«طرز تهیه خوراک فرشته» نخستين کتاب شماست؟... چرا داستان کوتاه؟
به گمانم در دهه اخیر در ایران به داستان کوتاه و اهمیتش اجحاف شده. رمان باب میل مخاطب عام شده و فروش بهتری دارد، پس رمان ارجح است. نویسنده با رمان به شهرت میرسد و با داستان کوتاه شانس زیادی ندارد. تاثیر این امر در این پرسش هم پیداست. بعید میدانم کسی اولین کتابش رمان باشد و بپرسید «چرا رمان؟». این درحالی است که نویسندگان مطرحی در دنیا مثل کارور، چخوف، گوگول و پو اصلا رمان مهمی ننوشتند، و نویسندگان برجستهای بعد از نوشتن یک رمان موفق، باز هم داستان کوتاه نوشتند. تولستوی بعد از «جنگ و صلح»اش، که حتی خودش حاضر نیست نام «رمان» روی آن بگذارد، باز داستان کوتاه مینویسد و همینگوی بعد از «پیرمرد و دریا»، شاهکارش «برفهای کلیمانجارو» را خلق میکند. در گذشته ادبیات خودمان هم گلشیری اغلب داستانکوتاههایش را بعد از رمان موفقش «شازده احتجاب» مینویسد و هدایت بعد از «بوف کور» به سراغ «سگ ولگرد» میرود. مقصودم این است که داستان کوتاه فرمی مستقل از ادبیات است و نه تمرینی برای رماننویسی. متاسفانه در سالهای اخیر بسیاری از نویسندهها صرفا برای دستگرمی چند مجموعه داستان مینویسند و بعد رمان، و دیگر هیچ خبری از داستان کوتاه نمیشود.
این همه را گفتم و هنوز پاسخ شما را ندادهام! علاقه من به فرم داستان کوتاه از علاقهام به ایجاز میآید، از علاقهام به اهمیت کلمات و پرهیز از زیادهگویی، پرهیز از توصیفات فیلمنامهای. این جادوی داستان کوتاه است که مخاطب را دمی کوتاه با خود همراه میکند و احساساتش را برمیانگیزد. پو در مقالهای(Review of Hawthorne's Twice-Told Tales) میگوید: «عمیقترین هیجانات الزاما گذرا هستند و اگر تاثیر اثر هنری یکتا نباشد، امکان به وجود آمدن عمیقترین تاثیر وجود ندارد.». این از نظر من برتریِ مهمِ فرم داستان کوتاه نسبت به فرم رمان است.
داستانهای این کتاب در چه بازه زمانی نوشته شدهاند و قبل از این چقدر نوشته و دور ریختهاید؟
داستانهای این مجموعه در بازه زمانی حدودا یکساله نوشته شدهاند اما در فاصلههای زمانی پراکنده. نویسندگی حرفه من نیست و بنابراین تقریبا همه داستانها در قطار و اتوبوس و وقتهای فراغت آخر هفتهها نوشته شده. موتور محرکه اصلی هم گروه «فارسیخوانی» بود که در گرونینگن هلند با چند تن از دوستان تشکیل دادیم و هرکسی دست به قلم شد و حداقل ماهی یکبار جلسات خواندن شعر و داستان برگزار کردیم.
من هیچ داستانی را دور نریختهام و اصلا سابقه طولانی در داستاننویسی ندارم. بیشتر داستانخوان بودهام تا داستاننویس! در اواسط سال ۹۵ یک روز تصمیم گرفتم داستان بنویسم. نخستين داستانم «پل معلق» را نوشتم و تا آذر ۹۶ده داستان دیگر را کامل کردم و همه را در قالب یک مجموعه تحویل ناشر دادم.
در برخی از داستانها با وجود موقعیتهای خوب، ما با بسط و گسترش داستانی مواجه نیستیم، فقط در حد معرفی موقعیت و حسآمیزی است. مثل «پل معلق»، «بر عرشه» یا «میترا»... در حالی که داستان امکان گسترش بیشتر را داشت. چرا پرداخت بیشتری نداشتید؟
پرداخت حداقلی را ترجیح میدهم به دو دلیل. دلیل اول وجود راوی اول شخص است. روایت مورد علاقه من روایتی است که مخاطب با جریان فکری راوی همراه میشود. لازمه این امر این است که راوی صرفا جریان فکریاش را تعریف کند. اگر از منظرهای دو نکته توجهاش را جلب کرده همان دوتا را بگوید، توضیحات و توصیفات اضافه ندهد و با ورود شخصیتهای دیگر آنها را به مخاطب معرفی نکند. دوست دارم داستان تنها معجزهای باشد که مخاطب را قادر به شنیدن فکرهای راوی میکند، بدون آنکه راوی از حضور مخاطب مطلع باشد.
دلیل دیگر این است که ترجیح میدهم سر نخی از موقعیت و وضعیت به مخاطب بدهم و او باقی را با ذهن خودش پرداخت کند. بیتوصیف اضافهای بنویسم «منتظر نشستهام سر کوچهی سیزدهم» و مخاطب یک «سیزدهم»ای که خودش دیده را در ذهن بیاورد. به نظرم این امر مخاطب را به مراتب به راوی و احساساتش و موقعیتش نزدیکتر میکند. در داستان «میترا» تقریبا هیچ توصیف خاصی در مورد منطقهی جنگی داده نمیشود چون گمانم این است که به هرکس بگویی «منطقهی جنگی» بنا به تجربه یا فیلمها و عکسها و مشاهداتش صحنهای را مجسم میکند. من دلم نمیخواهد به آن صحنه دست بزنم. دوست دارم خیلی آرام، طوری که مخاطب از تخیلش درنیاید، شخصیتها را بگذارم توی فضای ذهنیاش. با این وجود این خطر هم هست که پرداخت ناقص شده باشد که اگر این چنین بوده نقص از جانب من است.
آیا میتوان گفت تم غالب در این مجموعه عشق است؟
اگر برای شما این بوده چرا نشود؟ به نظرم تم را مخاطب بهتر میتواند تعیین کند تا نویسنده.
داستانهای انتهایی کتاب مثل «طرز تهیه خوراک فرشته» یا «زخمهای زاینده رود» پرداخت بهتری دارند یا میتوان گفت کاملتر هستند. چرا داستانهای مجموعه را این طور چیدید؟
چیدمان اصلی مجموعه ۱۱ داستان بود. راوی شش داستان اول، مرد بود و چهار داستان آخر، زن. داستان هفتم، که بنا به نظر وزارت ارشاد حذف شد، دو بخش داشت که راوی اول مرد و راوی دومِ همان ماجرا زن بود. بنابراین با یک پل داستان های با راوی مرد به راوی زن وصل میشد. مجموعه با داستانهایی با تنوع مکانی و تحرک راوی شروع میشود و با داستانی خاتمه مییابد که راوی از اول تا آخر در یک نقطه نشسته. این امر ممکن است به روانتر بودن روایت اول شخص در داستانهای انتهایی مجموعه انجامیده باشد که تغییر صحنه کم است و به تبع آن توقف در روایت افکارمحدود است. اما اگر نظر شما همچنان این است که پرداخت داستانهای ابتدایی ناقص است، شما به عنوان مخاطب داور بهتری هستید و انتقاد شما را میپذیرم.
و سخن آخر؟
ممنونم از توجهتان به داستان کوتاه. امیدوارم داستان کوتاه در ادبیات ایران به جایگاه درخورش بازگردد.
نظرات