شهرام اقبالزاده در گفتوگو با ایبنا طرح کرد:
مهرجویی رمان مینویسد تا کسی جای او حرف نزند/ علاقه مهرجویی به هایدگر است
شهرام اقبالزاده با اشاره به انتشار کتاب جدید داریوش مهرجویی گفت: مهرجویی رمان مینویسد تا بگوید که این حرفها را من میزنم نه خسرو شکیبایی. تا بگوید من خودم هستم و حرفهایم را بیان میکنم و نیاز نیست که کسی جای من حرف بزند.
از اثر تازه داریوش مهرجویی برای ما بگویید. آیا او در اثر جدیدش نیز به سراغ سوژهای اجتماعی رفته است؟
حتما میدانید که داریوش مهرجویی در برخی از فیلمهایی که ساخته است، نیز دغدغههای اجتماعی خودش را دنبال کرده است و باید بگویم که او در این کتاب نیز به سراغ دغدغههای اجتماعی رفته است. او در این اثر دغدغه مرگ دارد. از طرفی یکی از فیلسوفانی که به این مقوله به صورت محوری پرداخته، هایدگر است که میگوید: زندگی انسان گشوده به روی مرگ است. درواقع هایدگر دغدغهاش این است که ما مرگ را دریابیم تا زندگی را بفهمیم. مهرجویی نیز علاقه خاصی به هایدگر دارد و با توجه به اینکه در سالهای اخیر دوستانش دچار سرطان شدهاند و عزیزانش زیر تیغ جراحی به ناحق از بین رفتهاند او به سراغ سوژه سرطان رفته است.
هنرمندانی که به سراغ داستاننویسی میروند، معمولا زیست خودشان را مینویسند و مهرجویی نیز قبلا از شخصیت کارگردان در آثارش استفاده کرده است. گویا در این اثر نیز مخاطب با چنین شخصیتی روبهرو است. این موضوع درست است؟
بله. در این رمان نیز مخاطب مثل رمان «آن رسید لعنتی» با یک کارگردان طرف میشود. این کارگردان یک چهره ملی-بینالمللی است که درست در آستانه سفر برای یک جشنواره بینالمللی متوجه میشود که دچار یک تومور مغزی شده است. در این شرایط شوکی به او وارد میشود تا به دنبال این سوال برود که من در کجای این هستی ایستادهام. در این کتاب مسائل یک هیئت ژوری روایت شده است. در این داستان یک کارگردان گرجی نیز حضور دارد که با کارگردان ایرانی داستان درگیر میشود و آنجا نشان داده میشود که چقدر نظرات شخصی در داوریها وجود دارد، به طوری که میبینیم هر کجا این کارگردان ایرانی نظری میدهد، کارگردان گرجی نظری عکس دارد. شگفتانگیز است که داور گرجی بر آن است که انتقام کشتار آغا محمدخان قاجار را از کارگردان ایرانی بگیرد!!
آیا این اثر را مهرجویی تحت تاثیر نویسنده یا کتابی نوشته است؟
خیر. چنین تاثیری وجود ندارد؛ اما در اشاره به موضوع مرگ، بیشتر متاثر از نگاه هایدگر به مرگ است. درعین حال، میتوان به کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی اشاره کرد و به رابطههای بینامتنی که شاعران و نویسندگان به مرگ داشتهاند. به هر حال برای درک بهتر دغدغههای مهرجویی من شما را به کتاب «کارنامه چهل سال» مانی حقیقی ارجاع میدهم. در آنجا مهرجویی به مانی حقیقی میگوید که در حال حاضر دغدغه اصلی من زیباییشناسی محض نیست و اینکه دوربین کجا کاشته شود و چطور رفتار کنیم که به ساخت زیباییشناسانه فیلم برسیم و میخواهم دغدغههای فکری خودم را بیان کنم. اگر به آثار اقتباسی وی نیز نگاه کنید متوجه میشوید که ، خودش اثر نویسندگان خارجی یا ایرانی را فیلمنامه کرده است.
چه اتفاقی رخ میدهد که یکی مثل مهرجویی از سینمای پرمخاطب به سراغ ادبیات کممخاطب میرود؟
مهرجویی در حال حاضر به یک نوع خودبیانگری رسیده است و میخواهد به شکل مستقیم دغدغههای خودش را بیان کند؛ به هر حال فیلم یک فعالیت جمعی است. درست است که وی بهعنوان کارگردان عوامل را میچیند، انتخاب و هدایت میکند؛ اما در داستان شرایط فرق دارد و او میتواند خودش با مخاطب مستقیم صحبت کند. مهرجویی در رمان دغدغههای نهفتهاش را بیان میکند.
این یک نوع واکنش است؟
مهرجویی همیشه نسبت به اتفاقات اجتماعی پیرامونش واکنش نشان داده است و اگر کسی او را دنبال کند، متوجه آن خواهد شد. این کتاب نگاه فلسفی و هستیشناسانه به زندگی دارد؛ اما خواه ناخواه به بازخوانی زندگی شخصیت اصلی داستان میپردازد. نحوه برخورد هیئت داوران، نوع نگاه آنها و بسیاری از مسائل، از جمله برخی تنگناهای موجود فرهنگی و سانسور در این اثر ،به اشاره بیان شده است.
شما به این موضوع اشاره داشتید که مهرجویی تحتتاثیر اتفاقات پیرامونش به سراغ این اثر رفته است. آیا این رمان داستان واقعی یکی از نزدیکان یا دوستان مهرجویی است؟
خیر. این شخصیت بر اساس انگیزههایی که در ذهن او شکل گرفته ساخته شده است. شخصیت اصلی «برزخ ژوری» نه عباس کیارستمی است، نه من و نه هیچکس دیگر؛ اتفاقا به خود مهرجویی شبیهتر است تا بقیه. من نمیخواستم این موضوع را مطرح کنم؛ اما سوالهای شما من را مجبور کرد که به این موضوع اشاره کنم که وقتی من دچار سرطان شدم، هنوز کیارستمی دچار سرطان نشده بود. بعد از من بهرام فیاضی، مدیر نشر قطره نیز دچار سرطان شد و اتفاق تلخ فوت خواهرش و فوت کیارستمی رخ داد. بعد از این اتفاقات انگیزههایی در وی ایجاد شد که این داستان را بنویسد. در این رمان بیان شده که این کارگردان چگونه مبتلا به سرطان شده است و چه مشکلی سد راه خودش داشته است و به نوعی این موارد تا حدی تجربه زیسته خود مهرجویی است. در واقع رمانهای مهرجویی نوعی خودبیانگری روایی هستند.
راوی در این اثر تنها آن فرد کارگردان است؟
بله در این رمان مخاطب با منراوی روبهرو است؛ یعنی روایت اول شخص.
چقدر مسائل فلسفی در این رمان مطرح است؟
انسان موجودیتش بین دو نقطه است؛ زادن و مردن. یک سر این طیف، زندگی و عشق است و از آن طرف رنج و اندوه و بیماری و مرگ است. زندگی آمیزه و سنتز این کشمکش است. انسان در این کشمکش باید به هستی خود معنی ببخشد. داریوش مهرجویی در دهههای اخیر به یک شوریدگی بین عرفان و فلسفه رسیده است و به گفته خودش در پی امر والا یا متعالی است،که الزاما دینی نیست و می تواند وجه مشترک گفتمان دینی و نگاه عرفی باشد. مهرجویی پیش از انقلاب تا حدی متاثر از احمد فردید و داریوش شایگان و به میزان کمتری آل احمد بوده است؛ اما به دلیل آنکه در غرب درس فلسفه و سینما خوانده بود، نمیتوانست آن کینهورزی شرق در مقابل غرب فردید را بپذیرد. او یک تفاوت با شایگان دارد. شایگان «آسیا در برابر غرب» شایگان شاگرد بلافصل فردید است و شرق را پر از معنویت میبیند و غرب را پر از کفر، خودخواهی و منیت میبیند؛ آنچه فردید «انانیت» و «طاغوت» میخواند. در ادامه شایگان، درعین حفظ دلبستگی به شعر و ادبیات و فرهنگ ایرانی، برخلاف مهرجویی یک نوع شیفتگی به غرب (مخصوصا آمریکا) پیدا میکند و میگوید آینده ما اکنون آمریکاست. مهرجویی هیچ نوع شیفتگی به غرب ندارد. البته هر دو نفر دغدغه دموکراسی و جامعه مدنی را دارند؛ اما مهرجویی منتقد شدید جامعه پر از تبعیض نژادی و جنسیتی و طبقاتی آمریکاست و شایگان جایگاهی برای آمریکا قائل است. مهرجویی در کتاب «سفر به سرزمین فرشتگان» نیز به شدت جامعه امریکا را نقد میکند و نشان میدهد که چه بلایی سر یک زوج ایرانی میآورد.
اگر دوستی و رفاقت را کنار بگذاریم. نظر شما درباره منتقدان رمانهای مهرجویی چیست؟
عدهای انتقاد میکنند که اقبالزاده چرا آنقدر از مهرجویی دفاع میکند و من در جواب میگویم که مهرجویی، مهرجویی است و قرار نیست شکل کسی شود و شکل او بنویسد. دغدغه مهرجویی این است که چرا ما انقدر دچار ذلت شدهایم و زندگی را ابزورد و به قول مهرجویی جفنگ کردهایم. زندگی ما فاقد معناست. ما در بزرخ هستیم و «برزخ ژوری» یعنی همین. این برزخ فقط بین این دنیا و آن دنیا نیست. برزخ بین شرق و غرب، بین سنت و مدرنیته،بین مرگ و زندگی است. به عبارتی همه چیز در دنیای ما برزخی است و این رمان قصد دارد که چنین چیزی را بیان کند. در صحنه آخر این رمان، کارگردان نمیداند مرده یا زنده است. به نظر مهرجویی زندگی ما این روزها به مرگ نزدیکتر است تا عشق و بودن.
سینمای مهرجویی با ادبیات او چه تفاوتی دارد؟
مهرجویی جوان و میانسال، دغدغههای به شدت اجتماعی با آمیزهای از فلسفه دارد؛ در آن دوران او تحت تاثیر فرانسه و سارتر و فیلمهای گدار و امثالهم بوده است؛ اما با همه این تفاسیر، مهرجویی به شدت ایران دوست داشته است. مهرجویی دغدغههایی را که در فیلمهایش سانسور میشود، در رمانهایش میآورد. از طرفی میخواهد بگوید که این حرفها را من میزنم انتظامی و نصیریان و شخصیتهای زن فیلمها مانند لیلا حاتمی و نیکی کریمی یا حتی هامون، خسرو شکیبایی، که شاید نزدیکترین شخصیت از جنبه شوریدگی و سرگشتگی و جستجوگری مهرجویی باشد. میخواهد بگوید که من خودم هستم و حرفهایم را بیان میکنم و نیاز نیست که کسی جای من حرف بزند.
به عنوان آخرین سوال، به نظر شما چرا او از این رمانها فیلم نمیسازد؟
ببینید، به گمان من مهرجویی نوعی نگاه اگزیستانسیالیستی در فیلمها و داستانهایش و شخصیت خود را در موقعیت خاص و بحرانی قرار میدهد و با ایجاد چالشهای عملی و فکری آنها را به کنش وا میدارد. رمانهای مهرجویی بسیار سینمایی است؛ چراکه مهرجویی با درام بزرگ شده است. شما به رمان «آن رسید لعنتی» نگاه کنید که چقدر سینمایی است. مهرجویی دغدغه دارد. او نمیتواند سکوت کند. وقتی فیلم «نارنجیپوشان» را ساخت عدهای در بوق و کرنا کردند که سقوط مهرجویی، اما کسی از این طرف نگاه نمیکند که آشغال و زباله همه زندگی ما را فراگرفته است و یک نفر باید این وسط سکوت را بشکند. همانطور که در بالا اشاره شد، عدهای دیگر هستند که میگویند مهرجویی نباید داستان بنویسد. من اگر بیایم و بخواهم عین خواست دیگران، روایتهای مهرجویی را ساختارمند کنم که او دیگر مهرجویی نیست. من باید مهرجویی را منتشر کنم نه خودم را. قرار نیست مهرجویی برداشت من یا فلانی را از هایدگر و مارکس داشته باشد. به هر حال رمانهای مهرجویی میفروشد و خاص و عام رمانهای او را میخوانند. او سختنویس نیست، آسان مینویسد و مخاطب به راحتی میتواند با آن ارتباط برقرار کند و از طرفی قصه را گیرا تعریف میکند. این گیرایی را در وجه عام میگویم و نه رمانهای آوانگارد و نوعی مدرنیسم کم مخاطب و پست مدرنیسم ادا اطواری. من وکیل مدافع مهرجویی نیستم اما آنچه هست را بیان میکنم. دغدغههای اجتماعی، انسانی و هستیشناسی در مهرجویی ثابت است و نه او دست از سر آنها بر میدارد و نه آنها دست از سر او. انتشار آثار او را در مقام دبیر نشر به فال نیک میگیرم و در جایگاه منتقد و دوستدار فلسفه و جامعهشناسی،شاید نگاهی متفاوت داشته باشم.
همین که در این وانفسای نشر آثار او را اقشار مختلف مردم در سنین مختلف میخوانند و آنها درگیر کتاب و اندیشه میکند،غنیمت است.
نظر شما