهپیمایی شرکتکردهاند، بسیار بیشتر از ایرانیان حاضر در این حرکت است، چرا که، مسافت، رنج سفر و مشقت راه برای آنان چندین و چند برابر ما است. حال سوالی که پیش میآید این است که چه چیزی باعث جمع شدن 24 میلیون نفر آدم از ملیتها و نژادهای مختلف از کل دنیا در یک زمان و مکان خاص شده است؟ آن هم بدون هیچ فراخوان رسمی و برنامهریزی سازمانی از سوی دولتها.
از همه این اما و اگر ها که بگذریم، در نگاه معقولانه، مشکلی که پیش میآید، سازماندهی و اسکان این جمعیت کثیر در یک بازه زمانی ده تا 15 روزه، در کشور جنگزدهای چون عراق است که مکانهای اقامتی چون هتلها و مسافرخانههای آن گنجایش پذیرایی و سرویس دادن به یک پنجم این جمعت را هم ندارد. بنابراین انتظار میرود که بیش از نیمی از این جمعیت در راه بمانند و یا اینکه آنقدر شرایط بد و هزینههای بالایی را متحمل شوند که راضی به تکرار آن نباشند و دیگران را هم از رفتن به این سفر منصرف کنند؛ اما بر خلاف عادت عقل، هر ساله بین دو تا سه میلیون نفر به این جمعیت اضافه میشود. البته اینها که گفته شد، یکی از هزاران مشکلی است که در این سفر با آن مواجه میشوید. عقل اندک من در توجیح همه این مسائلی که بر خلاف عادت معمول اتفاق میافتد، به یک پاسخ میرسد: یک نیروی قوی و ماوراء الطبیعی که میتواند بزرگترین اجتماع بشری را شکل دهد و آب و غذا و مکان استراحت همهشان را هم فراهم کند. در این نقطه عقل و دل به یک اجماع نظر میرسند و آن هم حسین علیهالسلام است و اینجاست که به ان شعر مشهور میرسم که اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
در دومین حضورم در راهپیمایی اربعین و در طول مسیر نجف تا کربلا، سعی کردم راهپیمایان و زائران را با توجه بیشتری بنگرم. به چهرههاشان، نوع پوششان، بار سفر، زبان، لهجه و گویششان با دقت نگاه کردم تا شاید کشور و ملیتشان را حدس بزنم، بعد در ذهن خودم حساب کنم که چقد راه آمدهاند تا به اینجا برسند؟ چه سختیهایی کشیدهاند؟ هر کدامشان چه دغدغهای دارند؟ دعایشان چیست؟ و خیلی سوالات دیگر. گاهی هم سعی میکردم با زبان دستپا شکسته با بعضیهاشان ارتباط برقرار کنم. راحتتر از همه افغانها و پاکستانیها بودند که فارسی را خوب میفهمیدند و شکسته حرف میزدند. مثلا «شبیر» پسر6 ساله پاکستانی اهل پنجاب بود که به همراه خواهر و برادر کوچکتر، پدر، مادر و مادربزرگش از یک ماه قبل در سفر بودند. در راه سری به مشهدالرضا زده بودند -به قول خودشان به پابوسی امام هشتم رفته بودند- بعد راهشان را به قم و زیارت حضرت معصومه علیهالسلام کشانده و از آنجا هم افتان و خیزان خودشان را به نجف رسانده تا از پیادهروی اربعین جا نمانند. یا مثلا جواهر افغانستانی، که مادر پیرش را برای زیارت آورده بود و از شیعهکشی در افغانستان مینالید. سبزههای سیهگون هندی هم بودند که تقریبا چیزی از حرفهایشان نمیفهمیدم، جز نام کربلا و امام حسین علیهالسلام که بعد از بردن نامش، اشکشان هم جاری میشد. مالزی، اندونزی، سوریه، لبنان، آذربایجان، حتی چشم رنگیهای انگلیسی و اسپانیایی هم سهمی از این جمعیت را داشتند. اروپاییها بیشتر از همه با حیرت به جمعیت نگاه میکردند. به سادگی زائران که وجه مشترک همه آن 24 میلیون نفر بود و اشکی که میراث شیعه است.
البته گاهی خودم را جای مغازهداران مشرف به حرم امامحسین(ع) و حضرت ابوالفضل (ع) قرار میدادم. مثلا صاحب مغازه «همبرگر الاسدی» که روبهروی «بابالسلطان» حرم امام حسین علیهالاسلام بود. با خودم فکر میکردم چه حسی دارد که هر دم نگاهش به حرم است؟ به اینکه چندین و چند نفر آرزو دارند جای او بایستند، سلامی بدهند و رد شوند. آن طرفتر یک کفشفروشی است، پارچه فروشی، بستنی فروشی و مغازههای دیگر. دوست داشتم جای هر کدامشان باشم و از چشم آنان به حرم نگاه کنم، شاید در نگاه آنها، حرم یک روزمرگی است که مجبور به آنند، که گاه اگر حال داشته باشند، نمازشان را در آن میخوانند؛ نمیدانم ولی به هر حال از نگاه زائران که به اربعین نگاه میکنی، از نحوه رسیدنشان به عراق، به دعاها و حاجتهایی که در دل دارند و خیلی چیزهای دیگر، آن وقت 24 میلیون و چندتا بیشتر، قصه داریم که هر کدامشان یک فیلم مستند یا یک کتاب خوب خواهند شد.
از طرفی در نگاه شیعه پیادهروی و اجتماع اربعین، زمینهساز ظهور امام زمان (عج) است. از این منظر چون امام زمان در هنگام ظهور خودش را فرزند امام حسین علیهالسلام معرفی میکند، پس ظهور زمانی اتفاق میافتد که همه امام حسینعلیهالسلام را بشناسند، با این حساب در دنیای امروز رسیدن به این هدف فقط از منظر رسانه قابل حصول است، اما متاسفانه تا به امروز این اجتماع بزرگ در رسانههای بزرگ جهان بایکوت خبری شده و بازتاب چندانی نداشته است. هرچند که شبکههای اجتماعی راهگشا بوده و بسیاری از مردم، به خصوص عکاسان و خبرنگاران، از دورترین نقاط کره زمین، با اعتقادات مختلف را به حضور در این اجتماع کشانده و قدم اول راه برداشته شده است. البته این مسئله چیزی از باری که بر دوش شیعه در کشورهای مختلف است، کم نمیکند. مثلا عکسها، مستندها، فیلمها، نماهنگها و کتاب به عنوان یک رسانه، وسیله مناسبی برای معرفی و شناساندن بزرگترین اجتماع بشری هستند، که امروزه در ایران شاهد تولید آن هستیم. اما چیزی که در تولید برخی آثار به آن توجه نشده، مخاطب آگاه قرن بیستویک است که هر چیزی را نمیتوان به خورد او داد.
امروزه در ایران گاه شاهد آن هستیم که محتواها و کتابهایی درباره اربعین تولید میشود که بیشتر حالت دلنوشتههای احساسی یا سفرنامه و تجربیات شخصی سفر یک فرد است، که این کار فینفسه جای تحسین دارد اما در حد یک دفترچه خاطرات، نه بیشتر؛ در صورتی اهمیت موضوع این را میطلبد که نویسنده چنین آثاری حداقل چندین بار تجربه حضور در راهپیمایی اربعین را داشته باشد. از نگاه من قصه زندگی و سفر زائران دیگر، به خصوص مردم کشورهای دیگر بهترین راه انتقال درست حماسه اربعین است. حکایت موکبداران عراقی که درآمد یک سال زندگی خود را در طبق اخلاص گذاشته و با فریاد «هله بالزوار حسین علیهالسلام» به هراج گذاشتهاند، داستان گروههای هندو ستانی و پاکستانی که تمام طول مسیر بر سینه میزنند و آنچنان با سوز برای حسین علیهالسلام میخوانند که با اینکه زبانشان را نمیفهمی ولی اشک را میهمان نگاهت میکند و هزاران قصه و حکایت دیگر قابلیت کتاب شدن دارند و جا دارد به جای تولید آثار صرفا احساسی که خوراک قشر خاصی است، اربعین را از تمامی جهات دید و درست منتقل کرد، چرا که اربعین از نظر عقلی هم قابلیت کتاب شدن دارد و اگر غیر از این باشد، ظلم بزرگی به اربعین است.
نظرات