در ابتدای این جلسه علیاصغر سعیدی به ذکر چگونگی علاقهمندی به مقوله نوشتن تاریخ شفاهی صاحبان صنایع پرداخت و گفت: من هنگامی که در مقطع دکترای جامعهشناسی در انگلستان مشغول تحصیل بودم به هیچ وجه فکر نمیکردم به این مسیر سوق پیدا کنم. اما روزی دکتر احمد اشرف به من گفت برای نوشتن پایاننامهای که درباره موانع جامعهشناختی اقتصاد بازار در ایران است باید به مصاحبه با صاحبان کسب و کار بپردازی. این کار را من به عنوان یک پروژه پستدکترا انجام دادم و به این سخن اشرف واقف شدم که سخنان این افراد در خود چیزهایی دارد که نمیشود در اسناد و مدارک آنها را پیدا کرد.
به گفته سعیدی یکی از پرسشهایی که در حین گفتوگوهای او با صاحبان صنایع برای او اهمیتی جدی پیدا کرده است، پرسش از خاستگاه صاحبان صنایع بوده است. او گفت: اینکه آنها از خاستگاه بازار به صنایع آمدهاند یا خاستگاه زمینداری داشتهاند و یا اینکه خاستگاه دیگری داشتهاند پرسشی بود که من در پی آن بودم. جامعهشناسانه این بود که خاستگاه این صاحبان صنایع بازار باشد و در ابتدای امر نیز به نظر میرسید همینطور باشد اما اندکی که گذشت متوجه شدم علاوه بر بازار خاستگاههای دیگری هم هست و تقسیمبندی احمد اشرف خاستگاه کاملی نیست. بسیاری از صاحبان صنایع مهندسانی بودهاند که از خارج آمدهاند و خاستگاه تجاری نداشتهاند. از اساس اولین کارخانهای که همه فکر میکنند خاستگاه بازاری دارد، یعنی کارخانه کازرونی در اصفهان، ساخته مهندسی به نام عطاالملک دهش بوده است و کازرونی فقط تامین مالی آن را انجام داده بوده است. در این میان در پیگیری خاستگاه بورژوازی جدید ایران و به طور ویژه 51 نفر سرمایهدار بزرگی که در ابتدای انقلاب اموالشان مصادره شد زمیندار وجود نداشت.
علیاصغر سعیدی
بهگفته سعیدی وجه مشترک این صاحبان صنایع جهاندیدگی آنهاست. او گفت: من به دنبال علل جامعهشناختی رشد صاحبان صنایع بودم. این افراد الزاماً همه تحصیلکرده نبودند و نمیتوان تحصیل را عامل اساسی در زمینه رشد این افراد دانست. از سوی دیگر این افراد شبکه روابط متنوعی داشتند و البته من معتقدم شبکه روابط در رشد این افراد تاثیر فراوانی داشت و کارآفرین شدن این افراد به دلیل شبکه روابطی بود که خود این افراد شکل میدادند و یا در بازار شکل میگرفت. از سوی دیگر آنچه که در همه اینان مشترک بود و در پدران این افراد وجود نداشت جهاندیدگی آنها بود. آنها صنایع مختلف دنیا را دیده بودند و از آنها الگوبرداری کرده بودند و بر مبنای این الگوها توانستند صنایع خود را گسترش دهند.
علیاصغر سعیدی با مانع خواندن «بنگاه خانوادگی» در زمینه رشد سرمایهداری بازاری گفت: تردیدهای ناشی از تاکید بر ماندن در وضع موجود که از تبعات تجارت خانوادگی مانع از رشد اقتصادهای خانوادگی بوده است و در خانوادههایی مانند خسروشاهی و لاجوردی میتوان زحمتهای ناشی از چنین تجارتی در زمینه رشد را دید. خانواده لاجوردی قویترین ساخت اقتصادی را در اقتصادهای خانوادگی شکل داد. آنها حسابی به نام آرجا را شکل دادند که کسی حق نداشت از آن برداشت کند و هر کس سود میکرد باید سودش را در آن حساب میریخت. این حساب را پدر خانواده با الگوگیری از سرنوشت خانواده اخوان که به دلیل اعتماد زیاد اعضای خانواده به یکدیگر از هم پاشید باز کرده بود.
سعیدی سپس سخنان خود را بر سرنوشت خانواده خسروشاهی متمرکز کرد و به این موضوع پرداخت که نوع تجارت خانوادگی آنها و اینکه پس از مرگ پدر خانواده اموال او میان فرزندان تقسیم میشود، باعث میشود این خانواده دیر به سطح اول صنایع برسد. او گفت: خسروشاهیها شرکت مینو را در سال 1338 تاسیس میکنند اما با ابتکاراتی که در زمینه تولید و فروش اجناس داشتهاند توانستند به سرعت در رقابت توفیق کسب کنند.
او به این پرسش نیز پرداخت که آیا خانواده خسروشاهی یک خانواده رانتیر بوده است؟ به گفته سعیدی خسروشاهیها با دربار ارتباط داشتند اما از آنجا که یکی از صنایع رقیب آنها متعلق به اشرف پهلوی بوده است آنها حتی در کسب مجوزهای لازم از وزارت صنایع نیز با مشکل مواجه بودهاند.
سعیدی به ماجرای دستگیری علی خسروشاهی به دلیل وارد کردن شیر آلوده نیز پرداخت و گفت: این دستگیری در سلسله دستگیریهایی که برای نمایش پاکدستی از سوی اطرافیان شاه انجام میگرفت صورت گرفت اما کسی که ماجرای خرید شیر آلودهای که مصرف دامی داشت و میتوانست سیستم دفاعی کودکان را تحت تاثیر قرار دهد اعلام کرد خود خسروشاهی بود و پس از آن هم تا دستگیری عاملان اصلی وارد کردن این شیر ماجرا را ادامه داد.
این جامعهشناس به این موضوع نیز پرداخت که روند رشد صنایع در دوره پیش از انقلاب به جایی رسیده بوده که امکان توافق میان شرکتی مانند مینو با شرکتهای بینالمللی مانند نسله فراهم بوده است و مذاکرات برای چنین همکاریای در حال انجام بوده است و در صورت شکلگیری چنین توافقی این کارخانهها از سطح ملی به سطح بینالمللی ارتقا پیدا میکردند.
او همچنین به گروگانگیری خسروشاهی پس از انقلاب اشاره کرد و گفت: کارگران کارخانه او را دوازده روز گروگان گرفتند و بعد حکمیت به دادگاه انقلاب سپرده شد که در اثر این حکمیت شرکت مینو مصادره شد.
او همچنین این گزاره را طرح کرد که اگر خانواده خسروشاهی وابسته بود توان اینکه پس از خروج از ایران به فعالیت تجاری خود ادامه دهد را نمییافت. اما اینگونه نشد و آنها فروشگاههای زنجیرهای از حوزه فروش لوازم الکترونیکی را تاسیس کردند و توانستند به سرعت تجارت خود را گسترش دهند.
پس از سعیدی نوبت به پرویز صداقت پژوهشگر حوزه اقتصاد رسید تا به بررسی دو کتاب «موقعیت صاحبان صنایع در ایران عصر پهلوی» و «پیکان سرنوشت ما» پرداخت و گفت: نقد من بر روی بررسی صدق و کذب جزئیات و دادههای این آثار نیست. آنچه مسئله است پارههای ایدئولوژیک و اساطیریای است که در لابهلای سطور این آثار دیده میشود.
او گفت: سعیدی آنچنان که در مقدمه کتاب خود میگوید در پی تبیین ساختارهای رفتار اقتصادی است و در زمینه سه رهیافت اخلاقی، الگوسازی و فهم ضعفهای کنونی از طریق شناخت تجربه گذشتگان معرفی میکند.
صداقت این پرسش را مطرح کرد که آیا نگاه تطبیقی سعیدی میتواند الگوهایی برای امروز ارائه دهد؟ پاسخ او به این پرسش خیر بود. او گفت: در کار سعیدی در کنار اسطورهزدایی، نوعی اسطورهزایی جدید ایدئولوژیک را میتوان مشاهده کرد.
پرویز صداقت
او افزود: اگر میخواهیم از این بیوگرافیها یک سنخ آرمانی استخراج کنیم باید در نظر داشته باشیم که ویژگیهای دورهای که مورد بحث است قابل تعمیم به دورههای بعد نیست. دهه 40 شمسی یا 1960 میلادی دوره توسعه فزاینده و گسترده کشورهای پیرامونی است. در این دوره خطوط مونتاژ مبتنی بر تولید انبوه و مصرف انبوه شکل میگیرند و نظام تنظیمی و نظارتی موجود بر مبنای مصالح نهایی میان کارگر و سرمایه است. توسعه صنعتی در ایران دهه چهل مبتنی بر این الگوهاست که الگوهای فوردیستی نامیده میشوند. این الگوها مربوط به آن دوره خاص است و قابل تعمیم به دورههای بعدی نیست.
صداقت در پایان سخنان خود گفت: من نگرانم تصویری از بورژوازی صنعتی بر مبنای تجربه دهه 40 شکل بگیرد که تصویر عام از کارآفرینی تلقی شود و بخواهیم با این تصویر عام رفتار اقتصادی را فراتر از زمانها و مکانها تصویر کنیم. در چنین حالتی نوعی توهم نسبت به این طبقه اجتماعی ایجاد میکنیم.
نظر شما