نیل گیمن، رماننویس، نویسنده کامیک و فیلمنامهنویس درباره همکاریاش با تری پرچت و برگزاری دوره مسترکلاس داستاننویسی خود میگوید.
این نویسنده که جایزههای فراوانی کسب کرده، سه دهه پیش پا به صحنه گذاشت، زمانی که مجموعه سندمَن غوقایی در دنیای کتابهای کامیک به پا کرد. گیمن از آن زمان تا کنون نه تنها در حیطه کامیک، که در داستان کوتاه، داستان بلند، کتاب کودک، رادیو، فیلم و تلوزیون فعالیت کرده و موفق بوده است. حتا آنهایی که با آثار مکتوب او آشنایی ندارند، فیلمها و برنامههای تلوزیونی که بر اساس داستانهای پرطرفدار او ساخته شده، ازجمله غبار ستاره، کورالاین و خدایان امریکایی را میشناسند.
چرا این دوره آنلاین مسترکلاس بیشتر درباره «داستانسرایی» است تا «نویسندگی»؟
مسلما درباره نوشتن صحبت میکنم، اما چیزی که میخواهم بیشتر به آن بپردازم –چراکه بسیار برایم جذابتر است- فنِ چگونگی یافتن و ساخت داستان و جالبتر کردن کاراکترهاست و تصمیمگیری برای اینکه آیا طول لازم برای تبدیل شدن به یک رمان را دارد یا خیر. فکر میکنم این توجیهم است. رماننویسان زیادی را میشناسم. آدمهای خوبی هستند. اما من رماننویس نیستم. من یک قصهگو هستم که گاهی رمان، رمان مصور و داستان کوتاه مینویسد و فیلم و برنامه تلوزیونی میسازد.
پس میتوان گفت که جهتگیری کلاستان تحت تاثیر این است که این روزها مشغول ساخت برنامههای تلوزیونی هستید؟
کمی درباره این چیزها حرف میزنیم، اما به کامیک هم میپردازیم که برایم بسیار سرگرمکننده بوده –به برخی از موضوعات موردعلاقهام در «سندمن» برمیگردیم، علیالخصوص «رویای شب نیمه تابستان». آن را تجزیه و تحلیل میکنیم و نشان میدهیم که یک متن کامیک چطور نوشته میشود. این چیزی است که برای گفتن داستان روی صفحه نمایش و صفحه کتابهای کامیک مناسب است. افراد زیادی هستند که میتوانند مسترکلاسهای عالی برای نوشتن یک سریال تلوزیونی و اینطور چیزها برگزار کنند. من مطمئن نیستم که بتوانم این کار را بکنم، اما در زمینه داستان واقعا خوبم.
اگر میتوانستید با یک نفر مسترکلاس بردارید، او که بود؟
من واقعا خوششانس بودم، وقتی ۲۴ سال داشتم توانستم با تری پرچت کار کنم که کتابهایش را برایم میفرستاد. او برایم فلاپیدیسک میفرستاد که در آن ۱۰ هزار کلمه نوشته بود، من آنها را میخواندم و بعد تری و من درباره چیزهایی که خوانده بودم صحبت میکردیم.
این کار را برای چندین رمان انجام دادم و درباره فرآیند نوشتن تری و ساختار داستانهایش با او صحبت میکردم. که به این خاطر بود که وقتی چند سال بعد تصمیم گرفتیم «خوشیمن» را با هم بنویسیم، بسیار با هم هماهنگ بودیم. و من حس میکردم دارم با یک استاد کار میکنم. دوست داشتم با تری پرچت مسترکلاس برمیداشتم، چون او بیش از هر نویسنده دیگری میدانست که چطور داستانها را کنار هم بگذارد.
شخص دیگری هم هست؟
داگلاس آدامز. من این شانس را داشتم که یک کتاب درباره او و «راهنمای مسافران مجانی کهکشان» بنویسم، درنتیجه باید فایلهایش را بررسی میکردم و تمام نوشتههایش را میخواندم. چیزی که وقتی ۲۲ یا ۲۳ ساله بودم داگلاس به من گفت همچنان امروز استفاده میکنم. یادم هست که برایم توضیح میداد که هرگز نباید کاری کنی که شوخیآمیز باشد. هرگز این کار را طوری انجام نده که به نظر برسد فکر میکنی تو بالاتر از بقیهای.
کار کردن روی «خوشیمن» در حال حاضر و دیدن دوباره آن دوران خلاقانه از زندگیتان چه معنایی برایتان دارد؟
فکر میکنم لحظه موردعلاقهام همزمان، کمترین چیزی است که به آن علاقه دارم. در اتاق ویرایش، روی اپیزود اول ماهها کار کردیم و جور در نمیآمد. ما ارائه زیبا و درخشانی از کاراکترها داشتیم و فیلمبرداری کردیم و یک جای کار میلنگید.
ناگهان یک چیز را امتحان کردیم. یک نفس عمیق کشیدیم و آن را دقیقا مثل کتاب انجام دادیم. تمام چیزهای هوشمندانهای که در فیلمنامه اضافه کرده بودم تا بهتر شود را حذف کردم و آن را دقیقا مثل آنچه در کتاب بود انجام دادم و جواب داد. یک جایی آن بیرون، یک ورژن ۲۶ ساله از من وجود داشت که لبخند میزد و میگفت: «میبینی؟ تمام این مدت حق با من بود.» و این تحقیرکننده و فوقالعاده فوقالعاده شیرین بود.
نظر شما