پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۰
لذت خواندن «شازده کوچولو» و «درخت زیبای من» در آخر هفته

ابراهیم زاهدی مطلق، کتاب‌های «شازده کوچولو» اثر آنتوان دو سنت اگزوپری با ترجمه عباس پژمان و «درخت زیبای من» نوشته ژوزه مائورو ده واسکونسلوس با ترجمه قاسم صنعوی را برای مطالعه آخر هفته به دوستداران کتاب پیشنهاد کرد.

ابراهیم زاهدی مطلق؛ نویسنده و منتقد ادبی در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، با پیشنهاد کتاب «شازده کوچولو» اثر آنتوان دو سنت اگزوپری با ترجمه عباس پژمان برای مطالعه، بیان کرد: افرادی که «شازده کوچولو» را با ترجمه‌های دیگر خوانده‌اند، وقتی این کتاب را با ترجمه عباس پژمان بخوانند، متوجه خواهند شد که مخاطب این کتاب، بچه‌ها نیستند. این کتاب، روایت‌کننده بچگی‌های آدم‌بزرگ‌ها است؛ گمشده‌ای که بزرگترها به دنبال آن می‌گردند. در ترجمه پژمان، مفاهیم کاملا مفاهیم عمیق برای یک انسان بزرگسال است. در دیگر ترجمه‌ها، چندان به فلسفه نوشتن اگزوپری توجه نشده است.
 
وی با اشاره به اینکه برای سومین بار مشغول مطالعه این ترجمه از «شازده کوچولو» است، درباره برخی از ویژگی‌های آن ادامه داد: زبان این ترجمه، به بیان کسانی که متن انگلیسی آن‌را خوانده‌اند، کاملا نزدیک به زبان اصلی است. دقت در ترجمه و وفاداری به متن اصلی، ازجمله ویژگی‌های شاخص این کتاب است.
 
«درخت زیبای من»؛ اثری لطیف و صمیمی برای کودکان و والدین
 
زاهدی مطلق همچنین کتاب «درخت زیبای من» نوشته ژوزه مائورو ده واسکونسلوس با ترجمه قاسم صنعوی را برای مطالعه آخر هفته به دوستداران کتاب و به‌ویژه همه پدر و مادرها توصیه کرد و گفت: گمان می‌کنم دو ترجمه دیگر از این اثر ژوزه مائورو ده واسکونسلوس؛ نویسنده برزیلی نیز در بازار موجود باشد که به‌نظر من ترجمه قاسم صنعوی، بهتر و روان‌تر از دیگر ترجمه‌هاست.
 
وی افزود: در ترجمه‌های قبلی انگار زبان کامل نیست، ترجمه صنعوی روان‌تر و شیواتر انجام شده است. در مجموع خوانندگان با مطالعه این کتاب که در 256 صفحه از سوی انتشارات راه مانا منتشر شده، با متنی بسیار لطیف و صمیمی روبه‌رو می‌شوند.
 
برشی از کتاب «درخت زیبای من»

«دویدم و پشت در مخفی شدم و حرکت مار را امتحان کردم. مطابق میلم حرکت کرد. نقص نداشت. آن‌وقت خودم را کاملاً جمع کردم، کوچک در سایه پرچین و نخ را به دست گرفته بودم. صدای کفش‌های چوبی نزدیک می‌شد، مار نزدیک می‌شد، باز هم کمی دیگر، خوب! شروع به کشیدن مار کردم. مار آهسته در میان خیابان می‌لغزید. راستش خودم هم منتظر چنین چیزی نبودم. زن چنان فریاد بلندی کشید که همه اهل محل را بیدار کرد. ساک و چترش را به هوا انداخت و دست‌هایش را روی شکمش گذاشت و در این حال مدام فریاد می‌کشد: کمک! کمک! مار! کمک کنید! مار!... درها باز شد، همه چیز را رها کردم، با یک جست خودم را به داخل خانه انداختم و به آشپزخانه رفتم. با عجله در سبد رخت‌چرک‌ها را باز کردم و در آن پنهان شدم و درش را بستم؛ درحالی‌که قلبم از فرط هیجان می‌زد، فریادهای زن را گوش می‌کردم: آه! خداوندا! بچه شش ماهه‌ام را می‌اندازم...».

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها