بهعنوان پرسش نخست مایلم بدانم چرا شما اغلب سراغ نوشتن رمان درباره دورههای تاریخی ایران میروید؟ آیا هدفتان شناساندن بیشتر تاریخ ایران است یا صرفاً تاریخ را ظرفی مناسب برای روایت داستان میدانید؟
واقعیت آن است که من علاقهای شخصی به تاریخ دارم، اما دلیل اصلیام برای پرداختن به تاریخ ایران، آن است که ما از بسیاری از اتفاقات مهمی که در دوران تاریخی این کشور رخ داده، بیاطلاعیم و آگاهی چندانی نسبت به آنها نداریم. درحالیکه اگر نویسندگان ما به این موضوعات بپردازند، مردم نسبت به تاریخ خود آگاهی بیشتری پیدا خواهند کرد و بهتبع آن درکی روشنتر نسبت به تاریخ و تحولات زمانه خواهند داشت. از سویی اگر ما بتوانیم وقایع تاریخی کشورمان را بهصورت رمان بنویسیم، مخاطبان عمومی کتاب و رمان نیز تاریخمان را بهتر خواهند شناخت. مشابه همان کاری که کشورهایی مانند کُره و ترکیه در ساخت سریال در حال انجام آن هستند؛ آنها از روی افسانههایشان، سریالها و فیلمهای حماسی میسازند، درحالیکه میدانیم بسیاری از آن وقایع و فرمانروایان حتی وجود خارجی نداشته است. پس به نظر من، پرسش این است که چرا ما درباره تاریخ خودمان ننویسم، سپس فیلم و سریال نسازیم و از این طریق تاریخ خود را به دیگر کشورها و مردم جهان معرفی نکنیم؟!
شما کارتان را ابتدا با چند کتاب عامهپسند آغاز کردید، اما بعد از چندسال به سراغ نوشتن رمان تاریخی رفتید و تاکنون سه رمان تاریخی نوشتهاید. تأکیدتان برای نوشتن رمان تاریخی به چه دلیل است؟
من فکر میکنم یکی از دلایلی که انسانها بهصورت اجتماعی زندگی میکنند، قصهگفتن و قصهشنیدن است. همه دوست دارند بهنحوی قصهای بخوانند یا روایت کنند؛ اما درباره رمانتاریخی که پرسیدید، من به این رمانها بسیار علاقهمند هستم و بسیاری از آنها را نیز خواندهام، اما هنگامیکه رمانهای تاریخی ایرانی را میخواندم، آنقدر خستهکننده و ملالآور بودند که همه را نصفهنیمه کنار میگذاشتم. چون زبانشان همچنان ثقیل و خشک است و کمترین جذابیت قصهگویی ندارند. به همین خاطر بسیار راغب شدم که یک رمان تاریخی بنویسم. چراکه در حال حاضر اغلب مردم ما به تاریخ همچون یک غذایِ مانده نگاه میکنند و بیشتر بچهها نیز از تاریخ فراریاند. درحالیکه ما در هر بُرههای از تاریخ، اتفاقات بسیاری داشتهایم که هرکدام میتواند دستمایه چند رمان باشد. از همینرو اگر تاریخ را در فُرم رمان بنویسیم، رمانهایی که برای خواننده جذابیتهای روایی داشته باشد و با قصهگویی همراه باشد؛ دستکم کودکانمان از تاریخ گریزان نخواهند بود.
پس این خرده داستانهایی که در این دو کتاب وجود دارد و بعضاً نیز روایتهای عشقی است، برای جذب مخاطب جوانتر و مردم عادی بوده است؟
بله؛ زیرا اگر من آن اتفاقات تاریخی را در کنار برخی رخدادها و خرده داستانهای دیگر که جنبه عامتر و معمولیتری دارد، مینوشتم، میتوانستم مخاطب بیشتری را جذب کنم.
«مردی که سبز بود» و «مردان پارسه» روایتی داستانی دارند، اما در برخی جنبهها مثل عنصر تعلیق، شدتوضعفهایی در این کتابها دیده میشود. بهعنوانمثال در برخی بخشهای کتاب که عنصر تعلیق میتوانست گرهافکنی کند، اطلاعاتی که راوی دانای کل به خواننده میدهد، تعلیق را عملاً از بین میبرد. مثلاً در صفحه 159 کتاب «مردان پارسه» نوشتهاید: «گئوماته بهدقت زندگی بردیه و محل زندگی او را زیر نظر داشت و در پی تدارک نقشهای شوم برای خانواده سلطنتی بود، ولی برای کشتن این دو برادر و رسیدن به سلطنت باید نقشهای حسابشده میکشید...». درواقع گویی چکیده 30 صفحه پیشِرو در همین سهخط نوشتهشده و عنصر تعلیق عملاً از میان رفته است.
وقتی نوشتن درباره کوروش را شروع کردم، متوجه شدم همانطور که بیشتر مورخان اشاره کردهاند، بسیاری از بخشهای زندگی او مثل یک پازلِ افتاده، همچنان ناشناخته است؛ بنابراین هنگامیکه میخواستم درباره این پازلِ افتاده بنویسم، باید بهگونهای مینوشتم که خواننده کمتر متوجه این حفرهها شود. بهعنوانمثال تقویم دوران هخامنشی، 10 ماهه بوده و این اختلاف زمانی بین فصلها و سالها، در برخی قسمتها سبب سردرگمی خواننده میشود؛ ازهمینرو ناچار بودم برخی اوقات از عنصر تعلیق چشمپوشی کنم تا خواننده دچار سردرگمی نشود. البته مشکل دیگری که با آن دستبهگریبان بودم، وقفه چندسالهای بود که هنگام نوشتن این کتاب اتفاق افتاد و سپس به دلیل عجله «انتشارات پیکان» برای چاپ کتاب، برخی قسمتهای «مردان پارسه» سریعتر نوشته شد که شاید در این قضیه بیتأثیر نبوده است.
به نظر میرسد دو کتاب «مردی که سبز بود» و «مردانِ پارسه»، یک جهش خوب در کارنامه کاری شماست. آیا آثار بعدی شما هم در زمینه رمان تاریخی است؟
بله. کتابی که مدتی است نوشتنش را به پایان بردهام، یک رمان تاریخی است به نام «هوریما» که حدود 600 صفحه دارد. داستان این کتاب از زمان مادها آغاز و به قبایل آشور، بابل و سومر کشیده میشود و بعد آن نیز در منطقه بینالنهرین اتفاق میافتد. پیرنگ این کتاب همانند دو کتاب پیشین است، با همان خُرده داستانها و روایات گوناگون. همچنین بسیاری از اتفاقات تاریخی که عموماً کسی آنها را نخوانده، تقریباً برای نخستین بار در این کتاب مطرح شده است. مثلاً در بخشی از کتاب، قدیمیترین داستان جهان که مربوط به 38 هزار سال پیش است، توسط یکی از شخصیتها خوانده میشود. نام این داستان قدیمی «اترهسیس» است. این داستان بنا به آخرین تحقیقات، قدیمیترین داستان مکتوب جهان است که آن زمان در میدان اصلی یکی از شهرهای سومر روی چهار لوح نوشته شده بوده و هرکس به آن شهر میآمده، میتوانسته آن را ببیند و بخواند. قهرمان داستان من نیز زمانی که پای به این شهر میگذارد، این داستان را میبیند و آن را میخواند.
بهعنوان نویسندهای که عمده آثارتان رمان تاریخی است، در فرایند نوشتن رمان تاریخی چه مراحل تحقیقاتی را انجام میدهید؟
راستش ما کتابها و اطلاعات تاریخی کمی درباره دوران تاریخی و قبل آن داریم که این مسئله سبب میشود که فرایند نوشتن برای نویسنده رمان تاریخی زمانبر شود. چراکه نویسنده برای نوشتن چنین کتابهایی، ابتدا به یک نقشه جغرافیایی از آن دوران نیاز دارد؛ نقشهای که طول و عرض جغرافیایی و وسعت و محدوده کشورهای آن زمان را ابتدا برای او مشخص کند. همچنین تطبیق نامهای آن دوران نیز کاری دشوار است، مثلاً در زمان داریوش به «دریاچه ارومیه»، «چیچس» میگفتند، اما در زمان مادها نام این دریاچه، «ماتیاتیان» بوده است. بجز اینها، نویسنده باید تمام اطلاعات مربوط به مردمِ آن زمان، مثل نوع خانهسازی، اعتقادات مذهبی، آداب و رسوم و... را گردآوری کند. در همین کتاب تازهام «هوریما»، بیش از 70 شخصیت وجود دارد که برخی از آنها اسمهایی دارند که تابهحال به گوش کسی نخورده است. فراهم آوردن همه این اطلاعات زمانبر است، اما من در مرحله تحقیق و گردآوری، فوقالعاده دقیق و صبور هستم؛ زیرا میخواهم رمانهایم بر اساس دادهها و اسناد تاریخیِ کاملاً علمی و دقیق باشد و کمترین اشتباه آماری یا تاریخی در آنها وجود نداشته باشد. واقعیت آن است که با اینکه نوشتن رمان تاریخی مشکل و زمانبر است، اما درعینحال برای من بسیار شیرین و جذاب است.
به عنوان پرسش آخر، امروز بسیاری معتقدند ادبیات ما دچار نوعی رخوت شده است و به لحاظ تولید آثار کیفی و همچنین استقبال مخاطبان از رمان و داستان، در وضعی مشابه دهههای پیشین نیست. آیا شما با این دیدگاه موافقید؟ دلیل آن را چه میدانید؟
به نظر من یکی از مشکلات مهم در کاهش استقبال مردم از کتاب، مشکلات اقتصادی است و افزایش قیمت کتاب در سالهای اخیر نیز از جمله دلایل کاهش شمارگان کتابهاست. بااینحال اما معتقدم مهمترین دلیل عدم استقبال از کتاب، انتشار کتابهای بد است. کتابهایی که به لحاظ کیفی در سطح کتابهای غیرجدی و بیکیفیت است و همین موضوع رفتهرفته مخاطب را از اقبال به کتاب بازمیدارد.
نظر شما