آخرین درس من از او (زندهیاد محسن رضایی) عبارتیاست که در پروفایل مجازیش نوشته بود و تا دم واپسین به آن اعتقاد داشت: بهترینها هرگز استراحت نمیکنند!
«ما را بهخاطر آور؛ ما را که جوانانی 22 ساله بودیم» این سروده در آن روزهای التهاب و اصلاحات در نیمه پایانی دهه 70 معروف شده بود. آن روزها ما جوانانی بودیم که سنمان به سختی به 20 میرسید و هنوز از هیاهو و جنجالهای سیاسی و غیر آن دور بودیم اما در عرصه شکوفایی فرهنگ که در آن زمان ایجاد شده بود اشتیاق به آموختن و انجام کارهای نو داشتیم. در کشاکش تاسیس و راهاندازی انواع انجمنها و کانونهای اسلامی و علمی و فرهنگی در دانشکدههای مختلف دانشگاه تهران، کتاب همچنان پرچمدار اصلی این مسیر پرفراز و نشیب بود. اشتیاق ما برای ورود منابع و مراجع نوی علمی، ورود ناشران خارجی با شیوه چاپ منحصر به فرد و زیبا، ترجمه آثار و کتاب و مانند آن و دست به قلم شدن برای نوشتن و تهیه نشریات دانشجویی از جمله اموری بود که آن روزها برای ما هیجان و شوری وصفناپذیر داشت. همین بود که پای ما را به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و زیر مجموعههای تازه تاسیس شدهاش مانند موسسه خانهکتاب و خانه ترجمه با حضور زندهیاد ابراهیمی الوند باز کرد.
محسن رضایی اما نامی بود ناشناخته که از او شنیده بودیم. اما توفیق دیدارش را تا آن زمان نداشتیم. گرچه فرصتهای همکاریمان در آن دوران با مشکلات زیادی مواجه شد اما یادم هست تنها جایی که با روی باز ما را که دانشجویانی جوان و پرشور با ایدههایی خام اما اشتیاقی بسیار بودیم به راحتی میپذیرفتند خانه کتاب ود. احمد مسجدجامعی مدیر مسئول نشریات خانه کتاب بود و دیدار و ملاقات با او برخلاف رویه سابق همتایانش در ارگانهای مختلف چندان دشوار نمینمود. از آن مهمتر که در صورت نبودش همیشه کسانی بودند که درهای اتاقشان باز بود و گوشی شنوا برای شنیدن حرفهای ما داشتند. نه تنها گوشی شنوا بلکه راهنماییها و سرنخهایی برای ادامه کار در اختیارمان قرار میدادند. خاطرم هست که چقدر از این رشد فرهنگی در سطح مدیریت ارشد کشور خوشحال بودیم و بارها به مشاوران و معاونانش آفرین فرستادیم. سالی و سالهایی گذشت تا ما بخت خود را در عرصه کاری،علمی و فرهنگی در قسمتهای مختلف آموختیم بیخبر از راه سرنوشت که همرهانی بینظیر برایمان به ارمغان میفرستاد.
در یک روز بهاری و سالنی پرنور در ساختمان شورای شهر آقای رضایی را از نزدیک ملاقات کردم. لباسی ساده به تن و لبخندی شیرین به لب داشت. مردی آرام، مهربان، فروتن و در عین حال جدی به نظر میرسید. خودم را معرفی کردم و مختصری از گذشته گفتم. زندهیاد الوند را میشناخت کمی از خانه ترجمه باهم صحبت کردیم و سپس درباره شورا. کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورا به زودی مکانی شد برای گردهم آمدن جمعی از کارشناسان، مشاوران و اهل فرهنگ و دانش در زمان ریاست احمد مسجدجامعی. عجیب اینکه آنجا هم رضایی چراغدار بود. اوقات و روزهایی سخت، دشوار و پرکار را پشت سر میگذاشتیم. ساختار دبیرخانه با رهنمودهای او راهاندازی شد و جلسات و مصوبات و طرحها و لوایح و نظارت و ... به کوشش او سر و و سامان نو یافت تا آنجا که سرسختترین مخالفان رئیس هم، وی را به گرمی پذیرفتند و در مشورتخواهی او را محرم خود میدانستند. افسوس که خیلی از زحمات و تلاشها و خردورزیها زیر سایه سیاست و بازیهایش گم و ناپیدا میشود با اینهمه رضایی هرگز ناامید نمیشد. پس از کمیسیون فرهنگی در ستاد هماهنگی و اجرایی شورایاریها به فعالیت خود ادامه داد. در شورای چهارم نیز وی یکی از مدعوین جلسات طراحی ساختار سازمانی شورا بود که حضوری موثر و پویا داشت ولی به دلایل مختلف این جلسات به انجام نرسید و او نیز فعالیتهای شورایی را برای همیشه ترک کرد اما آوازه او در عرصه فرهنگ باعث شد تا وی را در تدوین و تهیه برنامهها پنجساله دوم شهرداری تهران در کنار اساتید حوزههای مختلف به گروه اجرایی دعوت کنند.
رضایی هنگام ترک هر جایی که در آن مسئولیتی برعهده داشت چند چیز را بر جا مینهاد: کارنامه عملکردی مکتوب، پرورش نیروهای خبره (و به عبارتی همان جانشینپروری که از آن سخن بسیار میرود و کمتر کسی هم به آن عمل میکند)، شیوهای نو در مدیریت و یاد و خاطراتی خوش برای همکارانش. او سهم خود را به عنوان یک مدیر، یک معاون، یک مشاور، یک کارشناس و یک معلم، بیچشمداشت ادا میکرد. همچون یک انسان آزاده، از قید و بندهای دست و پاگیر و بغض و نفرت رها بود. با تمام بیمهریها و بیدرایتیهایی که میدید اما همچنان امیدوار بود و به همه امید میبخشید شاید بهتر باشد این طور بگویم که او به خداوند ایمان داشت، به خود باور و به دیگران اعتماد. او بزرگ بود گرچه گمنام، اما طریق بزرگی و نامآوری دیگران را هموار میساخت.
خوشحالم که همانطور که اثربخشی برایش اهمیت داشت، امروز او را با آثارش در تمام وجوه کاری و زندگی میبینیم و یاد میکنیم. آخرین درس من از او عبارتیست که در پروفایل مجازیش نوشته بود و تا دم واپسین به آن اعتقاد داشت: بهترینها هرگز استراحت نمیکنند!
روحش شاد.
نظر شما