محسن توکلیان میگوید: امروز تحت عنوان نفوذ فرهنگی آمریکا شناخت میشود هم جنبهای از دیپلماسی عمومی آمریکاست که نهایتا همان دستیابی به منافع اقتصادی را دنبال میکند. حالا به جای دیپلماسی سیاسی مبتنی بر اقدام نظامی با گسترش فرهنگی هدف خودش را دنبال میکند.
فرید زکریا در این کتاب این مسئله را مطرح میکند که، اگر کشورهای ثروتمند طبق قاعده به قدرتهای بزرگ تبدیل میشوند، پس چگونه میتوان عدم فعالیت عجیب ایالات متحده آمریکا در اواخر قرن نوزدهم را توضیح داد؟ در سال ۱۸۵۵، ایلات متحده ثروتمندترین کشور در جهان بود، اما هنوز به لحاظ نظامی، سیاسی و دیپلماتیک قدرت کوچکی بود. برای توضیح این عدم تقارن، زکریا، نمونههای متنوع بسیاری را بین سالهای ۱۹۰۸-۱۸۶۵ در نظر میگیرد که در طی آن ایالات متحده، در حال گستردن نفوذ خود به مناطق مختلفی مانند کانادا، جمهوری دومنیکن و ایسلند در نظر گرفته میشود. وی با اتخاذ رویکردی منطبق بر نظریه واقعگرایی روابط بینالملل، استدلال میکند که رئیسجمهور و کابینه او، با مشاهده رشد قدرت اقتصادی نسبی ملت، تلاش کردند تا نفوذ سیاسی کشور را در خارج افزایش دهند. زکریا در این اثر همچنین نشان میدهد که آنها اغلب اوقات مجبور بودند که برنامه گسترش نفوذ خود را محمد کنند؛ زیرا فاقد یک حکومت مرکزی قوی، که بتواند قدرت اقتصادی را در جهت اهداف سیاست خارجی به کار گیرد بودند.
محسن توکلیان (یکی از مترجمان کتاب) در گفتوگو با ایبنا، تاکید میکند که آنچه که امروز تحت عنوان نفوذ فرهنگی آمریکا شناخته میشود هم جنبهای از دیپلماسی عمومی آمریکاست که نهایتا همان دستیابی به منافع اقتصادی را دنبال میکند.
کتاب «از ثروت به قدرت» که سیر نفوذطلبی سیاست خارجی و گسترشطلبی ایالات متحده از ۱۸۶۵ تا ۱۹۰۸ را مورد واکاوی و تحلیل سیاسی ـ اجتماعی قرار میدهد؛ از چه منظر برای امروز دارای اهمیت است که به سمت ترجمه آن به زبان فارسی رفتید؟
به سه دلیل این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردم؛ نخست خود فرید زکریا که به عنوان یک نویسنده معتبر هم جنبه علمی دارد و هم جنبه ژورنالیستی و قطعا شهرتش هم احتمالا در مطالعه کتاب تاثیر میگذارد. دلیل دوم هم اینکه این کتاب به درد امروز ایران میخورد، چرا که زکریا در این اثر به خوبی توضیح میدهد که یک نظام سیاسی برای اینکه قدرتمند شود و تقویت شود باید ابتدا ثروتمند شود. یعنی باید از طریق ثروت به قدرت برسد. سومین دلیل هم اینکه کتاب وجه علمی و دانشگاهی قابل توجهی دارد و زکریا به خوبی جنبههای نظری و تاریخی را به خوبی با همدیگر ترکیب کند و یک توازن درستی در مباحث وجود دارد. کتاب نه صرفا نظری است و نه صرفا تاریخی بدون بعد تئوریک.
زکریا در کتاب دو الگوی واقعگرایی کلاسیک و واقعگرایی تدافعی در سیاست خارجی را مبنای تحلیل سیاست خارجی ایالات متحده قرار داده است؛ در نتیجهگیری او تمایل آمریکا به گسترش نفوذش بیشتر از منظر کدام الگو محقق شده است. آیا در این سیر تاریخی که او بررسی کرده تغییر الگو از واقعگرایی کلاسیک به واقعگرایی تدافعی و گرفتن ژست امنیتی از طرف این کشور رخ داده است؟
فرید زکریا اتفاقا منتقد واقعگرایی تدافعیست. همانطور که میدانید واقعگرایی تدافعی میگوید هرگاه کشوری مورد تهدید قرار میگیرد به گسترشطلبی روی میآورد و زکریا با استناد به واقعیتهای تاریخی نشان میدهد که گسترشطلبیهای آمریکا هیچوقت تدافعی نبوده و حتی در موردی مثل کانادا که احتمالا با منافع انگلیسی تداخل داشته از ترس هیچگاه در گسترش نفوذ وارد نشده و عملا این گسترشطلبیاش بیشتر برای کشورهای ضعیفتر است و جایی که منافع نفوذش با منافع قدرتهای بزرگ برخورد نداشته باشد.
به عبارت دیگر فرید زکریا واقعگرایی تدافعی را رد میکند و معتقد است این نظریه نمیتواند توضیح درستی درباره گسترشطلبیهای آمریکا ارائه کند. از آن طرف هم واقعگرایی کلاسیک را به صورت دربست قبول ندارد. از نگاه او منطق واقعگرایی کلاسیک مبنی بر اینکه توانایی دولت اهداف آن را تعیین میکند، درست است؛ اما ایراد داستان آنجاست که بر قدرت ملی استوار است و قدرت ملت را مساوی با قدرت دولت درنظر میگیرد.
زکریا اینجا نظریه واقعگرایی کلاسیک را اینگونه اصلاح میکند که به یک واقعگرایی دولتمحور میرسد. در این واقعگرایی دولتمحور زکریا با وارد کردن نقش دولت سه عامل مهم را در مسیر استفاده قدرت ملی توسط دولت مد نظر قرار میدهد: استقلال دولت و اینکه آیا دولت از جامعه مستقل است و خودش اهدافش را تعیین میکند، انسجام دولت و اینکه آیا در درون دولت هماهنگی وجود دارد یا بین اجزاء دولت تنش و رقابت جریان دارد و نهایتا توانایی دولت برای استخراج ثروت از جامعه در راستای اهدافش.
زکریا با دخیل کردن این سه مورد در نظریه واقعگرایی کلاسیک نقش دولت را اصلاح میکند و این نظریه را در روند سیر تاریخی اقدامات آمریکا هم شرح میدهد که چگونه در دورهای با وجود اینکه آمریکا ملتی در حال رشد و ثروتمند بود به دلیل دولت ضعیفش نمیتوانست نفوذ خارجی قوی داشته باشد و به مرور زمان و تغییرات ساختاری در دولت آمریکا به یک ابرقدرت جهانی تبدیل شد.
دستکم در مناسبات دیپلماتیک معاصر و یک قرن اخیر گسترش نفوذ سیاسی ایالات متحده تا به مقولهای مثل حق وتو و حتی چنگاندازی روی نهادی بینالمللی و سازمان ملل هم رسیده است. در نگاه برخی منتقدان سلطه آمریکا حتی از مستعمرهسازی جدید که در ظاهر کشور و دولت خارجی مستقل هستند ولی در عمل زیر سلطه هژمونی اقتصادی آمریکاست؛ سخن گفته میشود، این قبیل گسترشطلبیها در نگاه زکریا در چه چارچوبی و در چه الگویی از دوگانه کلاسیک-تدافعی محقق میشود؟
تمرکز زکریا در این کتاب بر آمریکای ۱۸۶۵ و پس از جنگهای داخلی آمریکا تا ۱۹۰۸ است، منتها تاکید دارد که به هرحال وقتی کشوری منافع اقتصادیاش بیشتر میشود، مجبور میشود به ورای مرزها برود و مثلا تولیداتش دیگر باید در خارج از مرزها بازار پیدا کنند. دسترسی با این بازارهای خارج از مرز نیز نیازمند مکانیسمهایی است که در چارچوب گسترشطلبی و نفوذ تعریف میشوند. البته اعتقاد نویسنده بر این است که آمریکا به دنبال مستعمرهسازی به آن شکل کلاسیک نیست و هدفش مثلا اشغال نیست، بلکه بیشتر به دنبال نفوذ و گسترش در قالب قدرت اقتصادی و فرهنگی است. درکل اما میتوان بحث را اینگونه تعمیم داد که اقتصاد روبهرشد آمریکا یعنی این کشور باید مثلا به عنوان یک قدرت نظامی هم جاهایی حضور میداشته تا بتواند از منافع اقتصادیاش حفاظت کند.
سازوکارهای مدرن نفوذ سیاست خارجی مثل اعمال تحریم و گسترش پایگاههای نظامی در این چارچوب تاریخی مورد نظر زکریا چه سبقهای دارند؟ یعنی در نگاه نویسنده ریشه تاریخی این مقولات و پایهگذاری چنین چنگاندازیهایی نیز مورد توجه بوده یا او صرفا یا همان دوره تاریخی را با تکا به اسناد مد نظر داشته است؟
تمرکز زکریا صرفا بر همان دوره تاریخی ۱۸۶۵ تا ۱۹۰۸ است ولی از همان دوران هم مثالهایی زده که میتواند راهگشایی تفسیر آنچه میگویید باشد. درواقع آنچه زکریا روایت کرده میتواند نوعی اقدامات پیشااولیه باشد که امروز به شکل گستردهتری از سوی آمریکا دیده میشود. مثلا رفتار آمریکا در هاوایی و آمریکای جنوبی و برخوردش با برزیل و شیلی که حتی منجر به جنگ شد یا اقدامات نفوذطلبانهاش در شرق آسیا. آمریکا در آن دوران به قدرت بزرگی تبدیل شده بود اما ابرقدرت نبود و قاعدتا وقتی به یک ابرقدرت مبدل شده این قبیل رفتارها هم گستردهشدهاند و شکل بزرگتری به خود گرفتهاند.
به عبارت دیگر آنچه که ما امروزه از آمریکا میبینیم خواهناخواه امتداد منطقی همان رفتارهاست. هرچند که با افزایش ثروت، قدرتش هم بیشتر شده و دایره نفوذ و ابزار نفوذش هم دامنه وسیعتری به خود گرفته است.
این تمایل به نفوذ از سمت آمریکا دیگر عملا تنها حضور فیزیکی نیست که در چارچوب الگوهای کلاسیک یا تدافعی تبیین شود، این سلطه فرهنگی و صدور برندها، سریالها، فیلمها و نوعی تعریف مشخصی از سبک زندگی برای مصرفگرایی هم به زعم خیلیها نوعی از گسترشطلبی است. آیا چون ایالات متحده به چنین سازوکاری دستیافته دیگر خبری از حضور فیزیکیاش نیست یا چون دیگر مناسبات نوین و نظم جهانی امروز اجازه آن گسترشطلبیهای فیزیکی را نمیدهد ابزار نفوذ آمریکا به بعد فرهنگی متمایل شده است؟
در همان دوره تاریخی ۱۸۶۵ تا ۱۹۰۸ هم البته بیشتر گسترشطلبی آمریکا به شکل فیزیکی نبود و ایالات متحده همیشه سعی داشته به طریقی که کمترین هزینه را برایش داشته باشد، اعمال نفوذ کند. حالا در مراحل بعدی نهایتا با مذاکره یا اگر مثل مورد کوبا خیلی راه برایش بسته بود مثل مورد کوبا از طریق جنگ (با اسپانیا) وارد عمل شود. زمانه هم تغییر کرده و دیگر سده ۱۹۰۰ نیست و ارتباطات بسیار گسترش پیدا کرده و نقش ماهوارههای و شبکههای مجازی و اینترنت در نفوذطلبی نیازمند فهم تازهای است که شاید در این کتاب چندان به آن پرداخته نشده است.
البته آنچه که امروز تحت عنوان نفوذ فرهنگی آمریکا شناخت میشود هم جنبهای از دیپلماسی عمومی آمریکاست که نهایتا همان دستیابی به منافع اقتصادی را دنبال میکند. حالا به جای دیپلماسی سیاسی مبتنی بر اقدام نظامی با گسترش فرهنگی هدف خودش را دنبال میکند. بخشی از تحول در اقدام به تغییرات زمانه برمیگردد و اینکه دنیای امروز با دنیای پس از جنگ جهانی اول بسیار متفاوت است و این تحولات خواهناخواه بر سیاستهای خارجی هم تاثیر میگذارد.
منتها چیزی که مهم است و فرید زکریا هم به آن اشاره میکند و اتفاقا هم هنوز پابرجاست این است که تصمیمگیرنده نهایی در این سیاستها همچنان دولت قدرتمند ایالت متحده و قوه مجریه و در راس آن شخص رئیسجمهور است.
ارتباط رفتار دولت و فرهنگ ملی و سیاست داخلی که زکریا در کتاب به آن پرداخته؛ چقدر معلول انزوایی که در سالهای ۱۸۶۵ تا ۱۹۰۸ آمریکا درگیرش بوده و چقدر علت آن؟
اینجا منظور زکریا انزواطلبی آمریکا در اوایل قرن قبل است و اینکه فرهنگ آمریکا در آن دوره به گونهای بوده که بیشتر بر سیاست داخلی متمرکز بوده که نوعی انزواگرایی را برایش در پی داشته است. با تحولات تدریجی آمریکا و صنعتی شدن و رسیدن به رشد اقتصادی این فرهنگ و تفکر هم تغییر کرد و ایالات متحده کمکم پا به فرای مرزهای خودش گذاشت و به سمت گسترشطلبی رفت. ابتدا از کشورهای کوچک اطرافش آغاز کرد و بعد به سمت آمریکای لاتین و دریای پاسیفیک و شرق آسیا متمایل شد. امروز هم که دیگر دامنه نفوذش در همه جهان دیده میشود. به عبارت دیگر نگاه زکریا در این بخش بیشتر به تغییر نگرشها و اهداف در سیاست خارجی است.
اساسا این دوره از تاریخ آمریکا که زکریا روی آن دست گذاشته از این جهت مهم است که ایالت متحده را از یک دولت ضعیف و منزوی و سرگرم به مسائل داخلی و ملت قوی؛ با تحولاتی که رقم خورد و یک نوع اقتصاد ملی در آمریکا شکل گرفت و باعث شد دولت فدرالی شکل بگیرد که با تقوییت اقتصادی از قوه مقننه هم تاثیرگذارتر شد. این موضوع یک دولت قوی را در کنار ملت قوی به وجود میآورد که ابتدا دست به گسترشطلبیهای خرد در جزایر اطراف دست زد و کمکم دامنه جهانی به خود گرفت و این کشور را به یک ابرقدرت بینالمللی تبدیل کرد. اینکه آمریکا از دولتی که هیچ نقشی در جهان نداشته به یک ابرقدرت تبدیل شده میتواند بسیار مهم باشد.
نظر شما