سیاوش بهادریراد کارگردان و نویسنده نمایش «ابلوموف» در گفتوگو با ایبنا در این باره گفت: من بیشتر از آن که یک فضای تئاتری به وجود آورم تلاش کردم فرم خاصی ایجاد کنم. زمانی که رمان «آبلوموف» اثر ایوان گانچارف را خواندم بار سنگینی را روی دوشم احساس میکردم که حتما این رمان را با تمی که دارد و مربوط به نوع خاصی از تنبلی است اجرا کنم.
این نمایشنامهنویس درباره مفهوم رمان «ابلوموف» اظهار کرد: مضمون اصلی این رمان تنبلی است، ولی فرم خاصی نیز در کار برای آن پیدا کردم و تصمیم گرفتم که آن را به نمایشنامه تبدیل کنم و روی صحنه ببرم.
وی همچنین درباره مضمون نمایشنامه خود که براساس رمان «ابلوموف» نوشته است گفت: من سعی کردم تا آنجایی که میشود خط داستانی را نگه دارم و در عین حال فرم ذهنی و ایدهآلهای خودم را روی آن پیاده کردم. کلیت این نمایشنامه درونمایه اصلی رمان، همان تنبلی است.
این کارگردان درباره سبک و روش اجرای این نمایش بیان کرد: نگاه من یک نگاه فرمالیستی بود ولی در عین حال سعی کردم داستان و روایت حفظ شود. فضا و متن این رمان یک نگاه تماتیک دارد، این خاصیت رمان «ابلوموف» است. درواقع رمانی است که تم محور است؛ هر چند که گانچاروف یک داستان هزار صفحهای روایت میکند اما تم محور است و این برای من جذاب بود که بتوانم آن فرمی را که میخواهم با توجه به این رمان و حفظ خط داستانیاش، به نمایش دربیاورم.
صحنهای از تئاتر «ابلوموف»
وی در ادامه افزود: چون امضای کاری من براساس حرکت فرمالیستی است این رمان به من کمک کرد که نگرش فرمگرا را در این نمایشنامه و نمایش داشته باشم و بتوانم آن چیزی که میخواهم را به نمایش بگذارم و درواقع نمایش را به آن ایده امروزی نزدیکتر کنم که از آن حالت کلاسیک فاصله بگیرد اما خط اصلی، حال و تم داستان حفظ و نگه داشته شود.
او درباره دو اثر دیگری که از رمان «ابلوموف» اقتباس شده است اظهار کرد: من دو نمایشنامه که اقتباسی از این رمان است خواندم منتها برای این که خودم مینویسم و کارگردانی میکنم مستقیم از رمان اقتباس کرده و نمایشنامه «ابلوموف» را نوشتم و آن دو نمایشنامه را اجرا نکردم. این دو اثر هیچ تاثیری بر روی نمایشنامه من نداشته است.
این کارگردان درباره دیگر نمایشنامهها اقتباسیاش بیان کرد: من پیش از این از یک بند شعر سهراب سپهری اقتباس کردم و نمایشنامه «آنسفالیت» را نوشتم. همچنین بار دیگر از زندگینامه «خواجه خسرو زند» اقتباسی انجام دادم که تاریخی و تاریخنگاری بود و آن را دچار فرم کردم و به حالت ذهنی و اکسپرسیونیستی درآمد که نام این نمایشنامه «محفل بی عاری» است.
نظر شما