در آخرین داستان این مجموعه، «آواز در دامنه تنهایی»، پسر و دختری که میتوانند نمادی از آدمهای نخستین باشند، در آهنگ موسیقیایی که فکر میکنند آن را کشف کردهاند، دوباره زاده میشوند. داستانِ «به ترسهایم سلام میکنم»، در کلیت خود، یک جستجو است. یک کاوش در ضمیر و باورهای انسانی راه گم کرده که با ترسهایی وجودی و ایمانی از نوع کیهر کگاردیاش زندگی میکند. این داستان علاوه بر سیر خطی، داستان سیر و سلوک شخصی است به نام «عرفان» که میخواهد بر دغدغههای وجودی خودش با آیینی که زاده ذهنیت خودش است، فایق آید.
و یا در داستان «فِغو»، که من دوست داشتم اسمش «خودِ خویشتنِ خویش» باشد، همان اسمیکه راوی در پایان داستان از آن یاد میکند، داستانی است با رگههایی سوررئال که با تمهیدات گروتسکی وحشتناکی پیوند خورده است. داستان پیرنگی ترسناک دارد که گاهی فضای داستانهای آلن پو را در ذهن تداعی میکند و بیشتر از آن حدیث استیصال و فریاد بیصدای انسان به ستوه آمده و دردمند معاصر است که سعی میکند علاوه بر رنجی که زمانه بر او وارد میکند، رنجی مضاعف را از طرف خود نیز بر دوش بکشد تا به تزکیه نفس برسد.
در حقیقت شخصیت داستان «فغو» همیشه باید صلیب خویش را بر دوش بکشد و انگار اتفاقی و پنهانی زنده است و همین چند صباحی هم که زندگی کرده، از سر او زیاد بوده است. هر چند راوی روابط علت و معلولی داستان را بهخوبی برای خواننده آشکار نمیکند، اما از شواهد و قراین چنین برمیآید که انسانی شکست خورده میخواسته است خلاف جریان آب شنا کند و همسرش از بیماری سرطان مرده است. و اوکه هم جسمش حضور دارد و هم روحش، انگار هرگز به آرامش نمیرسد.
به نظر من مجتبی تجلی در این مجموعه، دو نوع داستان با دو شیوه متفاوت را تجربه کرده است. نمونه اول برمیگردد به داستان «سوقِ تاریک» که بیشتر دراماتیک و سینمایی است و حتی یادآورد برخی فیلمهای وسترن. اما نه وسترنی با خاستگاه و مولفههای غربی؛ بلکه وسترنی که به سرحدات کویر و بیابانهای تفته گناباد با همان گویش و منش اصیل آنجا پیوندی غریب خورده است.
در نوع دوم، داستانهای ذهنی و ایستای تجلی قرار دارند که بیشتر داستان سیر و سلوک و دغدغههای وجودی انساناند. اما این داستانها وقتی پررنگ و جاندار میشوند و از حالت سکون درمیآیندکه امر شگرفی در آنها اتفاق بیفتد و خواننده را به اندیشه و تفکر وادارد. مثل داستانِ «فِغو» که من آن را یکی از بهترین داستانهای این مجموعه میدانم. چون این داستان بیشتر از آنکه بخواهد شعارگونه و یا کلیشهای باشد، چالش برانگیز است. این داستان میتواند تعبیری از خودِ ما و تضادهای درونیمان باشد که سر به شورش برمیدارند و حتی بیشتر از آن، داستان مسخشدگیِ ما و دوباره زاده شدنمان در خودمان.
نظر شما