اجمد شاکری معتقد است نشر ایران هنوز راه کمهزینه و منطقی برای پیمودن مسیر برندینگ پیدا نکرده است؛ به این دلیل که همه منتظر نشستهاند تا دیگری راه را برایشان هموار کند.
در ادامه، متن گفتوگو با این کارشناس را میخوانید:
به نظر شما تاکنون نقش برندینگ برای حضور نویسندگان و ناشران ایران در بازارهای جهانی نشر چقدر بوده است؟
میتوان برای پاسخ به سؤال شما به بازخوانی گذشتهای فراموششده پرداخت، اما ترجیح من این است که در ابتدا بپرسیم در حوزه صنعت چقدر توانستهایم برندینگ داشته باشیم؟ اصلاً نگاه ما به فرهنگ هم شبیه نگاه صنعتی است؟ میخواهیم از همنشینی دو کلمه «صنعت» و «نشر» به کجا برسیم؟ اگر بخواهیم برای برندینگ تعریفی داشته باشیم، به لحاظ تخصصی تعاریف زیادی برای آن عنوان شده است. بهنظرم برندینگ یعنی متمایزسازی یک اثر هنری یا فرهنگی یا ... که درباره اشخاص نیز روند خاص خود را دارد. در هر نوع برندینگ، مسیر، آداب و استانداردهای متفاوتی وجود دارد. کلمه «استاندارد» کلیدواژه برندینگ است. اگر بخواهند شخصی را بهعنوان برند یک حوزه معرفی کنند، ابتدا باید استانداردها و معیارها مشخص شود. با این نگاه شاید بشود گفت داشتههای نشر مکتوب ما، مانند همه دنیا محدود است، اما میشد روی حلقه اول نشر؛ یعنی نویسندگان بهگونهای کارکرد تا در حوزه جهانی به جوایز جهانی معتبر نزدیک شوند؛ روندی که در ترکیه برای رساندن اورهان پاموک به جایزه نوبل بهکار رفت.
مسیر برندسازی نویسنده به لحاظ تئوریک، فاصله میان ادبیات ملی آن کشور با ادبیات جهانی است؛ یعنی فردی با نوشتههایش بهعنوان استاندارد در ادبیات ملی تعیین میشود. در حدفاصل میان این دو، مسیرهای مختلفی برای رسیدن به ادبیات جهانی وجود دارد که یکی از آنها ترجمه است. ترجمههای متعدد از یک نویسنده به زبانهای مختلف باعث میشود که او بهتر دیده شود. در بررسی تجربههای مشابه؛ در صنعت نشر ترکیه با توجه به مقدورات و مقتضیات و امکانات و... تصمیمگیران به این نتیجه رسیدند که فارغ از مواضع شخصی نویسنده، کتاب او را حمایت کنند. این بود که او را بهعنوان میراث فرهنگی در طولانیمدت نگاه کردند، در طرح تدا (طرح حمایت از ترجمه و نشر آثار ترکیهای در کشورهای دیگر) بهصورت گسترده از انتشار کتابهای نویسندگانشان حمایت و مسیرهای مختلفی را طراحی کردند. این روند را تا جایی ادامه دادند که اشتهای خواننده دیگر کشورها برای خواندن آن اثر تیز شد و بالطبع داوران در این حوزه آن آثار را متمایز دیدند. فارغ از اینکه در جوایز مختلف ممکن است موضعگیریها متفاوت باشد و مسیرهای متفاوتی پیموده شود، اما متن ادبی توانست راه خود را باز و نویسنده خود را در جهان مطرح کند.
در ایران هنوز راه کمهزینه و منطقی برای پیمودن این مسیر یافت نشده است؛ به این دلیل که همه منتظر نشستهاند تا دیگری، راه را برایشان هموار کند. گروهی از فعالان نشر معتقدند دولت باید نویسندگان و ناشران را در سطح بینالملل معرفی و حمایت کند. بخش دیگر که در بدنه نشر دولتی حاضرند، قائل بر این هستند که بخش خصوصی باید در این حوزه ایفای نقش کند. قربانی این چرخه معیوب، متون، نوشتهها و کلماتاند. حاصلش این میشود که مصنفان و تولیدکنندگان دستاول اثر، مانند نویسندگان و تصویرگران کمتر دیده میشوند و به لایههای چندم میدانِ دید (visibility) پرتاب میشوند. البته مثل همه حوزهها میشود به کلیشه پناه برد و گفت در برندسازی هم در دوره گذار هستیم؛ هرچند تکیه بر عبارت دوره گذار، توجیه بدی است. باید بپذیریم، چه بخواهیم چه نخواهیم، نتوانستهایم برندسازی کنیم. موفقیتی که در تخریب برندهای قدیمی شاهد بودیم، در ساخت برند کمتر دیده شده است.
آیا اقداماتی که برای نویسندگانی همچون هوشنگ مرادی کرمانی و فرهاد حسنزاده انجام میشود در همین راستا نیست؟
تا به امروز اقدامات خوبی برای معرفی برخی از نویسندگان کشورمان انجامشده است اما کافی نیست. درباره این دو نویسنده تلاش خوبی شد، اما تلاش داخلی بود. صنعت نشر ما برای معرفی اثر ادبی باید رفتار بینالمللی داشته باشد. این اتفاق وقتی ایران مهمان ویژه چند نمایشگاه بینالمللی بود، پیش آمد. برای مثال در مسکو، بلگراد و پکن تا حد ممکن به روش موردنظر نزدیک شد؛ در فرانکفورت هم همینطور. افرادی که امکان حضور داشتند ازجمله نویسندگان، در مجامع دانشگاهی دیگر کشورها شرکت کردند و توانستند با مخاطبان آثار خود ارتباط بگیرند. این روند قطعاً روی نویسنده و نوشتن او تأثیر میگذارد. از طرفی ممکن است یک نویسنده دوران نویسندگی خود را در اوج ادبیات ملی طی کرده باشد، اما در ادبیات جهانی، جای خاصی نداشته باشد. ممکن است اثری که مثلاً در حوزه خاورمیانه بسیار مخاطب دارد در حوزه آفریقایی مخاطبی نداشته باشد یا در کشورهای دیگر بازخوردهای مختلف داشته باشد.
باید دید آیا مسیر تبدیلشدن به برند مهم است یا نتیجهای که در اثر برندسازی قرار است حاصل شود. به نظرم در این بحث بیشتر از «مسیرگرا» بودن باید «نتیجهگرا» بود. هرچند این کار زمانبری است و گاهی نیاز است، نیمقرن روی یک فرد کار شود. البته با در نظر گرفتن این نکته که تبدیل شدن یک فرد یا اثر به برند، امری نسبی است و روابط در آن بیشتر از ضوابط برتری دارد. به عنوان مثال بسیاری از نویسندگان ما بعد از مرگ ارزش ادبی آثارشان نمایان شده است. همه اینها نشان میدهد که این چرخه باید بهدرستی تعریف شود و افراد بدانند که اهمیت کنار هم قرارگرفتن نویسنده، ناشر و سپس آژانس ادبی، افراد واسط و حتی بخش بینالملل انتشارت در کنار نهادهای تسهیلگر همراه با حضور یک اسپانسر، چرخهای بسیار مهم است.
چه مسائلی میتواند در روند برندینگ مؤثر باشد؟
برندینگ مهارتی پیچیده است و قبل از اینکه به مباحث عملی مسأله توجه کنیم، باید برای تولیدکنندگان یک اثر، دورههای آموزشی مرتبط با برندینگ؛ نظیر نشانهشناسی، سناریونویسی و آیندهپژوهی برندینگ برگزار شود. در آیندهپژوهی، سناریوهایی که برای معرفی برند نوشته میشود، خیلی مهم است. برای نوشتن سناریو باید برخی رفتارهای توصیفی و تحلیلی را کنار هم گذاشت، روانشناسی تولید و تحلیل اثر و بسیاری از عناصر مرتبط را در هم مخلوط کرد و از دل آن جمعبندی درستی بهدست آورد. منظورم از اشاره به چرخه معیوب نشر، همین است.
بخش مهمی از برندینگ، تصویرسازی است. تصویرسازی هم قدرت رسانه و مهارت نمایش مرحله پساتولید اثر است. مثلاً میشود پژوهشی درباره طراحی جلد و کتابسازی کتابهای مرتبط با ایران در دیگر کشورها انجام داد و از مطالعه تطبیقی این پژوهشها دریافت که ناشران هر کشور برای اینکه کتابهایشان خریداری شود، چه استراتژی را در نظر گرفتهاند. حاصل این پژوهش نشاندهنده نکات مهمی خواهد بود. اینکه کتاب ما نتوانسته در جامعه بینالمللی خود را نشان دهد به تصویر اشتباه تولیدشده از ایران هم برمیگردد. این بحث ژورنالیستی است. مشاور رسانهای باید کنار ناشر در برندینگ حضورداشته باشد تا بتواند نقش خود را ایفا کند. مثلاً استفاده از حضور سلبریتیها در تبلیغ کتاب همه جای دنیا هست. میشود از همکاری برای خوانش یک اثر بهصورت کتاب گویا گرفته تا اقتباسهای ادبی و مسیرهای مختلف برای دیده شدن اثر استفاده کرد.
در باقی کشورها کدام نهاد این کار را انجام میدهد؟
صادقانه میگویم که تجربه دیگر کشورها را بهصورت دقیق ندارم. این هم یک مشکل است که باید افرادی به ضرورت انجام این پژوهشها پی ببرند. چند تجربه مختصر من به این صورت بود که بعد از تولید اثر، ناشر تلاش میکند با معرفی اثر به جامعه خارج، اقبال چاپ اثر در مقابل ذائقه خوانندگان متفاوت را بسنجد. سال گذشته در نمایشگاه کتاب فرانکفورت بهاتفاق برخی ناشران ایرانی با مدیر انتشاراتی که کتابهای خانمها زویا پیرزاد و فریبا وفی را در فرانسه منتشر کرده است، صحبت کردیم. متوجه شدم روند برندسازی در این مورد تا حدودی شخصی است، یعنی علاقه شخصی این مدیر انتشارات به معرفی نویسندگان باعث شده که بعد از خرید حق انتشار از ناشر ایرانی، بتواند چندین برابر روند تولید برای خود درآمدزایی داشته باشد. یکی از اهداف برندینگ همین درآمدزایی است تا بتواند بخش اقتصادی نشر را تأمین کند.
نهادهای خصوصی؛ مانند اتحادیه نشر یک کشور یا بنیاد ملی کتاب یک کشور و ... بهواسطه حمایتها و بودجههایی که از بخش دولتی در اختیار دارند، سعی میکنند مصنفان و مؤلفان مطرح کشور خود را بهمرحلهای از بلوغ ادبی برسانند؛ بنابراین اگر بخواهیم برایش استانداردی تعریف کنیم، استاندارها، کشور به کشور متفاوت است و باید استاندارد بومی را در این مسیر پیدا کرد. یک ناشر آلمانی ممکن است استانداردها و مسیر خود را داشته باشد، یک ناشر فرانسوی، لبنانی، ترکیهای و ... ممکن است مسیر دیگری را برای کتابهای ایرانی در نظر داشته باشند، زیرا کتاب ایرانی ممکن است مسیر متفاوتی را در کشورهای دیگر طی کند.
آیا نپیوستن ایران به کنوانسیون برن، باعث میشود که به مسیر متفاوت و خاصی در این زمینه نیاز داشته باشیم؟
کپیرایت موضوع مهمی در روند برندسازی کتاب و نویسنده است. باید به دنبال مسیری بود تا مشخص شود بهعنوان حق انتشار نویسندگان دیگر کشورها، چه روالی را انجام میدهیم و وقتی میخواهیم نویسندگان خود را به دیگر کشورها معرفی کنیم چه مسیری را باید طی کنیم. شما به باغ فردی وارد میشوید، میوههایش را میچینید و هزینهای برای میوهها پرداخت نمیکنید، اما میخواهید وقتی از باغ شما خرید میشود، تمامی هزینهها پرداخت شود. این مثال سادهای است زیرا بحث کپیرایت و پیوستن به آن علاوه بر پیچیدگیهای خود ناظر به مصالح دیگری است.
در بحث کپیرایت معمولاً استانداردهای مختلفی تعریف میشود. گاهی میپرسیم آیا آژانس ادبی، واسط و ناشر ما تعریفی برای استاندارد مشخص کرده است؟ بهنظرم هنوز هم به آن خوبی که باید، استانداردهای خود را تعریف نکردهایم. بهعنوان مثال در حوزه حضور در نمایشگاههای بینالمللی استانداردهایی وجود دارد. غرفه ملی ایران در نمایشگاه کتاب فرانکفورت یک برند برای نشر ایران است. تمام سالهای گذشته حضور ایران در این نمایشگاه، یک موفقیت بوده است. در نمایشگاه دیگری، بهتدریج و در طی زمان، مکان غرفه از جایگاه یک فضای نامناسب در انتهای سالن به ابتدای در ورودی و پرازدحام نمایشگاه آمد و این یعنی در نبرد نابرابر میان یوروهای فراوان و سوء تبلیغات برخی کشورها، تصویر شکل گرفته از فرهنگ ما کاملاً غیرقابلانکار است و جایگاه ویژهای دارد. در نتیجه فعالیتهای سالیان گذشته، ضرورت خیلی امور نظیر طرح ترجمه و انتشار کتاب در بازار جهانی احساس شد، بااینحال، گاه افرادی نظیر آژانس ادبی غزال یا دیگرانی که برای شکلگیری فرآیندی تلاش میکنند، بههر دلیلی از نفس میافتند یا در شرایطی به سکوت میروند یا در نهایت حذف میشوند؛ آنهم در مسیری که نیاز به پشتکار، استقامت دارد؛ زیرا بهلحاظ اقتصادی هم مسیری زودبازده نیست.
ناشران ما در چه مرحلهای قرار دارند؟ آیا آنها اقدامی انجام میدهند؟ آنها میتوانند در روند برندسازی سهمی داشته باشند؟ آژانسهای ادبی و نهادهای دولتی چطور؟
بخش اعظم کار برندسازی بر عهده ناشران است و آژانسهای ادبی و بنگاههای اقتصادی در مرحله بعد قرار دارند. آنها میتوانند این اتفاق را محقق کنند. در ایران برخی از ناشران که علاوه بر نگاه به مخاطب داخلی اثر، چشماندازی فراتر داشتند، توانستند فعالیت اقتصادی و درآمد ارزی داشته باشند. گاهی هم ناشرانی که خواستند از راه برندسازی یک شخص همراه با کتابش منافع فرهنگی و اقتصادی را توامان پیش ببرند، وارد همان چرخه معیوب شدند؛ یعنی کتاب را برند کردند اما بنابر دلایلی نتوانستند نویسنده را برند کنند. بهنظرم ناشران ما در دهه اخیر به این نتیجه رسیدند که بخشی از روند تولید اثر، تنها متن نیست؛ بلکه شخصیت نویسنده در آن تاثیرگذار است. هرچند وقتی میخواهند درباره خوانش یک اثر در فضای ادبی صحبت کنند، میگویند که شما باید میان متن تولید شده و تولید کننده متن فاصله بگذارید.
نشر ما مسیری را طی میکند که در آن، به ارزش منابعی که شاید تاکنون کمتر به آنها توجه شده، پی برده است: اینکه میتوان از فروش یک کتاب درآمد ارزی هم داشت. سرمایهگذاری در این حوزه و برند کردن ناشر و نویسنده به نفع همه است؛ به این معنا که در وضعیت اقتصادی که ما در آن قرار داریم نیاز به تأمین منابع ارزی، اهمیت خود را بیش از پیش نشان میدهد. شرکت کشور چین بهعنوان مهمان ویژه نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، به ناشران ما اهمیت مبادلات ارزی در فعالیتهایشان را نشان داد. هرچند فعالیتهای ناشران ایرانی همگام با ناشران چینی نبود، اما همان ناشرانی که تلاش کردند، توانستند با فروش حقرایت کتاب ایرانی به ناشران چینی و انتشار کتابهای ناشران چینی در ایران نشان دهند منافع اقتصادی از اهمیت بالایی برخوردار است.
اگر ناشران ایرانی به این نتیجه برسند که واحد بینالملل را در اقدامات و برنامههای نشر خود فعال کنند میتوانند به برندینگ کتابها و نویسندگان خود به سبکی متفاوت فکرکنند. ناشر مطرحی که یک کاتالوگ دو زبانه معرفی خود و محصولاتش را ندارد، چطور میتواند در یک نمایشگاه بینالمللی موفق باشد؟ در نمایشگاههای کتاب مختلف مانند فرانکفورت، یکی از تلاشهای ناشران و فعالان این است که روزانه درآمد حاصل از فروش حقرایت را جمعبندی کنند که یک رفتار حرفهایست. از طرف دیگر به عنوان نمونه در جلسهای یکی از مدیران تعریف میکرد که ناشری ایتالیایی میخواست حق اقتباس یک کتاب ایرانی را برای ساخت فیلم بخرد اما با رقم خیلی بزرگی مواجه شده و از خیر اینکه این کتاب را به فیلم تبدیلکند، گذشته بود. این رفتار شتابزده و ناشی ازغیرحرفهای بودن است؛ آن هم برای نشری که میتواند منافع اقتصادی خود را با نگاه بینالمللی تأمین کند و استانداردهای بومی خود را هم داشته باشد. ممکن است استانداردسازی از انتشارات به انتشارات دیگر متفاوت باشد. نتیجه کار مشخص میکند که این انتشارات توانسته اثر فرد یا کتاب خود را در فضای دیگر نشان دهد یا خیر. ممکن است که فاصله نشر داخلی تا نشر بینالمللی با رعایت قواعد جاری هموار شود.
به نظر شما نگاه ناشران، نویسندگان منتقدان و جامعه ما نسبت به برندکردن مثبت است یا هنوز این روند را قبول ندارد؟
نمیشود در این مرحله حکم کلی داد، چراکه صحبت کردن درباره این مباحث مانند راه رفتن روی لبه تیز کلمات است. اهالی نشر و بیشتر از همه مدیران این حوزه، نیاز به آموزش دارند. وقتی مسیر برندینگ یک محصول پیش میآید، باید اخلاق برندینگ هم آموزش داده شود. اینجا بحث اخلاقی است و نه اخلاق به مثابه ابزار. بخشی از برندینگ این است که آیا در جامعه ظرفیت و توان برندشدن وجود دارد یا خیر؟ تجربههای موجود نشان داده که برندینگ میتواند در سطح شهری، کشوری و ... نتیجه مطلوب و در جایی دیگر نتیجه معکوس دهد و منجر به تخریب شود. یکی از آفات نقد بیمحابا این است که در مسیر نقد، منتقدان گاهی تبدیل به مخربان خیلی خوب میشوند، آنوقت حتی نقدهای دلسوزانه گاهی به دلیل اینکه در آن عملگرایی و امکانسنجی کمتری دارد از مسیر اصلی خارج میشود. اخلاق و آداب برندینگ و آموزش برندشدن، مسائلی است که باید آموزش داده شود. فردی که برند میشود باید چگونگی سلوک خود را قبل، حین و بعد از برند شدن بداند. برندینگ مسیری کاملاً حرفهای است که کوچکترین لغزش در آن ممکن است، تبدیل به ضدمسیر شود و معنا را به ضدمعنا تبدیل کند. بیش از آن، برندسازی و مدیریت برند، بسیار زمانبر، گاهی فرسایشی و حتی خطرناک است که ممکن است از هر مدیر به مدیر دیگر این روند بهبود پیدا کند یا نتیجه معکوس داشته باشد. وقتی افراد براساس داشتههایشان صحبت کنند و نه بر اساس آرزوهایی که دارند، وقتی منتقدان و ناشران و افرادی که درس ادبیات خواندهاند و دغدغه ادبی دارند، در فضای آرام کار کنند و اجازه قضاوت درباره کارهای خود دهند؛ آنوقت بیشتر به ساختن پل فکر میکنند تا تخریب پلهایی که ساخته شده است.
چه کاری میتوان انجام داد تا برند سازی نویسنده و ناشر ایرانی در نشر بینالملل شکل بگیرد؟
بیش از این سؤال باید پرسید چه کنیم تا کتاب ایرانی بتواند به درستی در چرخه توزیع دیگر کشورها وارد شود. به هر حال باید بپذیریم، هر تلاشی که انجام شده، حضور نشر ایرانی به دلایل مختلف در سیستم توزیع کشورهای دیگر موفق نبوده است. وقتی در مورد ترجمه، انتشار کتاب و برندسازی در حوزه نویسندگان، ناشران و ... صحبت میشود، به نظرم علاوه بر سرمایهگذاری در این حوزهها، ورود کتاب به چرخه توزیع خیلی مهم است. مثلاً اگر کتابی بخواهد وارد فروشگاههای فرانسه شود، عبارتی پشت کتاب درج شده که شماره حقوقی انتشار اثر در چاپخانه است. برای اثبات نظارت از روند تولید تا توزیع، این عبارت بسیار مهم است؛ اینکه چه تعداد کتاب در چاپخانه منتشر؛ چه تعداد کتاب وارد چرخه نشر شده؛ چه تعداد در فروشگاهها به فروش رفته و مالیات حاصل از فروش چقدر است. سهم تولید کننده و سهم فروشنده چقدر است. در مقابل چنین زیرساختهایی، مسیر ناشر و نویسنده ما بر پایههای لرزانی قرار گرفته است. نویسندگان در ایران قرارداد واحدی با ناشران ندارند، هر کدام از ناشران قائل بر این هستند که قرارداد متعلق به خود را ببندند. در اغلب کشورها تلاش بر این بود که قراردادهای واحد و مشخص نوشته شود که غیرقابل تفسیر باشد و اگر اختلافی بین نویسنده، ناشر و توزیع کننده پیش آید براساس قرارداد همه چیز قابل پیشبینی باشد. با جستجو در اینترنت میتوانید حاصل مذاکرات طولانی میان تشکلهای مرتبط با نویسنده و ناشر در کشور فرانسه را بیابید. اینکه در آن مذاکرات افراد و مقامهای حقیقی و حقوقی چه راهی را طی کردهاند. در پایان، بر اساس یک خروجی واحد، توافقی شده که در آن نویسنده میداند در قبال ناشر چه تعهداتی دارد و ناشر هم میداند در قبال نویسنده چه تعهداتی دارد. اینها همه گامهای ابتدایی اعتمادسازی برای برندینگ است.
از طرف دیگر، باید به این نتیجه رسید که بخش خصوصی و دولتی رقیب هم نیستند بلکه مکمل همدیگرند. مهم این است که خروجی کار بهعنوان یک کار جمعی چطور میتواند برای نشر ما سودمند باشد. اینکه مقصر و مانع اصلی در این مسیر، انباشت بودجه در نهادهای دولتی و نیمهدولتی و ناکارآمدی آن تصورشود، گاهی درست و گاهی نگاهی فرافکنانه است. مسائل و محدودیتها مثل همه جای دنیا در کشور ما هم وجود دارد. جالب نیست که فردی با بهرهگیری از وضعیت موجود، منتقد شرایط هم باشد در حالی که در شکلگیری این مسیر اشتباه، سهم جدی و پایهای داشته و بخشی از مشکل امروز، میراث رفتار کارشناسی و مدیریتی اوست. بهنظرم بهتر است این ضرورت بهعنوان یک نیاز جدی نشر احساس شود تا مسیر در بازه زمانی معین و با احترام به قواعد موجود، توسط خود ناشران طی شود. از بخشهایی که به حمایت نیاز دارد حمایت کافی شود و حلقهها به یکدیگر متصل شوند تا چرخه نشر درست شکل بگیرد و معایب موجود رفع شود. مختصر اینکه اهالی نشر به برندینگ نگاه تزئینی نداشته باشند تا با رشد طبیعی اثر بشود از این شرایط گلخانهای خارج شد.
پیشتر در پرونده «اهمیت برندیگ در نشر بینالملل» منتشر شده است:
دولت باید از مطرح شدن نویسندگان ایرانی در جهان حمایت کند
دولت به وظایف خود در برند کردن کتابها و نویسندگان ایرانی عمل کند
نظر شما