مدیر انتشارات روشنگران و مطالعات زنان میگوید: ناشرها نمیتوانند دنبال آرمان و آرزوی خود بروند و مجبورند دنبال چیزی بروند که خواننده ممکن است در شرایط بحران خواستارش باشد و آن را بخرد.
در کشاکش مشکلات و شرایط موجود، روزبهروز از تعداد ناشران آگاهیبخش کاسته و به تعداد ناشرانی که شاید به اجبار و برای افزایش فروش، کتابهایی ساده و سطحی منتشر میکنند، افزوده میشود. درباره چرایی به ابتذال کشیده شدن برخی از ناشران و مقاومت تعدادی اندک، گفتوگویی با شهلا لاهیجی، مدیر انتشارات روشنگران و مطالعات زنان انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
به نظر شما، چه عواملی میتواند یک ناشر را از اهداف و مسئولیتهای اجتماعی خود دور کند و به ابتذال بکشاند؟
بیایید ببینیم زنجیره نشر چیست؟ یک سر زنجیره نشر، ناشر و سر دیگر آن خواننده است؛ یعنی در حقیقت تعیینکننده اصلی این مراوده، بازاری است که خریدار را تشویق و ترغیب به خرید کتاب میکند. از طرف دیگر ناشر معمولا سلیقه خواننده را در نظر میگیرد؛ بنابراین کتابی را چاپ میکند که بداند خواننده بیشتری دارد. بهعنوان مثال اگر کارکرد نشر در کشورهای بیرون از ایران را فرض کنیم، تیراژ و فروش کتابهای دانیل استیل با کتابهای ساموئل بکت قابل مقایسه نیست؛ زیرا تیراژ کتابهای دانیل استیل میلیونی است، تیراژ کتابهای ایزابل آلنده صدها هزار نسخهای است و شاید کتابهای بکت سه هزار نسخه بیشتر چاپ نشود.
بنابراین، این روند مخصوص ایرانیان نیست اما در نشر ایران با یک فاجعه روبهرو هستیم و آن، پایان یافتن و فقدان خواننده کتاب است! این موضوع را هیچکس بهتر از من که 35 سال است ناشر کتاب هستم، نمیتواند حس کند. در اینکه دیگر کسی علاقهای به خواندن کتاب ندارد، دلایل اقتصادی در آن موثر است، یعنی فرد اصولا کتاب را از زندگیاش حذف کرده است.
نسل ما، نسل آرمانگرایی بود و همه وجودمان را با کتاب پر میکردیم. وقتی نوجوان بودم دوست داشتم جایی بایستم که اطرافم را کتاب فراگرفته باشد و این آرزو را 50 سال بعد با درست کردن پاتوق فرهنگی به واقعیت تبدیل کردم. میخواهم بگویم تفاوت نسلها به چه صورت است. اما امروز مقداری اینترنت، مقداری فشار مالی، مقداری فقدان علاقه مردم ما به فرهنگ مکتوب و مهمترین عامل؛ نبود اعتماد -آنچنانکه خواننده نمیداند یک کتاب چقدر اصیل است؛ بهخصوص کتابهای ترجمهای- کتاب را از زندگیها حذف کرده است. خواننده حتی درباره کتابهای تالیفی هم نمیداند که چقدر نویسنده به نوشته و اثرش پایبند بوده و آیا این کتاب همان چیزی است که او نوشته یا بعدا قلم خورده و اصلاح شده است. وقتی فرهنگی را در متنی توصیف میکنیم، مجبوریم چیزی که در متن، مجاز به گفتن بوده، بیاوریم. کتابهای بسیار با اهمیت مانند کتابهای کورت ونهگات و غیره بوده که ما مجبور شدیم به آنها دستبرد بزنیم یا مجبور شدیم از کتابهای میلان کوندرا چیزهایی را حذف کنیم و جایش پرانتز یا نقطهچین بگذاریم. اینها بهانه خوبی برای خواننده است که بگوید به کتابی که در ایران چاپ میشود، اعتماد ندارد. این وظیفه من است که به خواننده بگویم قسمتهایی از کتاب حذف شده و این حق خواننده است که بداند؛ اما اگر متن حذف شده آنقدر مهم باشد که به مفهوم کتاب لطمه بزند، از چاپ کتاب منصرف میشوم زیرا برای چاپش باید بسیار چانهزنی کنم و گاهی این تلاشها فایده ندارد.
امروزه کتاب، مظلومترین و بیچارهترین عنصر فرهنگی کشور ماست؛ بهطوریکه خواننده نمیخواهدش و ناشر ترجیح میدهد کارهای بیدردسر چاپ کند. اقتصاد نشر با آنچنان شدتی روبه سقوط است که نمیدانم اگر وضع به همین روال ادامه پیدا کند، چند ناشر دیگر بهکل از کار نشر منصرف میشوند. به همین دلیل در موقعیتی اسثتنایی قرارگرفتهایم؛ بنابراین نمیتوانیم بگوییم که چه چیزی ناشر را به ابتذال میکشد. به طور کلی، مهمترین عاملی که الان میتوانیم درباره آن صحبت کنیم، وضعیت اقتصادی، خواننده محدود و با درک و سواد متوسط است که ناشر را مجبور میکند به کتابهایی که به ارتقای فرهنگ و دانش مردم کمک میکند، نپردازند و دنبال کتابهایی مانند «چهکسی پنیر مرا خورد» و «قورباغه را قورت بده» برود. حتی خود ما هم یکی دو کتاب از همین دست کتابها داریم که خوانندگانی دارد و من برای حفظ آرمانی که نشر را به آن دلیل شروع کردم –میخواستم آنچه تولید میکنم در ارتقای فرهنگ و شاید برای قشری که در جستجو هستند، مفید باشد- این کتابها را چاپ کردم تا بتوانم در هزینه و درآمد تعادلی ایجاد کنم.
درحال حاضر، تیراژ کتابهایی که موجب ارتقای دانش و فرهنگ شوند، نمیتواند بیش از 300 نسخه باشد و انتشار 300 نسخهای کتاب به معنی مرگ ناشر است و هر ناشری که به این وضعیت برسد، کارش تمام است. این موقعیت غمانگیز نه تنها برای نشر ادامه دارد؛ بلکه دیگر صنایع هم به آن دچار هستند اما تزلزل دیگر صنایع موجب تنزل فرهنگ عمومی نمیشود. بحران در حوزه کتاب باعث میشود سطح سلیقه مردم پایین بیاید و همان بحرانی که امروز در سینما شاهد آن هستیم، در فرهنگ مکتوب هم میبینیم؛ آنچنانکه دیگر کسی به دنبال کسب دانش از کتاب نیست. درواقع دیگر کسی دنبال دانستن نیست؛ زیرا در شرایط موجود، مگر دانستن چه باری از دوش فرد برمیدارد و چه کمکی به زندگی او میکند؟
چهره جامعه افسرده است و همه گویی اخمی در چهره دارند که در فرهنگ جامعه انعکاس پیدا میکند. میتوانیم بگوییم که فرهنگ جامعه ما به سمت غمگین شدن پیش میرود و در جامعه غمگین، چیزی زاده نمیشود. (حتی اگر جامعه خشمگینی داشتیم، میشد به تولید آثار قابل توجه امیدوار بود؛ زیرا معمولا در جامعه خشمگین، آثار برجستهای خلق شده است؛ مثلا میلان کوندرا بهترین آثار خود را در دوران خشم از توتالیتاریسم حاکم بر چکوسلواکی نوشت. بهترین آثارش وقتی بود که از طرف حکومت و دولت تحت فشار قرار داشت و آنها ماندگار شدند؛ تا جایی که بعدها کتاب «شوخی» به عنوان بهترین رمان جهان یاد میشود.) این وضعیت باید باعث تاسف مسئولان فرهنگی باشد اما ظاهرا غمی نیست و گویی در این شرایط بهتر است فقط کتابهای درسی و کتابهای ساده و سطحی چاپ شوند.
متاسفانه روند تولید و انتشار کتابهایی که ناشر را بی دردسر به سود مالی میرساند، افزایش یافته است؛ اما از طرفی، ناشر رسالتی اخلاقی دارد که به آن اشاره کردید. آیا در این شرایط ناشران باید با توجه به وظایف اخلاقی خود کتابهایی منتشر کنند که موجب ارتقای فرهنگ جامعه شود یا با انتشار کتابهای سطحی سعی در حفظ بقا داشته باشند و به آیندهای بهتر امید ببندند؟
منِ آرمانگرا، دیگر سلامت نیستم و این کار را با چنگ و دندان انجام میدهم. کتاب «تامپین» را منتشر میکنم؛ درحالیکه میدانم افراد زیادی آن را نمیشناسند، یا کتاب جانلاک و کتاب استوارد میل را منتشر میکنم با علم اینکه کسی از آنها چیزی نمیداند. دلیلش این است که معتقدم وجود این کتابها برای ادبیات ما لازم است. چرا؟ برای اینکه اینها ستونهای فکری جهاناند و به ما یاد میدهند که انسان بودن و برای انسانیت جنگیدن یعنی چه. باید بگویم که حتی موسسات پخش و خریدارهای ما هم دنبال کتابهایی هستند که بهسادگی هضم میشوند، اما مگر میتوان ناشر را محکوم کرد که چرا این کار را میکند؟ اگر میبینید هنوز میتوانم کتابهایی برای آرزو و آرمانی که داشتم منتشر کنم، برای این است که من به نشر نگاه اقتصادی ندارم. البته این رفتار درست نیست؛ زیرا نشر یک شغل است و نیاز به کسب درآمد دارد اما به همین دلیل است که ناشرها نمیتوانند به دنبال آرمان و آرزوی خود بروند و مجبورند دنبال چیزی بروند که خواننده ممکن است در شرایط بحران خواستارش باشد و آن را بخرد.
کسی به جان لاک نیاز ندارد. جان لاک میگوید که چطور زندگی کنید و حق شما به عنوان انسان چیست اما کتاب «چگونه پنج دقیقهای میلیونر شویم؟» و «چه کسی پنیر مرا خورد؟» به شما روش سادهای برای گذران زندگی نشان میدهد. البته اینکه به آن برسید یا نه چیزی را تغییر نمیدهد اما خواندن کتاب «رساله دوم» انسان را اذیت میکند، برای اینکه فکر میکنید چقدر از آن دورید! برای همین ناشران را محکوم نمیکنم که چرا به دنبال راه آسان هستند؛ به دلیل زندگی! به دلیل دیدن نشر به عنوان یک شغل. وظیفهای که شما از آن صحبت میکنید، در جامعهای شکل میگیرد که همه چیز برای ارتقای فرهنگ عمومی به قاعده باشد.
زبان بخشی از فرهنگ است. هیچ توجه کردهاید که در کتابهای تالیفی امروز چقدر به زبان نوشتاری توجه میشود؟ زبان ترجمه وضعیت مشخصی دارد. اگر مترجمی واقعا خودش کتاب را ترجمه کرده باشد و از ترجمههای قبلی کپی نکرده باشد، فکر میکنید چه زبانی را دنبال میکند؟ درحالیکه در آثار ترجمه باید ضمن حفظ امانت به زبان ترجمه احترام گذاشته شود. در بین مترجمان چند نفری داریم که با این اصل کار میکنند اما چرا مترجم برای خود دردسر درست کند و بعد از ترجمه کتابی 700صفحهای، آینده روشنی برای انتشار و فروش آن در بازار متصور نباشد. به همین دلیل مترجمان واقعی که زبان میدانند، کار نمیکنند. تنها برخی از کتابهای قدیمی و بیخطر کپی میشوند و برخی ترجمههای پرغلط و با زبانی عجیب است که به بازار میآیند. در این وضعیت، ناشر کجای کار میتواند جدی باشد؟ اصلا با خودش فکرمیکند چرا جدی باشد؟ مگر برای تصمیمگیریهای کلان از ناشر نظری میپرسند؟ در این شرایط، چه فرقی میکند اگر اصول زبان فارسی در کتابی رعایت شود یا نشود.
آیا نمیتوان از تشکلها و اتحادیههای مربوط به ناشر انتظار داشت تا در این زمینه ورود کنند و مانع از انتشار چنین کتابهایی شوند؟
ما اتحادیه داریم، اما اتحادیه به خود اجازه نمیدهد در این امور؛ یعنی در محتوا دخالت کند. ارشاد هم فقط در ممیزی دخالت میکند؛ یعنی به هیچوجه کاری به این ندارد که آیا جمله درست نوشته شده و افعال در جایگاه درستاند یا خیر. زمانی در دوره یکی از مدیرکلهای اداره کتاب، شورایی از ناشران تشکیل شده بود و در این شورا هر تصمیمی که اداره کتاب میگرفت بررسی میشد، اما مشکل این بود که اتفاق حاصل یک تصمیم شخصی بود و مشکل در ایران این است که تحقق اتفاقهای مثبت، قائم به ذات است. آن فرد، معتقد بود، بسیاری از کارها باید به دست ناشران اتفاق بیافتد، بنابراین شورا را از ناشرهای مستقل تشکیل داده و بسیاری از کارهایی که میخواست انجام شود به دست شورا سپرده بود. مثلا خرید کتاب در همان شورا مطرح میشد و اگر کسی درباره موضوعی مشکلی داشت همانجا مطرح میکرد. همچنین نمایشگاه کتاب دست خود ناشران بود. این شورا سه سال برقرار بود اما باب طبع متولیان فرهنگی قرار نگرفت و روند را تغییر و به انجام کارها بدون مشورت با ناشران ادامه دادند.
نکته دیگر این است که در دوره اصلاحات به ناشران پروانه دائم دادند تا وقت وزارت فرهنگ و ارشاد برای تجدید و تمدید پروانهها گرفته نشود. الان پروانه دائم نمیدهند و برای هر کتاب در هر دوره چاپ، نیاز به اخذ مجوز است. ناشر چه کار میتواند انجام دهد؟ به این کار تن دهد؟ بجنگد یا از چاپ کتاب منصرف شود؟ من آدم پیگیری هستم و مقداری هم لجبازم و به آسانی تسلیم نمیشوم اما به این معنی نیست که همه این کار را میکنند. معمولا ناشران شخصا دنبال کار خود نیستند و کسی را برای پیگیری میفرستند که برای آن فرد هم مهم نیست یک صفحه از کتاب کم و زیاد شود. این شرط را هم با نویسنده و مترجم میگذارند که باید به نظر ممیزان تن داد.
بهاینترتیب چرخهای شکل میگیرد که در آن، ناشرانی که کتابهای با کیفیت چاپ میکنند، سودشان کم میشود تا جایی ادامه مییابد که کارشان متوقف شود. از طرفی ناشرانی که کتابهای سطحی میفروشند میتوانند تعداد بیشتری کتاب بفروشند و کتابهایشان بازار کتاب را میگیرد.
اگر در کنار کتابهای عمیق و سنگین، کتاب سطحی هم در جامعه بازار داشته باشد، من خوشحال میشوم. اگر بنا است درصدی از افراد کتاب بخوانند، طبیعتا تعداد بیشتری ترجیح میدهند داستان یا رمانهای عامهپسند و آسانتر بخوانند؛ چراکه الزامی برای خواندن رمان پیچیده ندارند.
زمانی کتابهای یک نویسنده ایرانی خیلی فروش داشت، و مخاطبانش نسل جوان و نوجوان بودند. من آن نویسنده را نمیشناختم و وقتی به نمایشگاه کتاب رفتم، مراجعکنندگان زیادی به تکرار اسم آن نویسنده را با لهجهای خاص از من میپرسیدند. از مسئول غرفه روبهرویی پرسیدم که اینها چه میگویند، گفت که دنبال کتابهای فلان نویسنده میگردند. بعدازظهر که به نمایشگاه کتاب رفتم -البته زمانی بود که مردم کتاب میخردیدند!- دیدم صفی طولانی منتظر امضای آن نویسنده بودند و من از یکی از آنها پرسیدم که چرا این کتاب را میخوانی؟ با لهجه محلی گفت: «برای اینکه کتاب عاطفی است»؛ یعنی به خواستههای آن دختر نوجوان جواب میداد. در یک نشست برونمرزی دیدم، یکی از نویسندگان پرمدعا به همان نویسنده توهین میکند که چرا کتابهایش مبتذل است، من ناراحت شدم. من خودم هیچوقت از آن سبک کتابها چاپ نمیکنم اما فکر نمیکنم اجازه داشته باشیم به آن گروه از نویسندگان که در ایران میان همه طبقات؛ بهخصوص طبقات پایین دوستدار دارند، اهانت کنیم. اگر هم آن کتاب بتواند مردم را به کتاب خواندن عادت دهد چه خوب! شاید آن خواننده جستجوگر شود و دنبال کتابهای بهتری بگردد. ما خودمان هم اینگونه کتابخوان شدیم. از کتابهای آسانتر شروع کردیم و بعد به سمت آثار پیچیدهتر و سنگینتر رفتیم. اما مشکل این است که امروز نه کسی دنبال کتابهای عمیق است و نه حتی برای این کتابها اهمیتی قائل میشوند.
شما سفرهای خارجی زیادی داشتهاید. آیا کشورهای دیگر چه تنگناهای تاریخی را پشت سر گذاشتهاند تا امروز ثبات در نشر آنها جاری باشد؟
آلمان نازی، ایتالیای فاشیست، روسیه کمونیست و بعضی کشورهایی که در آنها سانسور قوت دارد، دورههای سختی را پشت سر گذاشتهاند. آلمان نازی کتاب میسوزاند و ایتالیا هرچیزی که مخالف موسولینی بود را از بین میبردند. نویسندهای مانند رزا لوکزامبورگ را ترور کردند. بنابراین دنیا به روشهای مختلف دروههای سختی را تجربه کرده است و نویسندگان و ناشران نیز از آن مستثنی نبودهاند. حتی انگلستان هم کتاب «معشوقه خانم چترلی» نوشته دیوید هربرتلارنس را سالها در سانسور نگه داشتهبود. کشورهای مختلف تجربههایی از این دست داشتند و جوامع سعی کردند این دورهها را پشت سر بگذارند. ما تازه شروع کردهایم.
به نظر شما دوران سختی نشر در ایران چقدر طول میکشد و چه زمان میتوان شاهد ظهور نسلهای کتابخوان در جامعه بود؟
بسته به فهم بشر دارد؛ هرچه فهم جامعه بالاتر برود به بیهوده بودن موانع و سختگیریها بیشتر پیمیبرند. هیچ آدمی از خواندن کتاب فاسد نشده است و افرادی که به کتاب نگاه نمیکنند بیشتر در خطر فاسد شدن قرار دارند. اگر جامعهای به آن میزان از دانستن برسد که بداند این سختگیریها چه صدمهای به فهم بشر و انسان و ملت میزند، شاید این کار را نکند.
آیا میتوان از تجربیات کشورهای دیگر استفاده کرد؟
خودمان نمیخواهیم! متاسفانه هیچ وقت در این سالها چنین اتفاقی نیفتاده است.
پس چه باید کرد که کتاب جایگاهش را در جامعه داشته باشد؟ کتابی که زمانی در جامعه ما ارزش زیادی داشت.
دنیا در حال تغییر و حرکت بهسمت علم و پیشرفت است و اگر زبان این علم را بدانیم –که نیازمند دانش است- باید منتظر تغیرات باشیم. اما آیا این سختگیریها در ارتقای اخلاقی ما موثر بوده است؟ متاسفانه خیر! اگر مشکل اقتصادی داشته باشید، شاید در سه یا چهار سال بتوانید مشکلات خود را حل کنید اما جامعه بیاخلاق، برای اصلاح به سه تا چهار نسل زمان نیاز دارد. من به انسان احترام میگذارم و معتقدم موجود شگفتانگیزی است اما وقتی به کارهایی که در قرن اخیر انجام داده، فکر میکنم؛ هضمش برایم دشوار است. هضم اینکه ما چقدر از غافله عقب هستیم و اینکه چقدر فرهنگ عمومی لطمه دیده و تنزل کرده، برایم مشکل است. البته من انسان امیدواری هستم و به همین دلیل همچنان مسیرم را ادامه دادهام؛ وگرنه بعد از اینهمه تلاش، کار را رها میکردم. شاید این خوشبینی کاذب باشد و شاید خودم را گول میزنم اما من امیدوارم با تمام این سختیها انسان راه خود را پیدا میکند.
پیشتر در پرونده «توسعه ابتذال در بازار نشر» منتشر شده است:
ترجمههای مخدوش و ناشران پولدوست
کتاب، فیالنفسه فرهنگ نیست/ متفکران در جامعه ما غریباند
حمایت از کتابهای سطحی و نادیده ماندن آثار متفکرانه
امیدی به سطحیخوانها هست؟
کاسبان عاطفه و احساسات در حوزه نشر!
مرادی: تعداد پدیدآورندگان متخصص کمتر از پروانههای نشر است
وقتی لومپنها در نقش ناشر، نویسنده و مترجم وارد میدان میشوند
ناشرانی که چشمشان به تعداد فالوئرهای نویسنده است
نظر شما