سه‌شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۵:۱۳
چیرگی مترجم به زبان مقصد مهم‌ترین اصل ترجمه است

علی معصومی معتقد است که یک مترجم باید نسبت به علوم انسانی، تاریخ و جغرافیای نویسنده اثر و سبک و لحن او آگاهی داشته باشد تا بتواند لحن و زبان مناسب با متن اصلی را ترجمه کند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در فارس - احسان اکبرپور: «علی معصومی» دانش‌آموخته فیزیک (کارشناسی) و علوم ارتباطات (کارشناسی ارشد) در ایران و آمریکاست و سال‌ها در رادیو و تلویزیون و آموزش‌ و پرورش فعالیت داشته و بازنشسته آموزش‌ و پرورش است. او اما برای اهالی زبان و ترجمه چند جنبه درخشان دیگر دارد: معصومی نه‌فقط بنیانگذار آموزش دوزبانه در فارس بوده، بلکه به گواه اهل فن مهم‌ترین مترجم زنده فارس و جنوب کشور و مترجم آثار پسامدرن است و در معرفی نویسندگان مدرن و پست‌مدرن به فارسی‌زبانان نقشی مهم ایفا کرده است.

از ترجمه‌های منتشرشده معصومی می‌توان به «سرگذشت کوربه»، «احمق‌ها اول»، «آقای استون و شهسواران ملازم»، «روش‌شناسی هنر»، «درآمدی بر نقد ادبی از افلاطون تا بارت»، «هنر و دموکراسی»، «بحران سوئز»، «کنیز»، «ای‌کاش همه درها را می‌زدم»، «آنچه با خود حمل می‌کردند» و نیز دو اثر مهم و دشوار پسامدرنیستی «انتقام چمن» (نمونه داستان‌های پسامدرن) و «داستان پسامدرنیستی» (مرجع نظری) اشاره کرد. علی معصومی همچنین در سال 1376، با همراهی شاپور جورکش گروه ترجمه شیراز را به‌عنوان یکی از معدود فعالیت‌های حرفه‌ای در حوزه ترجمه پایه‌گذاری کردند و به ترجمه آثار نقد و نظری ادبی مشغول شدند. در گفت‌وگو با ایبنا، معصومی با بیان مفاهیم و اصول ترجمه، از تفاوت ترجمه‌های ادبی، فلسفی، شعر و... می‌گوید و آگاهی و چیرگی مترجم به زبان مقصد را مهم‌ترین اصل کار یک مترجم عنوان می‌کند. به باور او مترجم باید نسبت به علوم انسانی، تاریخ و جغرافیای نویسنده اثر و سبک و لحن او نیز آگاهی داشته باشد تا بتواند لحن و زبان مناسب با متن اصلی را ترجمه کند.
 
گفت‌وگو را با پرسش درباره مفهوم ترجمه آغاز می‌کنم: آیا ترجمه برگردان یک مطلب از زبانی به زبان دیگر است یا انتقال یک پیام با حفظ روح متن اصلی و ایجاد یک تأثیر هم‌عرض با متن اصلی بر مخاطبِ ترجمه؟

به نظرم شما پاسخ خود را در بخش دوم پرسش‌تان دادید (با لبخند). ترجمه را اگر از نظر مخاطب در نظر بگیریم، همان است که گفتید؛ اما مسئله‌ای دیگر هم هست و آن این است که ترجمه در عین‌ حال می‌تواند به‌صورت یک ذوق‌آزمایی، هنر و خلاقیت هم باشد. به‌عنوان‌ مثال امروز هفت یا هشت ترجمه از رباعیات خیام وجود دارد که یکی از آن‌ها ترجمه «اسکات فیتزجرالد» است، یا مثلا ترجمه «آرتور جان آربری» که یک کشیش است و سال‌ها در دانشگاه الازهر قاهره با دانشمندان مسلمان نشست‌وبرخاست داشته و ترجمه بسیار زیبایی از قرآن را هم به زبان انگلیسی انجام داده است (کتاب را از کتابخانه می‌آورد و نشان می‌دهد.) آربری رباعیات خیام را هم ترجمه کرده است و اگر آن ترجمه را بخوانید، می‌توانید تشخیص دهید که هر متن ترجمه‌شده درواقع کدام رباعی است. درحالی‌که ترجمه فیتزجرالد در انتقال معنا و مفهوم، گوهر رباعیات خیام را درک کرده و نوعی بازآفرینی انجام داده است. از همین‌روست که موفق‌ترین ترجمه رباعیات خیام، ترجمه فیتزجرالد است؛ بنابراین ترجمه ضمن آنکه آن وجوهی را که شما برشمردید، داراست، جوانبی شخصی و آفرینش فردی، هنری و ذوقی هم دارد؛ بنابراین ترجمه مجموعه‌ای از همه این‌هاست.
 
حال بحثی که مطرح می‌شود آن است که در ترجمه، اولویت با زبان است یا متن؟ یعنی به‌عنوان‌مثال مترجم یک متنِ فلسفی، باید ابتدا مترجم باشد و فلسفه را هم بداند یا برعکس؟

به نظر من احاطه بر متن و موضوع، وجه اولیه و از اولویت‌های کار یک مترجم است. به عنوان مثال من در زمینه ترجمه علمی هم کار کرده‌ام و یادم است نخستین کتابی که ترجمه کردم و چاپ شد (کتاب نگاهی به فیزیک)، کتابی بود که من در روز پخش آن فهمیدم پیش‌تر یک ترجمه دیگر هم داشته است. زنگ زدم به ناشر و گفتم این کتاب قبلا ترجمه شده است، اما ناشر گفت مسئله‌ای نیست و به‌هرحال ترجمه من از آن کتاب وارد بازار شد. اتفاقا این ترجمه به چاپ پنجم رسید و ترجمه قبلی فراموش شد. دلیلش هم شاید آن بود که من در ترجمه این کتاب خودم را به همه جمله‌های کتاب مقید نکردم و سعی کردم برای دانشجو قابل‌ درک و فهم باشد؛ و همین هم باعث شد که مورد استقبال قرار گیرد.

 
ترجمه از زبان اصلی نویسنده تا چه اندازه اهمیت دارد؟
بسیار مهم است. مثلاً یک کتاب به فارسی ترجمه شده که نویسنده‌اش ایتالیایی است؛ درحالی‌ که مترجم آن را از فرانسه ترجمه کرده است. در زبان ایتالیایی «lei» هم به معنای «شما» و هم «آن‌ها» است؛ برحسب آنکه در جمله چگونه به کار رود. در این کتاب مترجم فرانسوی به این موضوع دقت نکرده است و مترجم فارسی هم دقیقا همان متن فرانسوی را ترجمه کرده است. به‌عنوان‌مثال در یک بخش از کتاب، راننده ماشین ترمز می‌کند و یک جسد از پشت ماشین به صندلی جلو می‌افتد و به راننده نگاه می‌کند. آنجا مترجم فرانسوی و ایرانی ترجمه کرده‌اند: «مرده به خودش نگاه کرد». خُب این به‌لحاظ معنایی هم معقول به نظر نمی‌رسد؛ بنابراین در ترجمه از زبان دوم، چنین گرفتاری‌هایی پیش می‌آید؛ اما برخی اوقات واقعا چاره‌ای نیست. مثلا ما تا سال‌ها مترجم روسی خوب نداشتیم، از فرانسه ترجمه می‌کردند و بد هم نبود؛ چراکه با ادبیات روسیه آشنایی پیدا کردیم؛ اما حالا چند مترجم صاحب‌ذوق زبان روسی داریم که غنیمت است.
 
اشراف به زبان مقصد تا چه‌اندازه اهمیت دارد؟ به‌عنوان‌مثال ما گاه با مترجمانی روبه‌رو هستیم که زبان مبدأ را بسیار خوب می‌فهمند؛ اما در انتقالش به زبان مقصد به آن خوبی نمی‌توانند روح متن اصلی را منتقل کنند؟
اتفاقا مسئله بزرگ ما در ترجمه همین موضوع است. بزرگ‌ترین مشکل شاگردهای من در کارگاه ترجمه‌ام هم زبان فارسی بود؛ بنابراین همیشه امتحان جایگاه و مرتبه در جلسه اول از زبان فارسی است. به‌عنوان‌مثال از گلستان سعدی، تاریخ بیهقی و... جمله می‌دهم و از آن‌ها می‌خواهم که جمله را به زبان امروزی برگردانند و می‌بینم گاه حتی معنای جمله را نفهمیده‌اند؛ بنابراین همواره در جلسات نخست، تأکیدم بر تقویت و گسترش درک زبان فارسی است. جالب است برایتان بگویم که در قسمتی از آخرین کتابی که زیر چاپ دارم، نوشته‌ام: «نویسنده با سبک‌دستی فلان کار را انجام داده است»؛ بعد دیده‌ام که ویراستار معنی «سبک‌دستی» را نفهمیده است، آن را خط زده و نوشته است: «سبک‌سری». یا مثلاً یکی از ویراستارهای بسیار باسواد و خوب نشر امیرکبیر، «پایدار» را نوشته بود: «پای‌دار». خُب این‌ها ناآگاهی از ماهیت زبان است. از سویی این اشکال در زبان مبدأ هم هست و بعدا به‌صورت اشتباه در زبان مقصد هم وارد می‌شود. مثلاً در انگلیسی می‌گوییم: «a pair of shorts» یا «a pair of glasses»؛ بعد یکی از همکاران ما آن را ترجمه کرده بود: «او رفت به حمام و یک جفت شورت پوشید.» خب ما اصلاً کاری به ترجمه و زبان مبدأ و مقصد نداریم، آیا چنین چیزی در شعور متعارف ممکن است؟ بنابراین توجه به این نکات بسیار مهم است؛ یعنی قرار نیست عین هر چیزی که در زبان مبدأ است، به زبان مقصد منتقل شود؛ بلکه باید معادل بسیار نزدیک به آن انتخاب شود. 

پس حالا با این تفاسیر می‌توان پرسش اصلی را مطرح کرد: مترجم کیست؟ کسی است که به زبان مبدأ و مقصد مسلط است یا فاکتورهای دیگری هم برای مترجم شدن نیاز است؟
جز این موارد که برشمردید، سواد هم می‌خواهد؛ یعنی جغرافیا، تاریخ، جامعه‌شناسی و... . نیازی نیست که جامعه‌شناس یا تاریخدان بود؛ اما ضروری است که مترجم در این زمینه‌ها نیز مطالعه داشته باشد.
 
چرا؟
مثلا چند سال پیش من روزنامه می‌خواندم و مشاهده کردم که خبرنگار نوشته است: امروز در اَلِپو (Aleppo) فلان اتفاق افتاد. خب این خبرنگار پیشینه و سابقه مطالعاتی و همچنین مسئولیت ندارد که بداند «الپو» همان «حلب» است. یا مثلاً در متون فلسفی با واژه‌هایی مثل «however» یا «nevertheless» روبه‌رو می‌شوید، پس از ترجمه، اما می‌بینیم مترجم در پاراگراف اول نوشته است: «این‌گونه است» و در پاراگراف بعد نوشته است: «این‌گونه نیست.» خُب، فرض کنیم زبان انگلیسی مترجم ضعیف است، اما وقتی متن را می‌خواند، خودش باید داوری کند که سطرها به‌لحاظ معنایی با هم انطباق داشته باشند. پس اینجا مترجم باید یک دانش ابتدایی و معقول داشته باشد.
 
به ترجمه کتاب‌های فلسفی اشاره کردید. معمولا مترجم در ترجمه کتاب‌های فلسفی و علوم اجتماعی، با مشکل معادل‌یابی برای واژگان و اصطلاحات تخصصی روبه‌روست. در این مواقع، قدرت گزینش و ابداع واژگان چگونه باید صورت گیرد؟

من به قدرت گزینش اعتقاد دارم، اما به قدرت ابداع واژه خیلی معتقد نیستم. چون واژه‌سازی یک کار تخصصی است؛ کار کسی که در رشته زبان‌شناسی کار کرده باشد، یا آن‌قدر دانش و مطالعه گسترده دارد که بر واژگان اشراف داشته باشد. من معتقدم باید در میان واژگان موجود گزینش کرد و بهترین واژه را برگزید. خودم هم تا ناچار نشوم، از ساختن واژه پرهیز می‌کنم.
 
به‌عنوان‌مثال درباره واژه «utopia»، ابتدا فروغی آن را «مدینه فاضله» ترجمه کرد، بعدها «ناکجاآباد» هم ترجمه شد و سرانجام داریوش آشوری معادل «آرمان‌شهر» را برایش برگزید. شما به‌عنوان یک مترجم متون فلسفی، در مواجهه با چنین واژه‌هایی، گزینش را چگونه انجام می‌دهید و ترجیحتان بر گزینش معادل‌ها مبتنی بر چه معیارهایی است؟

من معتقدم در میان واژه‌های موجود، واژه عربی‌تر و فارسی‌تر را باید انتخاب کرد. درواقع من واژه‌ای را که فارسی‌تر است، انتخاب می‌کنم. به‌عنوان‌مثال از بین دو واژه «قبل» و «پیش»، من «پیش» را انتخاب می‌کنم، چون خوش‌آهنگ‌تر و فارسی‌تر است و در برخی مواقع جمله را نرم‌تر می‌کند؛ اما تعصبی هم ندارم و اگر مناسب جمله نبود، همان «قبل» را انتخاب می‌کنم؛ بنابراین یکی از معیارهای گزینشم «فارسی‌تر بودن» است. معیار دیگر آن است که واژه در جمله به‌اصطلاح «جا بیفتد». من در ترجمه کتاب «روش‌شناسی هنر»، در دبی اقامت داشتم. کارم این بود که یک روز ترجمه می‌کردم، فردایش به‌عنوان یک مخاطب، ترجمه روز گذشت خود را می‌خواندم که ببینم آن را می‌فهمم یا خیر. وقتی خودم نفهمم چه نوشته‌ام، چه انتظاری دارم که دیگران آن را درک کنند؟ بنابراین مهم‌ترین نکته آن است که خود مترجم آن را بفهمد.

 
به‌عنوان‌مثال، در مواجهه با همین واژه «utopia»، شما کدام معادل را برمی‌گزینید؟

من «آرمان‌شهر» را انتخاب می‌کنم.
 
درباره متون فلسفی و نحوه مواجهه مترجم با آن‌ها صحبت کردیم، اما در مواجهه با شعر باید چگونه رفتار کرد؟ شما در ترجمه شعر به تئوری «وفاداری به متن» معتقدید؛ یا «بازآفرینی و بازسرایی»؟

بازآفرینی و بازسرایی. چون وقتی بازآفرینی می‌کنید، با یک شعر مواجهید، اما در ترجمه وفادار به متن؛ با یک نثر ساده و گزاره‌ای روزمره مواجه خواهید بود که زیبایی‌های شعری را ندارد. البته کسی نمی‌تواند در ترجمه اشعار حافظ، همه زیبایی‌های شعری حافظ را منتقل کند، اما اینکه هیچ‌کدام از آن زیبایی‌ها را هم منتقل نکنیم، بسیار ظالمانه است؛ بنابراین مترجم شعر باید دست‌کم ذوق شاعرانه داشته باشد. من خودم شاعر نیستم، اما در جمع‌های دوستانه با شاعران و شعرخوان‌ها، احساس می‌کنم از ذوق شاعرانه برخوردارم؛ بنابراین در مواردی خودم را برای ترجمه شعر، صالح می‌دانم. بااین‌وجود کمتر به سراغ ترجمه شعر می‌روم، چون گوهر شعری را در زبانی دیگر بازساختن؛ کاری است دشوار و زمان‌بر.

نکته‌ای دیگر هم بگویم که شاید به پرسش شما ربطی نداشته باشد، اما موضوعی مهم است؛ آن هم «زبانِ ترجمه شعر» است. امروز در ایران اتفاقی رخ داده است که انگار شعر همه شاعران خارجی را باید به شعر احمد شاملو ترجمه کرد؛ یعنی شعر شکسپیر، لورکا و... باید به زبان شاملو ترجمه شود. به‌نحوی که اگر نزدیک به زبان خود این شاعران ترجمه شود؛ چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرد. خُب این هم امر چیره‌ای است که در شرایط کنونی وجود دارد و در مواجهه هم می‌توان با آن درافتاد؛ می‌توان همان را تکرار کرد؛ و می‌توان بین این دو حرکت کرد، جنبه‌های کلی زبان شاملو را در نظر گرفت و سپس نوآوری‌هایی هم داشت.
 
یکی از مباحث بسیار مهم در ترجمه و به‌ویژه ترجمه شعر، دستیابی به زبان و لحن اصلی کتاب مبدأ و سپس انتقال آن به زبان مقصد است. شیوه دست‌یافتنِ مترجم به زبان و لحن کتاب چگونه است؟

بله. مترجم باید فرهنگ، زمینه‌های فرهنگی، لحن و سبک نویسنده را بیرون بکشد و بداند که نویسنده چه می‌گوید و چگونه می‌گوید. در شعر اما اهمیت این موضوع بسیار بیشتر می‌شود و آنجا مترجم باید با سپهر شاعری زبان مبدأ آشنا باشد. مثلاً برای ترجمه شعرهای شکسپیر، مترجم باید شکسپیرشناس باشد، چون برخی واژه‌هایی که در زمان شکسپیر رایج بوده است، با واژه‌هایی که امروز در زبان انگلیسی هست، حتی همخوان نیستند؛ بنابراین مترجم به دقایق و ظرایف خاصی در ترجمه شعر نیاز دارد. چون گاه حتی یک واژه می‌تواند ترجمه را مخدوش کند و معنا را به هم بریزد.
 
مترجم در داستان‌های کوتاه و رمان چگونه می‌تواند به لحن اصلی نویسنده دست پیدا کند؟ چون به‌هرحال اغلب نویسنده‌ها لحن خاص خودشان را دارند و به‌عنوان‌مثال در ادبیات آمریکا، سالینجر یک لحن دارد و فیلیپ راث لحنی دیگر.

ابتدا باید اشاره کنم که برخی مترجم‌های ما، همه نویسنده‌ها را با یک لحن ترجمه می‌کنند که این اشتباه است؛ اما در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که هیچ راهی وجود ندارد، مگر آنکه مترجم داستان را بخواند، با نویسنده همدل شود و درباره خودِ نویسنده و زمینه و کانتکستی (context) که داستان در آن اتفاق افتاده، اطلاعات کسب کند. به‌عنوان‌مثال وقتی مترجم، «گتسبی بزرگ» را ترجمه می‌کند، باید بداند چه جریان‌هایی در دهه 60 در آمریکا چیره بود، فرانک سیناترا و گانگسترها را بشناسد؛ چون مجموع این موارد یک فرهنگ و اتمسفر به وجود می‌آورد و مترجم باید ابتدا آن فرهنگ و اتمسفر را جذب کند، سپس به سراغ ترجمه برود. برخی همکاران ما این کار را به‌خوبی انجام می‌دهند و ما ترجمه‌های فارسی درخشانی از نویسنده‌های آمریکایی داریم.
 
از سویی اما با پدیده‌ای دیگر هم مواجهیم و مترجم‌هایی هستند که آن‌ها برای خودشان یک سبک و لحن خاص دارند و همه آثارشان از نویسنده‌های مختلف، به همین سبک است.

بله این مورد هم وجود دارد، اما من هم آن را نمی‌پسندم.
 
آیا مترجم می‌تواند در چند سبک مختلف ترجمه داشته باشد؟ یعنی هم رمان ترجمه کند، هم شعر و هم متون فلسفی؟

اگر نگاهی آرمانی داشته باشیم، پاسخ منفی است؛ اما در واقعیت، بله این اتفاق می‌افتد. مثل خود من که در سه، چهار رشته ترجمه کرده‌ام.

 
مایلم ادامه بحث را به سمت آموزش ترجمه سوق دهیم. شما خودتان کارگاه ترجمه دارید و سال‌هاست به کار آموزش ترجمه به دانشجوها و دوستداران ترجمه مشغول هستید. پرسش نخست‌ام این است که در آموزش ترجمه، چه مبانی و اصولی مد نظر قرار دارد و اصولاً مقتضیات آموزش ترجمه چیست؟ چون به‌عنوان‌مثال در ساختار آموزشی ما در دانشگاه، ظاهراً تأکید بیشتر بر آموزش زبان خارجی است؛ و نه ترجمه.

ابتدا این را بگویم که با کلاس و آموزش نمی‌توان کسی را مترجم کرد، همان‌گونه که نمی‌توان کسی را با آموزش شاعر کرد. پس آیا آموزش منتفی است؟ خیر. آموزش برای کسی که ذوق ترجمه داشته باشد، اما راه‌وچاه را نداند، یا سردرگم باشد که از کجا و چگونه آغاز کند، یا چه نکاتی را باید و نباید در نظر داشته باشد؛ می‌تواند سودمند باشد. من همان‌گونه که پیش‌تر هم گفتم، در کارگاهم ابتدا تأکیدم بر زبان فارسی است و تا آخر هم با شعر خواندن، شاهد آوردن از نثر فارسی و همچنین ترجمه‌های خوب و ترجمه‌های بد موجود، فارسی بودن و فارسی نبودن ترجمه را آموزش می‌دهم. ترجمه‌های بد هم دو گونه است: یا مترجم نمی‌فهمد که نویسنده چه می‌گوید، یا تسلط مترجم بر زبان فارسی خوب نیست. وقتی کتابی در صفحه نخستش 20 اشتباه دارد، می‌تواند به‌عنوان یک نمونه بد در آموزش ترجمه، مفید باشد. من به پویایی زبان معتقدم، اما بااین‌وجود زبان وسیله ایجاد ارتباط است و اگر در آن زبان آشوب و هرج‌ومرج زیاد باشد، در درازمدت دیگر قادر به برقراری ارتباط نخواهیم بود. نکته مهم همین است. به‌عنوان‌مثال من در استفاده از فعل «است» خیلی مقید هستم، اما تعصبی ندارم که امروز ببینم بچه‌های جوان «است» را حذف می‌کنند و «گذشته است» را می‌نویسند: «گذشته»؛ چون تا این حد در ایجاد ارتباط مشکلی به وجود نمی‌آید.
 
ذوق و قریحه چه اندازه اهمیت دارد؟ یادم است در یکی از کتاب‌های فوئنتس، عبدالله کوثری (مترجم کتاب) جمله «وارد شد» را ترجمه کرده بود: «از در درآمد» یا خود شما در کتابی، وقتی صحبت از نوشیدن بود، ترجمه کرده بودید: «لبی‌ تَر کرد» این قریحه ترجمه چه‌قدر مهم است؟

اینها جزئیاتی است که گاه باعث می‌شود مخاطب نسبت به دو ترجمه یکسان، یکی را بیشتر دوست داشته باشد؛ بنابراین اگر تعداد این جزئیات در اثر زیاد شود، تعیین‌کننده لحن، اتمسفر، شخصیت نویسنده و شخصیت داستان خواهد بود. البته باید در نظر داشت که مثلاً برای یک فرد چاقوکش نمی‌توان نوشت: «لبی ‌تر کرد»؛ بنابراین ذوق این نیست که یک فعل یا عبارت ثابت را همیشه و همه‌ جا به کار برد. ذوق آن است که مترجم در هر موردی بهترین گزینه موجود را انتخاب کند.
 
با این تفاسیر، نقش ویرایش و ویراستار در ترجمه چه‌قدر مهم است؟

بسیار مهم است. یادم است یک‌بار در نشر امیرکبیر بودم، دو ترجمه از یک کتاب «تامس‌هاردی» را برای من آوردند و نظرم را درباره این دو ترجمه پرسیدند. من ترجمه‌ها را خواندم و متوجه شدم که یکی از مترجم‌ها بسیار دقیق ترجمه کرده است، اما لحن و اتمسفر تامس هاردی را منتقل نکرده است. ترجمه دیگر غلط‌های نسبتاً زیادی داشت، اما حالت کلی رمان و لحن را به‌خوبی منتقل کرده بود. اینجا وظیفه ویراستاران است که در ترجمه دوم، آن اشتباه‌ها را تصحیح کند.
 
دست ویراستار برای ویرایش ترجمه تا چه اندازه باز است و محدوده عمل او تا کجاست؟

گاه مترجم با وجود مهارت و توانایی زیاد، در یک اصطلاح ساده درمی‌ماند؛ اما ویراستار که گرفتار متن نیست و از بیرون به متن نگاه می‌کند، عبارتی بهتر و مناسب‌تر را جایگزین آن می‌کند و به مترجم کمک می‌کند. چون بزرگترین مترجم‌ها هم انسان هستند و خطا می‌کنند، بنابراین یک نقش ویراستار، پیدا کردنِ همین خطاهاست؛ اما نکته بسیار مهم آن است که ویراستار هم باید تخصصی باشد؛ یعنی ویراستارِ رمان بریتانیایی باید با ویراستارِ رمان آمریکایی تفاوت داشته باشد. مثلاً من یک کتاب بریتانیایی خواندم که در آن دو دختر با هم حرف می‌زنند و آخر جمله‌هایشان به هم می‌گویند: «man». این واژه به معنای «مرد» است، اما در اینجا یعنی «عزیزم».

یا آمریکایی‌ها که به همدیگر می‌گویند: «boy»

بله دقیقاً. آمریکایی‌ها می‌گویند: «boy». از همین رو ویراستار باید این تخصص‌ها را هم داشته باشد. از سویی ویراستار یک کتاب علمی باید با ویراستار رمان و داستان کوتاه تفاوت داشته باشد؛ زیرا تخصص‌ها در ترجمه متفاوت است. مهم‌تر از همه اما توجه به این نکته است که ویراستار باید با مترجم در ارتباط باشد. اینکه ویراستار به صورت مستقل کار خود را انجام دهد و کار او نسخه نهایی اثر باشد، قابل قبول نیست. مثلاً من در کتابی نوشته بودم: «کتابی که روی میز گذاشته شده است، مال من بوده است.»؛ اما ویراستاری که روی این کتاب کار می‌کرد، هر دو «است» را حذف کرده بود و در پاسخ به اعتراض من هم گفت: «چون دو بار از "است" استفاده شده است، کراهت دارد.» من فوراً از سعدی مثال آوردم که «نگران است که ملکش با دگران است» بعد گفتم چگونه است که در زبان انگلیسی، این همه «is» در جمله به کار می‌رود، مشکلی ندارد؛ فقط «است» اضافی است و کراهت دارد؟! واقعیت آن است که همه «است»های یک جمله را نمی‌توان به قرینه لفظی یا معنایی حذف کرد. با این وجود، من وجود ویراستار را برای هر اثری حتماً ضروری می‌دانم، اما معتقدم باید میان ویراستار و نویسنده، یا ویراستار و مترجم ارتباط وجود داشته باشد.

معمولاً اغلب مترجم‌ها در ابتدای کتاب‌، مقدمه‌ (گاه نسبتاً طولانی) می‌نویسند. آیا نوشتن مقدمه‌ مترجم، ضروری و مفید است؟

بسیار مهم و ضروری است. البته مقدمه نه به آن معنا که مثلاً در مقدمه یک رمان، گره‌ها و گره‌گشایی‌ها توضیح داده شود؛ مقدمه مترجم معمولاً درباره نویسنده است و نه اثر. اینگونه مقدمه‌ها معمولاً درباره زندگی نویسنده، سبک او و تأثیراتی است که از دیگران گرفته است. یا آنکه گاه مترجم در مقدمه توضیحاتی می‌دهد و مثلاً توضیح می‌دهد که برای واژه‌ای، معادل مناسب را نیافته است.


آیا انتشار ویراست‌های متعدد یک مترجم از اثرش، امری حرفه‌ای است؟ به عنوان مثال داریوش آشوری پنج ویراست از «شهریار» ماکیاولی منتشر کرده است.

بله حتماً مثبت است. من برای چاپ دوم «سرگذشت کوربه نقاش» که قرار بود پس از ۳۰ سال به دست ناشری دیگر منتشر شود، نظرات امروزم را در آن ترجمه اعمال کردم و حدود ۱۵۰ مورد تغییر در این کتاب ایجاد کردم. چون دانش و تجربه من در ترجمه، نسبت به آن زمان بیشتر شده است و امروز می‌توانم اگر اشتباهاتی در ترجمه پیشین بوده، رفع کنم.

اتفاقی که مدتی است در ترجمه‌ها و به‌ویژه ترجمه متون فلسفی و علوم اجتماعی رایج شده است، انطباق ترجمه با زبان‌های دیگر است. آیا این موضوع به اصالت ترجمه کمک بیشتری می‌کند؟

بله حتماً، و این موضوع نکته‌ای مهم در ترجمه است. به عنوان مثال من یک متن از ژاک دریدا را از زبان فرانسوی ترجمه کردم، بعد به سراغ متن انگلیسی اثر هم رفتم و متوجه شدم که این موضوع تا چه‌اندازه در ترجمه به من کمک کرد؛ زیرا دریدا یک نویسنده‌ سخت‌نویس است و خود آن متن نیز متنی سخت بود. به نظر من برای ترجمه یک اثر، اگر آن را با چهار زبان تطبیق دهیم، بسیار مفیدتر خواهد بود و حاصل نیز ترجمه‌ای بسیار موفق‌تر خواهد شد. این موضوع اما یک اشکال هم دارد و آن هم این است که زمانی که به سراغ زبان‌های دوم و سوم می‌روید، خواه‌ناخواه همچنان فضایی از زبان اول در ذهن مترجم حضور خواهد داشت.

پرسش پایانی‌ام به‌نوعی دغدغه‌ای است که اغلب مخاطبان آثار ترجمه با آن مواجه‌اند. آیا با پیدا کردن چند اشتباه یا جمله‌ غلط، می‌توان درباره آن اثر ترجمه، داوری کرد؟

به هیچ وجه. در همین گفت‌وگو هم اشاره کردم که در آثار بهترین مترجم‌ها نیز می‌توان چند اشتباه پیدا کرد. به نظرم تذکر و نقد قطعاً سودمند است، اما تخطئه به خاطر چند اشتباه، صحیح نیست؛ زیرا امکان ندارد ترجمه‌ای بدون اشتباه وجود داشته باشد. البته گاه اشتباه آن‌قدر زیاد است که ترجمه را به ترجمه‌ای مخدوش تبدیل می‌کند، اما مثلاً پنج اشتباه مترجم در کتابی ۶۰۰ صفحه‌ای، امری کاملاً طبیعی است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها