محمود معتقدی، شاعر و منتقد ادبی در یادداشت ارسالی خود برای ایبنا به نقد و بررسی مجموعه شعر «هر روز یک نفر کم میشوم» پرداخته است.
لذا آنان که در قلمرو شاعرانگی و در چشمانداز سخن گفتن از پی دستمایهای، با نوعی دوباره دیدن جهان و طبیعت و اشیاء به میدان میآیند، سرانجام در حوزه زبان با ساختارها و صورت بندیهای شاعرانه، از «هستی» به منظر «زیبایی شناسی» راه مییابند و به عبارتی میتوان گفت که جریان سیّال و لغزنده شعر در همین فاصلهها از ذهنیت به عینیت میرسد.
حال با یادآوری و مرور آنچه که گذشت به این نقطه میرسیم که به راستی شعر چگونه اتفاقی است و با چه حال و هوایی به سوی مخاطب پیش میتازد؟ در اینجا سخن بر سر مجموعه شعر «هر روز یک نفر کم میشوم» است که این گم شدن از «خود» تا آن «دیگری» چشمانداز متنی است که شاعر مدام از خاموشی به سمت روشنایی، گره گاههایی را به صحنه میآورد :
«لنگرها را بکشید
بادبانها را بکشید
دریا را طوفانی بکشید
و برای غرق شدن
یک جای خالی بگذارید» (شعر «خالی» صفحه 13)
در پایانبندی شعر مخاطب به این پرسش میرسد که از کشیدن سطر نخست تا یک جای خالی، گویی برآمدی از واقعیت در کنار نوعی تخیّل از کشیدن وقایعی است که با بافتی متفاوت، نشان از نقش و نقاشیای دارد که در دو وجه میتواند خود را به نمایش بگذارد، که در نهایت میتواند یک بیان استعاری را به مخاطب یادآورد شود.
سعید فکورثانی شاعر دفتر «هر روز یک نفر کم میشوم» در واقع بیان مستقیم آن همانا «هر روز از یک نفر کم شدن» را دارد. شاعر همواره نگران کم شدن و خالی شدن از هیاهوی واقعیتهای درون زندگی است.
«از میان انگشتانم نگاه میکنم
به اجساد فنجانهای مانده در دیوار
به لایهی نازک بودن که در صندلی فرو رفته
به ته سیگارهای نمناک
و دستهای جا مانده روی میز...» (بخشی از شعر «یک فنجان قهوه» صفحه 14)
تجربههای شکلی و درونی شاعر در برابر واقعیت پذیری زندگی و اشیاء اغلب با نگاهی رئالیستی و در پیوند با نوعی روایت گره خورده است که لحظههای آن، نوعی جستوجو و گفتمان خاصی را به تصویر میکشد. شاعر در اغلب صیدهایش از «من» خود روایت میکند و به گونهای همزاد پنداری را به میان متن میآورد.
«در صدایش تگرگ میبارید
و من اتوبوسی در مسیر پرتگاه
که مسافرانش را بخاطر نمیآورد
کشتی شناوری
که انتظار فرو رفتن آخرین تکهاش را میکشد» (شعر «سوهان» صفحه 17)
شاعر همواره روایت را برجستهتر از تصویر و حتی نمادگرایی میبیند و بیان میکند، البته تاثیر نگرش فرناندو پسوآ و بسیاری از شاعران دیگر را به گونهای همنوایی طلب میکند. نکته دیگر سرچشمههای واقعیت پذیری در بسیاری از سرودههای این دفتر است که مخاطب را درگیر یافتههای خود میکند، چراکه:
«همه چیز بوی گند میدهد
اما تو هنوز قهوه درست میکنی
و هنوز انگور طعم خودش را دارد» (از شعر «پرده های کشیده» صفحه 52)
هراس شاعر از منظری تاریک شروع میشود و به سرنوشت انگور میرسد. بیگمان افق دید شاعر و زبان ساده سالم، حس روایت شاعرانه را، ابعاد تازهای میبخشد.
«... تنهایی یعنی باران
که قطع شده اما میبارد
خیابانی که به انتهایش نمیرسد
یعنی کودکیام که در مسیر مدرسه گم شد
تنهایی سرگردان را
باید کسی به خانهاش برساند» (از شعر «پیاده رو قدمهایش را میشمارد» صفحه 53)
محل یادآوری است که در «مجموعه شعر هر روز یک نفر کم میشوم» به گونهای سرودهها در «موقعیت» است که در چشم انداز خود، شرایط فردی را به فضای حادثه ساز اجتماعی نزدیک و نزدیکتر میکند. شاعر پیش از این داوری میکند، یافتههایش را به نمایش میگذارد و بی هیچگونه شعار و ترفندی، زبان را به سمت همنشینی و حس آمیزی درونی میکشاند. با این همه زبان عاطفی و بیانهای عاشقانه در این دفتر کمتر دیده میشود.
شاعر فضاهای انسانی را به تنهایی به میان نمیآورد، از اشیاء، مکانها، خیابانها، پرندگان و ... سود میجوید، تا لحظههای دریافت شاعرانه را سهلتر کند. گفتنی است که جدیترین منظر شعرهای این دفتر، همانا فصل پایان بندی آنهاست که از خاموشی و فراموشی به گونهای خاص، سخن میگوید و شعر حرکت خودش را دارد.
بیگمان سعید فکورثانی در عمق تجربه شعریاش، به گونهای ساختمند عمل میکند و سطرها و واژه هایش همواره یادآور لحظههای انسانی درگیر با واقعیتهاست که نقاب از چهره برداشته است.
نظر شما